فیک کوک عشق سر سخت من
فیک کوک عشق سر سخت من
(پارت۲۱)
از زبان کوک
به خودم اومدم رفتم بیمارستان پیش دکتر ات گفت خیلی دیر متوجه نشدید با یه عمل ساده سرطان رو از بدنش جدا میکنیم و تموم البته اگه سرطانش نر باشه اگه ماده باشه یکم کارشو سخت میکنه گفتم باشه کی عملش میکنید گفت دو روز دیگه رفتم پیش ات تا منو دید صورتشو اونور کرد رفتم دستشو گرفتم اشکمدر اومد اونم داشت گریه می کرد گفتم معذرت میخوام دکتر گفت انقدر خطرناک نیست بایه عمل ساده هل میشه
از زبان ات
داشت موهامو ناز میکرد از این دلخور بودم بهم پیام داد گفت ات من بادختری که سرطان داره رابطمو بهم میزنم تا اگه توهم مثل بونا مردی بهم ضربه نخوره
از زبان کوک
یعنی نبود من انقدر اذیتش کرده که باهام صحبت نمیکنه توی چشمام نگاه نمیکرد خیلی سرد بود
از زبان ات
دیگه قصد اشتی کردن با کوک رو ندارم همین که خوب شدم از اینجا میرم
۲ روز بعد
از زبان ات
امروز عمل دارم کوک همش به کارای عملم رسیدگی میکنه اثلا نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم چون بهش محل ندادم دیگه نمیاد نزدیکم باهام حرف نمیزنه اونجایی که داشت موهامو ناز میکرد فکر کنم جلوی مامانش نقش بازی میکرده
از زبان کوک
ات اثلا باهام حرف نمیزنه فکر کنم بخاطر بیمارش حساس شده فعلا باهاش حرف نمیزنم راحت باشه ولی رفتیم خونه باهاش حرف میزنم
(پارت۲۱)
از زبان کوک
به خودم اومدم رفتم بیمارستان پیش دکتر ات گفت خیلی دیر متوجه نشدید با یه عمل ساده سرطان رو از بدنش جدا میکنیم و تموم البته اگه سرطانش نر باشه اگه ماده باشه یکم کارشو سخت میکنه گفتم باشه کی عملش میکنید گفت دو روز دیگه رفتم پیش ات تا منو دید صورتشو اونور کرد رفتم دستشو گرفتم اشکمدر اومد اونم داشت گریه می کرد گفتم معذرت میخوام دکتر گفت انقدر خطرناک نیست بایه عمل ساده هل میشه
از زبان ات
داشت موهامو ناز میکرد از این دلخور بودم بهم پیام داد گفت ات من بادختری که سرطان داره رابطمو بهم میزنم تا اگه توهم مثل بونا مردی بهم ضربه نخوره
از زبان کوک
یعنی نبود من انقدر اذیتش کرده که باهام صحبت نمیکنه توی چشمام نگاه نمیکرد خیلی سرد بود
از زبان ات
دیگه قصد اشتی کردن با کوک رو ندارم همین که خوب شدم از اینجا میرم
۲ روز بعد
از زبان ات
امروز عمل دارم کوک همش به کارای عملم رسیدگی میکنه اثلا نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم چون بهش محل ندادم دیگه نمیاد نزدیکم باهام حرف نمیزنه اونجایی که داشت موهامو ناز میکرد فکر کنم جلوی مامانش نقش بازی میکرده
از زبان کوک
ات اثلا باهام حرف نمیزنه فکر کنم بخاطر بیمارش حساس شده فعلا باهاش حرف نمیزنم راحت باشه ولی رفتیم خونه باهاش حرف میزنم
۵.۴k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.