فیک کوک عشق سر سخت من
فیک کوک عشق سر سخت من
(پارت۲۰)
از زبان ات
وقتی بیدار شدم توی بیمارستان بودم از پرستار پرسیدم کوک کجاست گفت که از بیمارستان زده بیرون
از زبان مامان کوک
داشتم توی خونه راه میرفتم منتظرت ات وکوک بودم دیدم کوک اومده اما ات همراهش نیس چشما ی کوک سرخ شده بود گفتم ات کجاست همه جمع بودن که کوک گفت مامان ات سرطان داره گفتم چی الان ات کجاست گفت بستری کوک گریه میکرد و میگفت نمیتونه توی چشمای ات نگاه کنه فورا رفتم بیمارستان پیش ات رفتم توی اتاقش اما خواب بود نشستم پیشش
از زبان کوک
قدرت حرکت کردن نداشتم روی مبل خشکم زده بود نشسته بودم
صبح ساعت۷
از زبان ات
وقتی بیدارشدم بازم کوک پیشم نبود مامان کوک و دکتر کنارم بودن گفتم میشه بگین من چرا اینجام که دکتر گفت خانم ات باید بیماریتون رو بهتون اطلاع بدم شما سرطان دارید گفتم چی کوک میدونه گفت اره دیروز بهشون گفتیم گفتم باشه دکتر رفت چشاموبستم یه قطر اشک از چشمم اومد بیرون گفتمجی کی توی روز سختم کنارم نیست
(پارت۲۰)
از زبان ات
وقتی بیدار شدم توی بیمارستان بودم از پرستار پرسیدم کوک کجاست گفت که از بیمارستان زده بیرون
از زبان مامان کوک
داشتم توی خونه راه میرفتم منتظرت ات وکوک بودم دیدم کوک اومده اما ات همراهش نیس چشما ی کوک سرخ شده بود گفتم ات کجاست همه جمع بودن که کوک گفت مامان ات سرطان داره گفتم چی الان ات کجاست گفت بستری کوک گریه میکرد و میگفت نمیتونه توی چشمای ات نگاه کنه فورا رفتم بیمارستان پیش ات رفتم توی اتاقش اما خواب بود نشستم پیشش
از زبان کوک
قدرت حرکت کردن نداشتم روی مبل خشکم زده بود نشسته بودم
صبح ساعت۷
از زبان ات
وقتی بیدارشدم بازم کوک پیشم نبود مامان کوک و دکتر کنارم بودن گفتم میشه بگین من چرا اینجام که دکتر گفت خانم ات باید بیماریتون رو بهتون اطلاع بدم شما سرطان دارید گفتم چی کوک میدونه گفت اره دیروز بهشون گفتیم گفتم باشه دکتر رفت چشاموبستم یه قطر اشک از چشمم اومد بیرون گفتمجی کی توی روز سختم کنارم نیست
۹.۵k
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.