🦋رمان پسر دایی من 🦋
🦋رمان پسر دایی من 🦋
part ¹⁵
دکتر گفت ضربه مغزی شده
همه با بهت به دهن عمو نگاه کردیم
#چند ساعت بعد
#هامون
الان چند ساعته که ما جلوی اتاق عمل نشستیم ولی خبری نیست
توی همین فکرا بودم که دکتر آمد بیرون
همه شتاب زده رفتیم پیشش
من گفتم
آقای دختر حال نفس چطوره
دکتر عمل با موفقیت انجام شد ولی الان جواب قطعی رپ نمیتونم بدم بزاریم بیدارشه میگم بهتون
خدا سلامتی بده
هم خوشحال بودم و هم ناراحت
نفس رو آوردند بیرون دخترکم
وقتی بردنش تو اتاق به پرستار گفتم میشه ببینم
که گفت نه
خواهش میکنم فقط ۵دقیقه
اوکی بیشتر طولش ندید
لباس استریل شده پوشیدم و رفتم تو
نشستم رو صندلی
نفس خانم
ببخش منو که توی این حال و روز انداختمت
پاشو فدات شم
پاشو
و کمی دیگه حرف زدم که پرستار آمد و گفت که باید برم بیرون
وقتی رفتم بیرون دیدم یکی پیش نریمان نشسته و داره دلداریش میده
یه تای ابرومو دادم بالا و رفتم پیششون
سلام شما
به نگاهی بهم کردو بلند شد و گفت
part ¹⁵
دکتر گفت ضربه مغزی شده
همه با بهت به دهن عمو نگاه کردیم
#چند ساعت بعد
#هامون
الان چند ساعته که ما جلوی اتاق عمل نشستیم ولی خبری نیست
توی همین فکرا بودم که دکتر آمد بیرون
همه شتاب زده رفتیم پیشش
من گفتم
آقای دختر حال نفس چطوره
دکتر عمل با موفقیت انجام شد ولی الان جواب قطعی رپ نمیتونم بدم بزاریم بیدارشه میگم بهتون
خدا سلامتی بده
هم خوشحال بودم و هم ناراحت
نفس رو آوردند بیرون دخترکم
وقتی بردنش تو اتاق به پرستار گفتم میشه ببینم
که گفت نه
خواهش میکنم فقط ۵دقیقه
اوکی بیشتر طولش ندید
لباس استریل شده پوشیدم و رفتم تو
نشستم رو صندلی
نفس خانم
ببخش منو که توی این حال و روز انداختمت
پاشو فدات شم
پاشو
و کمی دیگه حرف زدم که پرستار آمد و گفت که باید برم بیرون
وقتی رفتم بیرون دیدم یکی پیش نریمان نشسته و داره دلداریش میده
یه تای ابرومو دادم بالا و رفتم پیششون
سلام شما
به نگاهی بهم کردو بلند شد و گفت
۱.۵k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.