عشقی که بهم دادی ¿
քǟʀȶ : ⁵⁸
جیمین نگاه شوکه ای به جونگهیون کرد .یک دفعه از جاش پرید و چاقوی یونگی رو از دستش بیرون کشید.
+تو عوضی !برای چی اون کارو کردی؟
شیون : کمپانی رو برای خوم میخواستم، نه شریکی و البته پدرت هم خیلی احمق
بود و زود گول خورد.
جیمین باورش نمیشد چی داره میشنوه
۱تو باید بمیری!!!
با چشمای اشکی داد زد و چاقو رو توی شکم شیون فرو کرد و توجهی به صدای اخش نکرد.
+عوضی آشغال
بی جون گفت و چاقو رو چند بار تو شکمش کرد.
یونگی سریع طرفش دویید تا جلوش رو بگیره.
_چاقو رو بده به من
+ولی اون خانوادهام رو کشته !
جیمین با لحن عصبی ای گفت.
_بزار من انجامش بدم
+ولی-
سوهو : جیمینا هیونگ اینجاست .
جیمین با شنیدن صدای اشنایی سرش رو برگردوند و سوهو رو دید .
و اون طرفش بکهیون رو
بکهیون : جیمین فقط چاقو رو بده به یونگی
جیمین با اکراه چاقو رو تو دست یونگی گذاشت و اون ازش خواست با
بکهیون و سوهو بره تا خودش کار اینارو تموم کنه.
بعد از رفتن جیمین یونگی طرف شیون رفت.
_عوضی فکر میکنی داری چه غلطی میکنی؟
و مشت محکمی به صورتش زد.
و بعد دوباره و دوباره و دوباره.
تمین : ولش کن!
تمین داد زد.
_تو یکی خفه شو .یا از جیمین معذرت خواهی میکنی یا میفرستمت زندان
یک دفعه ای چنگی به موهاش زد.
تمین : ح-حتی اگه بمیرمم از اون بچه معذرت خواهی نمیکنم !
تمین با درد گفت.
_هوم ...جدی؟ و لگد محکمی به پای تمین زد.
"
تمین : آآخخخ!!
سورا : تمین احمق نشو فقط یه معذرت خواهیه!
سورا داد زد .نمیتونست ببینه
جلوش چشم خودش پسرش رو شکنجه میدن.
تمین : با-باشه معذرت خواهی میکنم تمین بی جون گفت و یونگی بالاخره موهاش رو ول کرد.
ادامه دارد....