عشق سلطنتی پارت ۳ فیک بی تی اس
عشق سلطنتی پارت ۳ #فیک_بی_تی_اس
ظهر از خواب شیرین بلند شدم تقریبا ساعت ۴ بود ... لباسم رو عوض کردم و رفتم پایین ...
فلش بک به قصر تهیونگ اینا
م.ت: واسه مهمونی فردا همه چی حاضره دیگه نه؟
_: حاضره مادر نترس ... همه دارن آماده میشن
م.ت: خوبه
مادر تهیونگ ویو
امروز واقعا جلوی پرنسس ا.ت زشت شد ... به خاطر همون تصمیم گرفتم برای مهمونی فردا شب خانوادشون رو دعوت کنم ... فردا یه ضیافت هست که همه پرنسس ها ، پرنس ها و خانواده هاشون دعوتن ... اگه امروز این اتفاق نمیوفتاد هم بازم خانواده لی رو دعوت میکردم ... پس یه دعوتنامه فرستادم به قصرشون ... ما قبلا هم با خانواده لی دیدار کرده بودیم چندبار ... اما اون موقع ها پرنسس ا.ت و تهیونگ کوچیک بودن ... وقتی هم بزرگ شدن همو دیدیم ولی ا.ت ت تهیونگ نبودن
فلش بک به قصر خانواده ا.ت
م.ا: ا.ت دخترم؟
+: بله مامان
م.ا: خانواده کیم مارو برای فردا شب به قصرشون دعوت کردن ... یه ضیافت هست
+: خانواده کیم؟ ... اوممم
م.ا: آره
ا.ت ویو
حوصله ام سر رفته بود واسه همون رفتم توی حیاط و کنار رودخونه نشستم و پاهام رو کردم توش (عکس رودخونه توی همون عکسی که گذاشته بودم که این قصر ا.ت ایناس هست) ... بعد از کمی اونجا نشستن رفتم توی سالن و به سمت اتاقم رفتم ...
قصر تهیونگ اینا
(علامت جونگکوک×)
جونگکوک اومد اتاق تهیونگ
×: سلام
_: اوم سلام
×: شنیدم پرنسس ا.ت رو اشتباه گرفته بودی(خنده)
_: ای باباااا ... نشناختمش خووو
×: واقعا زندانیش کردی؟(خنده)
_: هوففف آرهه
×: هومم ... اون چی گف؟
_: خب دختر شجاعی بود و خب اولش باهام خیلی با ادب بود ولی وقتی بهش بی احترامی کردم زبون دراز شد ... خوشگلم بود ... از موهاش خوشم اومد ... موهاش سیاه بود و تو هوا پریشون بود
×: اینطور که معلومه برادر ما عاشق شدن(خنده)
_: چی میگی تو ... همیچین چیزی نیس ... فقط من تاحالا ندیده بودمش
×: خواهر کاترینه
_: هوم ... اما تاحالا ندیده بودمش
×: مامان بهم گف وقتی کوچیک بودین همو دیدین بعدشم که وقتی بزرگ شدین توی مهمونیا یا شرکت نکردین یا نتونستین همو ببینین اما من دیدمش
_: تو دیدیش؟
×: هومم چند بار دیدمش
_: آها
ظهر از خواب شیرین بلند شدم تقریبا ساعت ۴ بود ... لباسم رو عوض کردم و رفتم پایین ...
فلش بک به قصر تهیونگ اینا
م.ت: واسه مهمونی فردا همه چی حاضره دیگه نه؟
_: حاضره مادر نترس ... همه دارن آماده میشن
م.ت: خوبه
مادر تهیونگ ویو
امروز واقعا جلوی پرنسس ا.ت زشت شد ... به خاطر همون تصمیم گرفتم برای مهمونی فردا شب خانوادشون رو دعوت کنم ... فردا یه ضیافت هست که همه پرنسس ها ، پرنس ها و خانواده هاشون دعوتن ... اگه امروز این اتفاق نمیوفتاد هم بازم خانواده لی رو دعوت میکردم ... پس یه دعوتنامه فرستادم به قصرشون ... ما قبلا هم با خانواده لی دیدار کرده بودیم چندبار ... اما اون موقع ها پرنسس ا.ت و تهیونگ کوچیک بودن ... وقتی هم بزرگ شدن همو دیدیم ولی ا.ت ت تهیونگ نبودن
فلش بک به قصر خانواده ا.ت
م.ا: ا.ت دخترم؟
+: بله مامان
م.ا: خانواده کیم مارو برای فردا شب به قصرشون دعوت کردن ... یه ضیافت هست
+: خانواده کیم؟ ... اوممم
م.ا: آره
ا.ت ویو
حوصله ام سر رفته بود واسه همون رفتم توی حیاط و کنار رودخونه نشستم و پاهام رو کردم توش (عکس رودخونه توی همون عکسی که گذاشته بودم که این قصر ا.ت ایناس هست) ... بعد از کمی اونجا نشستن رفتم توی سالن و به سمت اتاقم رفتم ...
قصر تهیونگ اینا
(علامت جونگکوک×)
جونگکوک اومد اتاق تهیونگ
×: سلام
_: اوم سلام
×: شنیدم پرنسس ا.ت رو اشتباه گرفته بودی(خنده)
_: ای باباااا ... نشناختمش خووو
×: واقعا زندانیش کردی؟(خنده)
_: هوففف آرهه
×: هومم ... اون چی گف؟
_: خب دختر شجاعی بود و خب اولش باهام خیلی با ادب بود ولی وقتی بهش بی احترامی کردم زبون دراز شد ... خوشگلم بود ... از موهاش خوشم اومد ... موهاش سیاه بود و تو هوا پریشون بود
×: اینطور که معلومه برادر ما عاشق شدن(خنده)
_: چی میگی تو ... همیچین چیزی نیس ... فقط من تاحالا ندیده بودمش
×: خواهر کاترینه
_: هوم ... اما تاحالا ندیده بودمش
×: مامان بهم گف وقتی کوچیک بودین همو دیدین بعدشم که وقتی بزرگ شدین توی مهمونیا یا شرکت نکردین یا نتونستین همو ببینین اما من دیدمش
_: تو دیدیش؟
×: هومم چند بار دیدمش
_: آها
۱۶.۳k
۳۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.