پارت ۲۹ شراب سرخ 🍷
پارت ۲۹ شراب سرخ 🍷
احمقانه بود اما آغوشش آرامش و امنیت عجیبی به وجودم تزریق میکرد..
و احمقانه تر از آن این بود که آغوش دشمنم بهترین پناه من شده بود.
+اگه عصبی شدم مقصرش خودتی ا.ت ! بهت گفتم با جنی درست رفتار کن اما هی لج میکنی ...
هنوز حرف تهیونگ به آخر نرسیده بود که شکمم از گرسنگی صدا داد..و همین بهونه شد تا تهیونگ تاسف بخورد:حتی با شکم خودتم لج میکنی..
_غذاهاش بد مزه بودن! من پیتزا میخوام..
قبول دارم،داشتم کمی خودم را براش لوس میکردم اما گاهی نیاز بود این لوسبازیا.
تهیونگ تک خندهای کرد و گفت:داری به جنی حسودی میکنی؟
فورا گارد گرفتم به عقب هولش دادم و از آغوشش بیرون آمدم:حسودی؟! تو واقعا فکر میکنی من به اون حسادت میکنم دقیقا به چی اون میخوام حسادت کنم؟
تهیونگ زبانی به لبانش کشید و خندهاش را قورت داد:خب به زیباییش به دستپختش به خوش استایل بودنش...
حس میکردم چیزی به نام حرص دارد درونم فوران میکند، پس اقا به همه چیز خانم دقت کرده الخصوص خوش استایل بودنش: اگه تو فکر کردی من با رفتار امروزم به اون حسودی کردم پس رفتار دیشب تو با بانی چی؟
رد خنده از صورت تهیونگ کنار رفت و پرسید:بانی؟
شاکی دستانم را به کمر زدم و گفتم:بله همون جنتلمنی که داشتم باهاش اون وسط قر میدادم اما توووو... سر به زنگا رسیدی و همه چیزو ریختی بهم! پس تو هم داشتی به بانی حسادت میکردی اگه بخوایم....
تهیونگ با عصبانیت وسط حرفم پرید و داد زد:اسم اون مرتیکه رو بار اخره میاری ا.ت.. حتی بار اخره که بهش فکر میکنی!
با این لحن دستوریاش بیشتر ریشه حرص را درونم ریشه ور کرد: عا عا... چطور تو اکست رو بیاری خونه، واست غذا درست بکنه، بشینین کنار هم گل بگین و گل بشنوین اما من حتی نمیتونم به جنتلمن اون شب هم فکر بکنم..
تهیونگ به سمتم هجوم اورد تا دستم را بگیرد که از دستش فرار کرد و پشت مبل پناه گرفتم و با تمسخر ادامه دادم: حتما تو هم به جنتلمن بودن اون به خوشتیپ بودنش به ...
تهیونگ غرشی کرد و گفت:خفه شو ا.ت .. اگه اون مرد اینقدر برات مهمه که بعد سکس با من هنوزم داری بهش فکر میکنی بهتره حرفمو جدی بگیری! دفعه بعدی که اسم اونو به زبون بیاری یا حتی بو ببرم داشتی تو عالم خیالت بهش فکر میکردی به روح تههورا قسم، خودم شخصا برای کشتنش اقدام میکنم، میدونی که ازم برمیاد..!
برمیومد؟! البته که برمیاد!!!چون روحش ، قلبش همه از کینه و نفرت پر بود ، کشتن برای او مثل اب خوردن بود... بارها دستور کشته شدن من را به افرادش داده بود.. حتی سری اخر خودش اقدام به کشتنم کرد و من چقدر خوش شانس بودم که تا الان زنده موندم..اما بانی، شاید او به اندازه من خوش شانس نبود.
خواست چیزی بگوید که نگذاشتم و ادامه دادم:اگه قرار
جانشد بقیه رو با پارت دیگه میزارم
احمقانه بود اما آغوشش آرامش و امنیت عجیبی به وجودم تزریق میکرد..
و احمقانه تر از آن این بود که آغوش دشمنم بهترین پناه من شده بود.
+اگه عصبی شدم مقصرش خودتی ا.ت ! بهت گفتم با جنی درست رفتار کن اما هی لج میکنی ...
هنوز حرف تهیونگ به آخر نرسیده بود که شکمم از گرسنگی صدا داد..و همین بهونه شد تا تهیونگ تاسف بخورد:حتی با شکم خودتم لج میکنی..
_غذاهاش بد مزه بودن! من پیتزا میخوام..
قبول دارم،داشتم کمی خودم را براش لوس میکردم اما گاهی نیاز بود این لوسبازیا.
تهیونگ تک خندهای کرد و گفت:داری به جنی حسودی میکنی؟
فورا گارد گرفتم به عقب هولش دادم و از آغوشش بیرون آمدم:حسودی؟! تو واقعا فکر میکنی من به اون حسادت میکنم دقیقا به چی اون میخوام حسادت کنم؟
تهیونگ زبانی به لبانش کشید و خندهاش را قورت داد:خب به زیباییش به دستپختش به خوش استایل بودنش...
حس میکردم چیزی به نام حرص دارد درونم فوران میکند، پس اقا به همه چیز خانم دقت کرده الخصوص خوش استایل بودنش: اگه تو فکر کردی من با رفتار امروزم به اون حسودی کردم پس رفتار دیشب تو با بانی چی؟
رد خنده از صورت تهیونگ کنار رفت و پرسید:بانی؟
شاکی دستانم را به کمر زدم و گفتم:بله همون جنتلمنی که داشتم باهاش اون وسط قر میدادم اما توووو... سر به زنگا رسیدی و همه چیزو ریختی بهم! پس تو هم داشتی به بانی حسادت میکردی اگه بخوایم....
تهیونگ با عصبانیت وسط حرفم پرید و داد زد:اسم اون مرتیکه رو بار اخره میاری ا.ت.. حتی بار اخره که بهش فکر میکنی!
با این لحن دستوریاش بیشتر ریشه حرص را درونم ریشه ور کرد: عا عا... چطور تو اکست رو بیاری خونه، واست غذا درست بکنه، بشینین کنار هم گل بگین و گل بشنوین اما من حتی نمیتونم به جنتلمن اون شب هم فکر بکنم..
تهیونگ به سمتم هجوم اورد تا دستم را بگیرد که از دستش فرار کرد و پشت مبل پناه گرفتم و با تمسخر ادامه دادم: حتما تو هم به جنتلمن بودن اون به خوشتیپ بودنش به ...
تهیونگ غرشی کرد و گفت:خفه شو ا.ت .. اگه اون مرد اینقدر برات مهمه که بعد سکس با من هنوزم داری بهش فکر میکنی بهتره حرفمو جدی بگیری! دفعه بعدی که اسم اونو به زبون بیاری یا حتی بو ببرم داشتی تو عالم خیالت بهش فکر میکردی به روح تههورا قسم، خودم شخصا برای کشتنش اقدام میکنم، میدونی که ازم برمیاد..!
برمیومد؟! البته که برمیاد!!!چون روحش ، قلبش همه از کینه و نفرت پر بود ، کشتن برای او مثل اب خوردن بود... بارها دستور کشته شدن من را به افرادش داده بود.. حتی سری اخر خودش اقدام به کشتنم کرد و من چقدر خوش شانس بودم که تا الان زنده موندم..اما بانی، شاید او به اندازه من خوش شانس نبود.
خواست چیزی بگوید که نگذاشتم و ادامه دادم:اگه قرار
جانشد بقیه رو با پارت دیگه میزارم
۷۴۶
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.