p³⁹
p³⁹
پرستار بعد از صحبت کوتاهی که با ته داشت رفت بیرون ،به ته نگاهی انداختم
+چرا اینکارو کردی*آروم همراه با بغضی که سعی به پنهان کردنش داشتم
_تو به من بگو چرا بهم خیانت کردی ها؟*آروم و عصبی
+اینا رو از کجا میاری من کی بهت خیانت کردم؟*خیره بهش
ته خنده ای از روی عصبانیت سر داد:_یعنی میخوای بگی تو نبودی که اون شب رفتی تو اون بار کوفتی...و تو دیروز نرفتی برای سقط بچه ؟
شکه بهش خیره شدم من کی رفتم بار؟
+من بعد از رفتنت از خونه بیرون نرفتم فقط رفتم بیمارستان که....
گوشیش رو پرت کرد بروی تخت و به گوشی نگاه انداختم شکه بودم...این من نیستم نباید همچین چیزی رو باور کنه ،به ته نگاه کردم
+باور کن این من نیستم قسم میخورم من فقط تو این چند روز رفتم بیمارستان...*شک و نگران
_اما لونا و نگهبانا چیز دیگه ای میگن *داد
+ته گوش...
_دیگه نمیخوام ببینمت،برگه طلاق هم تا فردا به دستت میرسه...
اتمام ویو ات
با هر قدمی که پسر برمیداشت به غم و حال بدش افزوده میشد،بر این باور بود که عروسکش دیگه مال خودش نیست و تبدیل به هرزه شده...
شما داستانی رو میشناسید که اینقدر ساده به خوبی و خوشی تموم شه؟
یک سال بعد
ات ویو
وارد اتاقم شدم و منشی شخصی ام هم پشتم بود (مرده) بعد از در آوردن کتم و گذاشتنش روی مبل رو به منشی کردم :خب جک پلن کاری این هفته چیه؟
جک:فردا به ایونت گوچی و پس فردا باید به ایونت دیور برین و آخر هفته هم باید...آم*مکث
بهش سوالی نگاه کردم و منتظر موندم که بلاخره آقا زبون باز کرد
جک:تولد دوستتون لوسی برین؟
پوکر نگاهش کردم:مگه این جز برنامه کاری!کی گفته اینو اضافه کنی *جدی
جک:دوستتون لوسی
با تعجب نگاهش کردم ،این دختر واقعا خله!:اکیه میتونی بری
بعد از رفتن جک روزنامه ای رو که رو میزم بود رو برداشتم و شروع به خوندن کردم،هنوزم داشتن درمورد ماجرای ازدواج کیم تهیونگ و برادر زنش(لونا)صحبت میکردن چشمی تو حدقه چرخوندم؛یک ماه از ازدواجشون میگذره اما هنوز سر تیتر خبرن!روزنامه رو کنار گذاشتم و به تقویم نگاهی انداختم
+اوه چه زود ¹²ام شد
به ساعت نگاهی انداختم و مشغول انجام کارام شدم
⁷ساعت بعد
کش و قوسی به بدنم دادم کیف و کتم رو همراه با طرح هایی که کشیدم بودم برداشتم و از اتاق اومدم ببرون. طرح ها رو به طراح های زیر مجموعه دادم و گفتم که طرح هایی که قراره بکشن بر اساس چه مدلی باشه و از شرکت زدم بیرون ،سوار ماشین شدم و به سمت مقصد همیشگی حرکت کردم
پرستار بعد از صحبت کوتاهی که با ته داشت رفت بیرون ،به ته نگاهی انداختم
+چرا اینکارو کردی*آروم همراه با بغضی که سعی به پنهان کردنش داشتم
_تو به من بگو چرا بهم خیانت کردی ها؟*آروم و عصبی
+اینا رو از کجا میاری من کی بهت خیانت کردم؟*خیره بهش
ته خنده ای از روی عصبانیت سر داد:_یعنی میخوای بگی تو نبودی که اون شب رفتی تو اون بار کوفتی...و تو دیروز نرفتی برای سقط بچه ؟
شکه بهش خیره شدم من کی رفتم بار؟
+من بعد از رفتنت از خونه بیرون نرفتم فقط رفتم بیمارستان که....
گوشیش رو پرت کرد بروی تخت و به گوشی نگاه انداختم شکه بودم...این من نیستم نباید همچین چیزی رو باور کنه ،به ته نگاه کردم
+باور کن این من نیستم قسم میخورم من فقط تو این چند روز رفتم بیمارستان...*شک و نگران
_اما لونا و نگهبانا چیز دیگه ای میگن *داد
+ته گوش...
_دیگه نمیخوام ببینمت،برگه طلاق هم تا فردا به دستت میرسه...
اتمام ویو ات
با هر قدمی که پسر برمیداشت به غم و حال بدش افزوده میشد،بر این باور بود که عروسکش دیگه مال خودش نیست و تبدیل به هرزه شده...
شما داستانی رو میشناسید که اینقدر ساده به خوبی و خوشی تموم شه؟
یک سال بعد
ات ویو
وارد اتاقم شدم و منشی شخصی ام هم پشتم بود (مرده) بعد از در آوردن کتم و گذاشتنش روی مبل رو به منشی کردم :خب جک پلن کاری این هفته چیه؟
جک:فردا به ایونت گوچی و پس فردا باید به ایونت دیور برین و آخر هفته هم باید...آم*مکث
بهش سوالی نگاه کردم و منتظر موندم که بلاخره آقا زبون باز کرد
جک:تولد دوستتون لوسی برین؟
پوکر نگاهش کردم:مگه این جز برنامه کاری!کی گفته اینو اضافه کنی *جدی
جک:دوستتون لوسی
با تعجب نگاهش کردم ،این دختر واقعا خله!:اکیه میتونی بری
بعد از رفتن جک روزنامه ای رو که رو میزم بود رو برداشتم و شروع به خوندن کردم،هنوزم داشتن درمورد ماجرای ازدواج کیم تهیونگ و برادر زنش(لونا)صحبت میکردن چشمی تو حدقه چرخوندم؛یک ماه از ازدواجشون میگذره اما هنوز سر تیتر خبرن!روزنامه رو کنار گذاشتم و به تقویم نگاهی انداختم
+اوه چه زود ¹²ام شد
به ساعت نگاهی انداختم و مشغول انجام کارام شدم
⁷ساعت بعد
کش و قوسی به بدنم دادم کیف و کتم رو همراه با طرح هایی که کشیدم بودم برداشتم و از اتاق اومدم ببرون. طرح ها رو به طراح های زیر مجموعه دادم و گفتم که طرح هایی که قراره بکشن بر اساس چه مدلی باشه و از شرکت زدم بیرون ،سوار ماشین شدم و به سمت مقصد همیشگی حرکت کردم
۱۰.۵k
۲۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.