فصل دوم. p28
فصل دوم. p28
دکتر: باید تا فردا صبح صبر کنیم ببینیم چی میشه
تهیونگ: الان کجاست همسرم
دکتر: تو اتاق منتقل شده فقط یکیتون میتونید امشب پیشش باشید و الان هم فقط همسرشون برن داخل کس دیگه ای نره
تهیونگ: ممنونم
نامجون: تکلیف اون دخترع چی میشه پس
شوگا: بهتره بریم خونه نامحون من پیگیری میکنم
نامجون: خودم میکشمش
تهیونگ: تا گرفتینش به من زنگ بزنید
جین: باشه بهتره بری پیش ا. ت
کوکی: ا. ت خوب میشع دیگه مگع ن(بغض سنگین)
تهیونگ: اره مکه دست خودشه من منتظر بچه هامونم مگه دست ا. ت که خوب نشی بهترع برین خونهمن استراحت کنید کلید دست بادیگارد هس لطفا جیمین برو خونه بابام خبر بده بهشون
جیمین: باشه داداش
کوکی: مطمئنم ا. ت خوب میشع(گریه)
رفتم پیش ا. ت داخل اتاق، دستموگذاشتم رو شکمش و اون دستم سرشو نوازش میکردم
تهیونگ: بابایی مامانتون خالش خوبه شماهم قوی باشید به مامانی کمک کنید باشه بابا(گریه بغض)
تهیونگ: ا. ت، عشقم، زندگیم وجودم
چشماتو باز کن پرنسس من قول میدم تنهات نزارم دیگه ا. ت، من میخام با تو لگه هامون بزرگ بشن(گریه)
سرمو گذاشتم رو دست ا. ت خابم برد و تو خاب اشک میریختم
صبح ویو ا.ت: چشمامو باز کردم دور و برم رو نکاه کردم فهمیدم دیشب چع اتفاقی افتاده
ا. ت: بچه هاااااام(داد)
تهیونگ: ا. ت، ا. ت بهوش اومدی، بگه هامون حالشون خوبه هر دو حالشون خوبع قشنگم
ا. ت: ترسیدم تهیونگ، ترسیدم بالایی سرشون بیاد
تهیونگ: نترس دیگه تنهات نمیزار،(بوست کرد)
فلش بک ۷ماه بعد: اوف دیگه شکمم خیلی بزرگ شده بود تو این چند وقت دوهفته ده نوبت زایمان داشتم تهیونک داشت حموم میکرد
ا. ت: تهیونگ بیا بیرون دیگه گه مار میکنی خیر سرم امشب بگه ها میان تهیونگ
تهیونگ: چرا امقد این مامان کوچولو غر میزنه به حون بابا، بگه ها میبیند توروخدا مامانتون چقد داره غر میزنه
ا. ت: مامان غر نمیزنه بابا حرس میده(خنده) تهیونگ اون لباس منو بیار بپوشم اماده بشم
تهیونک: چشم چشم بفرما
لباس راحتی پوشیدم نمیتونستم لباس خیلی محلسی بپوشم به خاطر شکمم یه ماکسی ساده پوشیدم(اسلاید بعد) و رفتم تو اتاق بگه ها اسباب بتزی هاشون بازی میکردم که یهو صدای زنک خونه اومد...
دکتر: باید تا فردا صبح صبر کنیم ببینیم چی میشه
تهیونگ: الان کجاست همسرم
دکتر: تو اتاق منتقل شده فقط یکیتون میتونید امشب پیشش باشید و الان هم فقط همسرشون برن داخل کس دیگه ای نره
تهیونگ: ممنونم
نامجون: تکلیف اون دخترع چی میشه پس
شوگا: بهتره بریم خونه نامحون من پیگیری میکنم
نامجون: خودم میکشمش
تهیونگ: تا گرفتینش به من زنگ بزنید
جین: باشه بهتره بری پیش ا. ت
کوکی: ا. ت خوب میشع دیگه مگع ن(بغض سنگین)
تهیونگ: اره مکه دست خودشه من منتظر بچه هامونم مگه دست ا. ت که خوب نشی بهترع برین خونهمن استراحت کنید کلید دست بادیگارد هس لطفا جیمین برو خونه بابام خبر بده بهشون
جیمین: باشه داداش
کوکی: مطمئنم ا. ت خوب میشع(گریه)
رفتم پیش ا. ت داخل اتاق، دستموگذاشتم رو شکمش و اون دستم سرشو نوازش میکردم
تهیونگ: بابایی مامانتون خالش خوبه شماهم قوی باشید به مامانی کمک کنید باشه بابا(گریه بغض)
تهیونگ: ا. ت، عشقم، زندگیم وجودم
چشماتو باز کن پرنسس من قول میدم تنهات نزارم دیگه ا. ت، من میخام با تو لگه هامون بزرگ بشن(گریه)
سرمو گذاشتم رو دست ا. ت خابم برد و تو خاب اشک میریختم
صبح ویو ا.ت: چشمامو باز کردم دور و برم رو نکاه کردم فهمیدم دیشب چع اتفاقی افتاده
ا. ت: بچه هاااااام(داد)
تهیونگ: ا. ت، ا. ت بهوش اومدی، بگه هامون حالشون خوبه هر دو حالشون خوبع قشنگم
ا. ت: ترسیدم تهیونگ، ترسیدم بالایی سرشون بیاد
تهیونگ: نترس دیگه تنهات نمیزار،(بوست کرد)
فلش بک ۷ماه بعد: اوف دیگه شکمم خیلی بزرگ شده بود تو این چند وقت دوهفته ده نوبت زایمان داشتم تهیونک داشت حموم میکرد
ا. ت: تهیونگ بیا بیرون دیگه گه مار میکنی خیر سرم امشب بگه ها میان تهیونگ
تهیونگ: چرا امقد این مامان کوچولو غر میزنه به حون بابا، بگه ها میبیند توروخدا مامانتون چقد داره غر میزنه
ا. ت: مامان غر نمیزنه بابا حرس میده(خنده) تهیونگ اون لباس منو بیار بپوشم اماده بشم
تهیونک: چشم چشم بفرما
لباس راحتی پوشیدم نمیتونستم لباس خیلی محلسی بپوشم به خاطر شکمم یه ماکسی ساده پوشیدم(اسلاید بعد) و رفتم تو اتاق بگه ها اسباب بتزی هاشون بازی میکردم که یهو صدای زنک خونه اومد...
۹۲.۵k
۱۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.