فیک کوک عشق سر سخت من
فیک کوک عشق سر سخت من
(پارت۱۹)
از زبان کوک
دوباره برگشتم دیدم طب داره براید استایل بغلش کردم گذاشتمش توی ماشین رفتم بیمارستان ازش ازمایش گرفتن یه سرم بهش وصل کردن دکتر گفت ساعت ۴ بعد از ظهر جواب ازمایش میاد گفتم باشه گفت فعلان ات رومیتونید ببرید با ات رفتیم خونه مامانم خیلی نگران ات بود تا ات رو دید گفت چی شد ماجرارو رو بهش گفتم در زده شد وقتی خدمتکار درو باز کرد چانمی بود ( چانمی برادر کوچیک کوک ) رفتم بهش دست دادم بغلش کردم گفتم چرا از امریکا اومدی گفت دلم براتون تنگ شده
از زبا ات
داداش جی کی اومد پیشم گفتم سلام من ات هستم دستشو دراز کرد گفت میدونم دختر معروف توی اینستاگرام گفتم چی من که کلان۱۶ فالور دارم گفت با اون فیلمی که از خودت و کوک گرفتی کلی معروف شدی الان فالورات بیش از ۷ میلیون نفره گفتم وا چخبره درحال حرف زدن بودم که ازدماغم خون اومد خیلی شدید یه دستمال گرفتم جلوی دماغم کل دستمال غرق خون بود کوک اومد نزدیکم گفتم خوابم میاد چشمو بستم
از زبان کوک
رفتم نزدیک ات گفت خوابم میاد چشماش روبست و بیهوش شد هرچی اب پاشیدم توی صورتش بیدار نشد فورا بردمش بیمارستان جواب ازمایش روگرفتم رفتم پیش دکتر وقتی که دکتر جواب ازمایش رودید ناراحت بود گفت متسفانه ات سرطان داره گفتم چی گفت ات سرطان داره باید بستریش کنیم همین که اینو شنیدم رفتم بیرون بیمارستان جلوی اشکامو نمتونم بگیرم
(پارت۱۹)
از زبان کوک
دوباره برگشتم دیدم طب داره براید استایل بغلش کردم گذاشتمش توی ماشین رفتم بیمارستان ازش ازمایش گرفتن یه سرم بهش وصل کردن دکتر گفت ساعت ۴ بعد از ظهر جواب ازمایش میاد گفتم باشه گفت فعلان ات رومیتونید ببرید با ات رفتیم خونه مامانم خیلی نگران ات بود تا ات رو دید گفت چی شد ماجرارو رو بهش گفتم در زده شد وقتی خدمتکار درو باز کرد چانمی بود ( چانمی برادر کوچیک کوک ) رفتم بهش دست دادم بغلش کردم گفتم چرا از امریکا اومدی گفت دلم براتون تنگ شده
از زبا ات
داداش جی کی اومد پیشم گفتم سلام من ات هستم دستشو دراز کرد گفت میدونم دختر معروف توی اینستاگرام گفتم چی من که کلان۱۶ فالور دارم گفت با اون فیلمی که از خودت و کوک گرفتی کلی معروف شدی الان فالورات بیش از ۷ میلیون نفره گفتم وا چخبره درحال حرف زدن بودم که ازدماغم خون اومد خیلی شدید یه دستمال گرفتم جلوی دماغم کل دستمال غرق خون بود کوک اومد نزدیکم گفتم خوابم میاد چشمو بستم
از زبان کوک
رفتم نزدیک ات گفت خوابم میاد چشماش روبست و بیهوش شد هرچی اب پاشیدم توی صورتش بیدار نشد فورا بردمش بیمارستان جواب ازمایش روگرفتم رفتم پیش دکتر وقتی که دکتر جواب ازمایش رودید ناراحت بود گفت متسفانه ات سرطان داره گفتم چی گفت ات سرطان داره باید بستریش کنیم همین که اینو شنیدم رفتم بیرون بیمارستان جلوی اشکامو نمتونم بگیرم
۶.۹k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.