پارت18فصل3
پارت18فصل3
رفتیم داخل رفتم تو گوش بچه ها گفتم که بگن
بچه ها:یونی آشتی کن یونی آشتی کن
کوک هم اومد جلو
بچه ها: یونی آشتی کن یونی آشتی کن
یونی بچه ها رو میدید و هم کوک میدید سریع پرید تو بغل کوک
کوک هم بغلش کرد و بعد یه چشمکی به من زد
منم یه لبخندی بهشون زدم بچه ها رفتن
یونی:مامانی بابایی خیلی امشب خوش گذشت
کوک:دختر قشنگم تو دیگه برمیگردی اون مدرسه قبلیت
یونی: مرسی بابایی ببخشید قضاوتت کردم
کوک: عزیزم
یونی: راستی کجا رفته بودین
کوک: هیچجا تو باغچه بودم
یونی: خب من برم بخوابم
کوک: شب بخیر دختر قشنگم
ا.ت: تو باغچه بودی ها امشب نشونت میدم باغچه یعنی چی
کوک:مثلا میخوای چیکار کنی اون کسی که میتونه کاری کنه منم هههه
ا.ت: خیلی عوضی هستی
افتادم تو خونه دنبالش اون هم فرار بعد یه دفعه تو راه وایساد
کوک: من چرا دارم ازت فرار میکنم مگه من ازت میترسم جرأت داری بیا
ا.ت: خیلی بیشعوریا
کوک: نیومدی
دسته تی اجوما دیدم گرفتم تو دستم
ا.ت: جرأت داری وایسا
کوک: یا خدا نه نه
ا.ت: گفتی نمیترسی
کوک: باشه وایسادم
رفتم پیشش خواستم باهاش دعوا کنم سریع اونم دسته تی دیگه روبرداش
کوک: افتخار این شمشیر بازی را میدهی خانم جئون
ا.ت: بله
داشتیم مثلا باهم شمشیر بازی میکردیم که تی من از دستم افتاد
کوک: من برنده شدم سریع تسلیم شو که همین جا خونت رو میریزم خانم جئون ا.ت
ا.ت: باشه من تسلیمم
کوک: خب من برنده شدم جایزمو باید بهم بدی
ا.ت: چی میخوای
کوک سریع اومد نزدیکم و دوباره بوسم کرد
ا.ت:این جایزه بود فقط همینو میخواستی
کوک: نه فقط یه چیز دیگه هم میخوام
ا.ت: بگو
کوک: اونو تو اتاق میگم بهت
ا.ت: نه
کوک: چرا
ا.ت: خستم کوک
کوک: تروخودا مگه کوکی دوست نداری(کیوت☺️🥺)
ا.ت: کوکی نه
کوک: بگو آره
ا.ت: خب باش فقط کم
کوک: باشه بریم
ا.ت: خب باش
اومد بغلم کرد و بردم تو اتاق (بقیه رو استعداد ندارم بنویسم😂خب خودتون تصور کنید)
#کوک
#فیک
#سناریو
رفتیم داخل رفتم تو گوش بچه ها گفتم که بگن
بچه ها:یونی آشتی کن یونی آشتی کن
کوک هم اومد جلو
بچه ها: یونی آشتی کن یونی آشتی کن
یونی بچه ها رو میدید و هم کوک میدید سریع پرید تو بغل کوک
کوک هم بغلش کرد و بعد یه چشمکی به من زد
منم یه لبخندی بهشون زدم بچه ها رفتن
یونی:مامانی بابایی خیلی امشب خوش گذشت
کوک:دختر قشنگم تو دیگه برمیگردی اون مدرسه قبلیت
یونی: مرسی بابایی ببخشید قضاوتت کردم
کوک: عزیزم
یونی: راستی کجا رفته بودین
کوک: هیچجا تو باغچه بودم
یونی: خب من برم بخوابم
کوک: شب بخیر دختر قشنگم
ا.ت: تو باغچه بودی ها امشب نشونت میدم باغچه یعنی چی
کوک:مثلا میخوای چیکار کنی اون کسی که میتونه کاری کنه منم هههه
ا.ت: خیلی عوضی هستی
افتادم تو خونه دنبالش اون هم فرار بعد یه دفعه تو راه وایساد
کوک: من چرا دارم ازت فرار میکنم مگه من ازت میترسم جرأت داری بیا
ا.ت: خیلی بیشعوریا
کوک: نیومدی
دسته تی اجوما دیدم گرفتم تو دستم
ا.ت: جرأت داری وایسا
کوک: یا خدا نه نه
ا.ت: گفتی نمیترسی
کوک: باشه وایسادم
رفتم پیشش خواستم باهاش دعوا کنم سریع اونم دسته تی دیگه روبرداش
کوک: افتخار این شمشیر بازی را میدهی خانم جئون
ا.ت: بله
داشتیم مثلا باهم شمشیر بازی میکردیم که تی من از دستم افتاد
کوک: من برنده شدم سریع تسلیم شو که همین جا خونت رو میریزم خانم جئون ا.ت
ا.ت: باشه من تسلیمم
کوک: خب من برنده شدم جایزمو باید بهم بدی
ا.ت: چی میخوای
کوک سریع اومد نزدیکم و دوباره بوسم کرد
ا.ت:این جایزه بود فقط همینو میخواستی
کوک: نه فقط یه چیز دیگه هم میخوام
ا.ت: بگو
کوک: اونو تو اتاق میگم بهت
ا.ت: نه
کوک: چرا
ا.ت: خستم کوک
کوک: تروخودا مگه کوکی دوست نداری(کیوت☺️🥺)
ا.ت: کوکی نه
کوک: بگو آره
ا.ت: خب باش فقط کم
کوک: باشه بریم
ا.ت: خب باش
اومد بغلم کرد و بردم تو اتاق (بقیه رو استعداد ندارم بنویسم😂خب خودتون تصور کنید)
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۷.۳k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.