پارت یازدهم
#پارت_یازدهم
طاها: وقتی لبای رها رو می بو🚫سیدم حس خاصتی داشتم ولی بیخیال شدمو دست رها رو گرفتم و بردم سمت اتاق رها همش گریه و التماس میکرد ولی من به حرفاش گوش نمیدادم تقصیر خودش بود میخاست با اون سرو وضع رو مبل نشینه رها رو انداختم رو تخت خودمم خیمه زدم روش و گفتم
طاها:امشب هرکاری رو که میخاستم با نیکا بکنم با تو میکنم خانوم کوچولو
رها:طاها خواهش میکنم ولم کن خوشت میاد اذیتم می کنی خب یه شکل دیگه اذیتم کن طاها لطفا ازت خواهش میکنم (همهی اینا با گریه)
طاها:وقتی دیدم اینقدر التماس میکنه تصمیم گرفتم یکم اذیتش کنم که فقط ازم بترسه بخاطر همین بهش گفتم
طاها: رها هودیتو در بیار
رها:چییی
طاها: نشنیدی گفتم هودیتو در بیار مگه نگفتی یه جور دیگه اذیتت کنم اینم یه راه دیگه
رها: طاها لطفا ازت خواهش میکنم
طاها:امدم بیشتر اذیتش کنم بلندش کردم کشیدمش سمت خودم خواستم هودیشو در بیارم که صدای باز شدن در امد رهام از این فرصت استفاده کرد و از بغل من امد بیرون بهش گفتم
طاها:من میرم پایین بببینم کیه صدات در نمیاد فهمیدی رها اونم که خیلی ترسیده بود سریع جواب داد
رها: باشه
اوفففف این مهمون ناخونده هرکی که هست خدا خیرش بده منو از دست این طاها نجات داد منم پاشدم رفتم دستشویی تا صورتمو بشورم یکم فکر کردم وقتی خواستم بیام بیرون چیزی رو که میدیدم باور نمیکردم ...
طاها: رفتم پایین که دیدم ...
لایک❤کامنت✉فراموش نشه😘😘😍😍
طاها: وقتی لبای رها رو می بو🚫سیدم حس خاصتی داشتم ولی بیخیال شدمو دست رها رو گرفتم و بردم سمت اتاق رها همش گریه و التماس میکرد ولی من به حرفاش گوش نمیدادم تقصیر خودش بود میخاست با اون سرو وضع رو مبل نشینه رها رو انداختم رو تخت خودمم خیمه زدم روش و گفتم
طاها:امشب هرکاری رو که میخاستم با نیکا بکنم با تو میکنم خانوم کوچولو
رها:طاها خواهش میکنم ولم کن خوشت میاد اذیتم می کنی خب یه شکل دیگه اذیتم کن طاها لطفا ازت خواهش میکنم (همهی اینا با گریه)
طاها:وقتی دیدم اینقدر التماس میکنه تصمیم گرفتم یکم اذیتش کنم که فقط ازم بترسه بخاطر همین بهش گفتم
طاها: رها هودیتو در بیار
رها:چییی
طاها: نشنیدی گفتم هودیتو در بیار مگه نگفتی یه جور دیگه اذیتت کنم اینم یه راه دیگه
رها: طاها لطفا ازت خواهش میکنم
طاها:امدم بیشتر اذیتش کنم بلندش کردم کشیدمش سمت خودم خواستم هودیشو در بیارم که صدای باز شدن در امد رهام از این فرصت استفاده کرد و از بغل من امد بیرون بهش گفتم
طاها:من میرم پایین بببینم کیه صدات در نمیاد فهمیدی رها اونم که خیلی ترسیده بود سریع جواب داد
رها: باشه
اوفففف این مهمون ناخونده هرکی که هست خدا خیرش بده منو از دست این طاها نجات داد منم پاشدم رفتم دستشویی تا صورتمو بشورم یکم فکر کردم وقتی خواستم بیام بیرون چیزی رو که میدیدم باور نمیکردم ...
طاها: رفتم پایین که دیدم ...
لایک❤کامنت✉فراموش نشه😘😘😍😍
۳۱.۱k
۱۳ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.