عشق سلطنتی پارت ۱ فیک بی تی اس
عشق سلطنتی پارت ۱ #فیک_بی_تی_اس
ا.ت ویو
بعد از پوشیدن لباس سلطنتی مخصوص پرنسس ها موهای سیاه سیاهم رو کنارم ریختم و به سمت اسطبل رفتم ... تا دیزل رو دیدم به سمتش حرکت کردم ... من دیزل رو واقعا دوست دارم و اسب سواری با اون بهم حس خیلی خوبی میده ... از جای مخصوصش بیرون آوردمش و سوارش شدم ... به سمت جنگل رفتم ... میخواستم به رودخونه کنار مرز خاندان ما و خاندان کیم برم ... رسیدم یکم اونجا نشستم بعد حوصله ام سر رفت و داشتم تو جنگل میگشتم که یهو متوجه شدم اودم توی مرز خاندان کیم ... وای خدا ...
تهیونگ ویو
بعد از پوشیدن لباس مخصوص اسب سواریم سمت هیرو رفتم و سوارش شدم به سمت جنگل رفتم داشتم میگشتم که یه دختر با موهای مشکی رو دیدم که داشت اسب سواری میکرد و موهاش توی هوا پریشون بود ... معلومه از سرزمین ما نیست .. اما با چه جرعتی و بدون اجازه از مرز رد شده؟ پس بهش گفتم وایسه
(علامت ها ا.ت + تهیونگ_)
_: هی دختر خانم
وایساد
+: با منی؟
_: به جز تو دختر دیگه ای اینجا هس؟
+: نه ... بگو
_: این چه طرز حرف زدنه اصلا میدونی من کی هستم؟
+: شاهزاده ای؟
_: درست حدس زدی
+: آها خب شاهزاده من اینجا گم شدم اشتباهی از مرز رد شدم میشه راهنمایی کنین؟
_: نه بابا بی اجازه وارد سرزمین من شدی حالا میخوای فرار کنی؟ ... بگیرینش( وبه سربازای پشت سرش)
+: چ.چی؟ یعنی چی؟ میدونی اصلا من کیم؟
سربازا ا.ت رو گرفتن و اسبش هم آوردن قصر
سرباز: اعلیحضرت این دختر رو چیکار کنیم؟
_: ییرینش زندان
+: چی میگی تو ولم کن بیشوررر(داد)
ا.ت رو بردن زندانیش کردن و بعد تهیونگ رفت پیشش
+: منو از اینجا بیار بیرون ... اگر پدر و مادرم بفهمن زندت نمیزارن
_: نه بابا ... پدر و مادر معمولی تو میخوان یه شاهزاده رو بکشن؟ هه
+: چیمیگی تو من پرنسسم از خاندان لی هستم
_: آها باشه(خنده تمسخر آمیز)
که مادر تهیونگ اومد تو
مادر تهیونگ: پسرم شنیدم یه دختر رو از جنگل گرفتیش کجاست؟
_: آه مادر ... ایناهاش زبون درازم هست
مادر تهیونگ: اینکه پرنسس ا.ته تنها دختر خاندان لی
_: چ.چی؟
+: سلام ملکه(تعظیم کرد) من به پسرتون گفتم ولی اون باور نکردن و بهم توهین کردن
مادر تهیونگ: آه دخترم واقعا معذرت میخوام ... سریع بازش کنین(رو به نگهبانا)
_: یعنی خواهر کاترینه؟(آروم)
اوهوم اوهومم 🙂 خب چطوره؟ ادامه بدم؟
ا.ت ویو
بعد از پوشیدن لباس سلطنتی مخصوص پرنسس ها موهای سیاه سیاهم رو کنارم ریختم و به سمت اسطبل رفتم ... تا دیزل رو دیدم به سمتش حرکت کردم ... من دیزل رو واقعا دوست دارم و اسب سواری با اون بهم حس خیلی خوبی میده ... از جای مخصوصش بیرون آوردمش و سوارش شدم ... به سمت جنگل رفتم ... میخواستم به رودخونه کنار مرز خاندان ما و خاندان کیم برم ... رسیدم یکم اونجا نشستم بعد حوصله ام سر رفت و داشتم تو جنگل میگشتم که یهو متوجه شدم اودم توی مرز خاندان کیم ... وای خدا ...
تهیونگ ویو
بعد از پوشیدن لباس مخصوص اسب سواریم سمت هیرو رفتم و سوارش شدم به سمت جنگل رفتم داشتم میگشتم که یه دختر با موهای مشکی رو دیدم که داشت اسب سواری میکرد و موهاش توی هوا پریشون بود ... معلومه از سرزمین ما نیست .. اما با چه جرعتی و بدون اجازه از مرز رد شده؟ پس بهش گفتم وایسه
(علامت ها ا.ت + تهیونگ_)
_: هی دختر خانم
وایساد
+: با منی؟
_: به جز تو دختر دیگه ای اینجا هس؟
+: نه ... بگو
_: این چه طرز حرف زدنه اصلا میدونی من کی هستم؟
+: شاهزاده ای؟
_: درست حدس زدی
+: آها خب شاهزاده من اینجا گم شدم اشتباهی از مرز رد شدم میشه راهنمایی کنین؟
_: نه بابا بی اجازه وارد سرزمین من شدی حالا میخوای فرار کنی؟ ... بگیرینش( وبه سربازای پشت سرش)
+: چ.چی؟ یعنی چی؟ میدونی اصلا من کیم؟
سربازا ا.ت رو گرفتن و اسبش هم آوردن قصر
سرباز: اعلیحضرت این دختر رو چیکار کنیم؟
_: ییرینش زندان
+: چی میگی تو ولم کن بیشوررر(داد)
ا.ت رو بردن زندانیش کردن و بعد تهیونگ رفت پیشش
+: منو از اینجا بیار بیرون ... اگر پدر و مادرم بفهمن زندت نمیزارن
_: نه بابا ... پدر و مادر معمولی تو میخوان یه شاهزاده رو بکشن؟ هه
+: چیمیگی تو من پرنسسم از خاندان لی هستم
_: آها باشه(خنده تمسخر آمیز)
که مادر تهیونگ اومد تو
مادر تهیونگ: پسرم شنیدم یه دختر رو از جنگل گرفتیش کجاست؟
_: آه مادر ... ایناهاش زبون درازم هست
مادر تهیونگ: اینکه پرنسس ا.ته تنها دختر خاندان لی
_: چ.چی؟
+: سلام ملکه(تعظیم کرد) من به پسرتون گفتم ولی اون باور نکردن و بهم توهین کردن
مادر تهیونگ: آه دخترم واقعا معذرت میخوام ... سریع بازش کنین(رو به نگهبانا)
_: یعنی خواهر کاترینه؟(آروم)
اوهوم اوهومم 🙂 خب چطوره؟ ادامه بدم؟
۲۳.۳k
۲۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.