Season Nightmare of Love
Season✨️2 _ Nightmare of Love💖✨️
Part 90
جیمین: همش تقصیر من بود
یونگی:تقصیر هیچ کس نبود
جیمین: چرا تقصیر من بود...من نتونستم ازش مراقبت کنم همه اون سرباز ها اون شب به خواطر این که من بتونم فرار کنم جونشون رو از دست دادن...و من...ومن دوستم رو از دست دادم...دوستی که برام مثل برادر کوچیک تر بود( ناراحت)
یونگی: یوجون همونطور که میخواست از دنیا رفت...
جیمین: بعضی مواقع به تو حسودی میکنم
یونگی: چرا؟
جیمین: چون تو زود تر باهاش آشنا شدی و وقت بیشتری باهاش گذروندی...
یونگی: مگه چقدر زود تر شناختمش؟ فقط چند سال بود
جیمین:هوف....
پنج سال از مرگ بهترین دوستشون میگذره یوجون کسی بود که شجاعانه بخاطر کشور و مردم و شاهزاده کشته شد و از اون پس خیلی چیز ها عوض شد یونگی کم حرف و سرد و خوشک شده بود و ترسناک جیمین هم دیگه زیاد شیطنت نمیکرد و شاد نبود همیشه خودش رو توی اتاق حبس میکرد و تا جون داشت کتاب میخوند و یونگی هم همیشه دم در اتاقش می ایستاد...
همه چیز به کل تعقیر کرده بود...انگار قسمت اصلی پازل گم شده بود...پادشاه به خواطر قدر دانی از یوجون اون رو فرمانده بزگی نامید و مراسمی در خور یک فرمانده عالی رتبه برای اون برگزار کرد...
جیمین روی درهی سانچا( از خودم در اوردن😂) ایستا و یونگی هم کمی بعد کنارش ایستاد
جمیمین: همینجا بود
یونگی: اهوم
جیمین: جایی که لحظه مرگش رو دیدم
یونگی: دردناک ترین لحظه عمر آدم ها لحظه مرگشون نیست بلکه دیدن مرگ عزیزانشونه...
جیمین: نامردی یوجون...نامرد...زدی زیر قولت ما قول دادیم...قول دادیم که تا آخر عمر در کنار هم باشیم ولی تو...تو زدی زیرش و ترکمون کردی....
.....
ادامه دارد....
.....
چون درخواست کرده بودید گذاشتم ولی چون شرایط نرسید نصفه گذاشتم🙂🙃💖
Part 90
جیمین: همش تقصیر من بود
یونگی:تقصیر هیچ کس نبود
جیمین: چرا تقصیر من بود...من نتونستم ازش مراقبت کنم همه اون سرباز ها اون شب به خواطر این که من بتونم فرار کنم جونشون رو از دست دادن...و من...ومن دوستم رو از دست دادم...دوستی که برام مثل برادر کوچیک تر بود( ناراحت)
یونگی: یوجون همونطور که میخواست از دنیا رفت...
جیمین: بعضی مواقع به تو حسودی میکنم
یونگی: چرا؟
جیمین: چون تو زود تر باهاش آشنا شدی و وقت بیشتری باهاش گذروندی...
یونگی: مگه چقدر زود تر شناختمش؟ فقط چند سال بود
جیمین:هوف....
پنج سال از مرگ بهترین دوستشون میگذره یوجون کسی بود که شجاعانه بخاطر کشور و مردم و شاهزاده کشته شد و از اون پس خیلی چیز ها عوض شد یونگی کم حرف و سرد و خوشک شده بود و ترسناک جیمین هم دیگه زیاد شیطنت نمیکرد و شاد نبود همیشه خودش رو توی اتاق حبس میکرد و تا جون داشت کتاب میخوند و یونگی هم همیشه دم در اتاقش می ایستاد...
همه چیز به کل تعقیر کرده بود...انگار قسمت اصلی پازل گم شده بود...پادشاه به خواطر قدر دانی از یوجون اون رو فرمانده بزگی نامید و مراسمی در خور یک فرمانده عالی رتبه برای اون برگزار کرد...
جیمین روی درهی سانچا( از خودم در اوردن😂) ایستا و یونگی هم کمی بعد کنارش ایستاد
جمیمین: همینجا بود
یونگی: اهوم
جیمین: جایی که لحظه مرگش رو دیدم
یونگی: دردناک ترین لحظه عمر آدم ها لحظه مرگشون نیست بلکه دیدن مرگ عزیزانشونه...
جیمین: نامردی یوجون...نامرد...زدی زیر قولت ما قول دادیم...قول دادیم که تا آخر عمر در کنار هم باشیم ولی تو...تو زدی زیرش و ترکمون کردی....
.....
ادامه دارد....
.....
چون درخواست کرده بودید گذاشتم ولی چون شرایط نرسید نصفه گذاشتم🙂🙃💖
- ۵.۷k
- ۱۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط