پارت ۵۵ :
پارت ۵۵ :
( جیمین )
چشماش دیونه ام میکرد .
گفتم : چشماتو ببند .
بعد چند دقیقه چشماش و بست . منم چشمامو بستم و لبم و روی لب های سرخش گذاشتم .
همین طوری لبام و روی لباش فشار میدادم .
روش بودم و لباشو میمکیدم .
ازش جدا شدم و دوتا دستاشو گرفتم و بلندش کردم و کوبوند تو دیوار و دوتا دستام و روی دیوار گذاشتم .
نفس نفس میزدیم . ترسیده بود .
دست هامو پایین آوردم . بعد چند دقیقه دست چپم و پشت گردنش گذاشتم و فرو بردم تو قلبم و محکم بغلش کردم.
( خودم )
از بغلش بیرون اومدم و رفتم تو حال .
رفتم آشپزخونه و یک شربت درست کردم .
رفتم تو اتاق . جیمین رو تخت نشسته بود دوتا دستاش و روی سرش گذاشته بود .
رفتم جلوش وایستادم و گفتم : جیمین ........ بیا یکم شربت بخور . جوابمو نداد .
رو زمین نشستم و گفتم : بخور دیگه .
نگام کرد . بازم چیزی نگفت .
بلند شدم و کنارش نشستم و گفتم : چیه ؟؟؟؟؟؟ باز چرا تو خودتی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ جیمین : اصلاً نباید پیشت میومدم من : وا برای چی؟؟؟؟؟؟؟ جیمین : نمیتونم دست خودم نیست نمیتونم جلو خودم و بگیرم .
لیوان و روی میز کنار تخت گذاشتم و رفتم بیرون .
رو مبل نشستم .
بعد چند دقیقه جیمین اومد بیرون .
سریع بلند شدم و گفتم : جیمین جیمین : بله من : میخواستم ازت یک درخواست کنم جیمین : بگو من : میشه تو شستن ماشین کمکم کنی ؟؟؟؟؟ جیمین : آهان باش .
رفتیم پارکینگ ماشین رو در آوردم .
اول جلوی ماشین رو کف زدیم .
داشتم میرفتم پشت ماشین رو کف بزنم که سر خوردم و افتادم زمین .
پشتم خیس شد .
جیمین اومد و بلندم کرد .
کلی باهم خندیدیم .
خودم کرم داشتم و سطل پر از کف رو روش ریختم .
ریسه رفتم از خنده .اونم گفت : اِاِاِاِ اینطوریه .
اونم شلنگ و روم گرفت .
یخ زدم اینقدر که آبش سرد بود . تماماً خیس شده بودیم .
ماشین رو شستیم .
ساعت تقریباً شیش بود . رفتیم خونه .
جیمین رفت حموم . لباس هاشو خشک کردم و دادم بهش .
بعد یک ساعت اومد بیرون .
رفتم حموم . لباسامو خودم شوستم و از حموم بیرون اومدم .
رفتم تو اتاق یک لباس بنفش آستین بلند گشاد پوشیدم با یک شلوار سیاه تنگ پوشیدم .
بخاری رو روشن کردم .
جیمین رو مبل نشسته بود .
رفتم سمت چپش نشستم .
داشتیم فیلم نگا میکردیم . سرم و روی شانه راستش گذاشتم .
آروم آروم خوابم برد .
( جیمین )
وقتی فهمیدم خوابش برد تکون نخوردم .
بعد چند دقیقه که خوابش عمیق شد . کنترل رو برداشتم و صدای تلویزیون رو کم کردم .
بیدار شد . نگاهی بهش کردم . هنوز گیج بود .
رفتم پتو برداشتم و دوباره رو مبل نشستم .
پتو رو روش انداختم .
دوباره خوابش برد .
بعد چند دقیقه سرشو رو پام گذاشت و گفت : مرسی که هستی .
لبخندی زدم و موهاشو نوازش کردم .
موهای بلندش رو از رو صورتش کنار زدم .
ساعت هشت بود .
پیام برام اومده بود .
( جیمین )
چشماش دیونه ام میکرد .
گفتم : چشماتو ببند .
بعد چند دقیقه چشماش و بست . منم چشمامو بستم و لبم و روی لب های سرخش گذاشتم .
همین طوری لبام و روی لباش فشار میدادم .
روش بودم و لباشو میمکیدم .
ازش جدا شدم و دوتا دستاشو گرفتم و بلندش کردم و کوبوند تو دیوار و دوتا دستام و روی دیوار گذاشتم .
نفس نفس میزدیم . ترسیده بود .
دست هامو پایین آوردم . بعد چند دقیقه دست چپم و پشت گردنش گذاشتم و فرو بردم تو قلبم و محکم بغلش کردم.
( خودم )
از بغلش بیرون اومدم و رفتم تو حال .
رفتم آشپزخونه و یک شربت درست کردم .
رفتم تو اتاق . جیمین رو تخت نشسته بود دوتا دستاش و روی سرش گذاشته بود .
رفتم جلوش وایستادم و گفتم : جیمین ........ بیا یکم شربت بخور . جوابمو نداد .
رو زمین نشستم و گفتم : بخور دیگه .
نگام کرد . بازم چیزی نگفت .
بلند شدم و کنارش نشستم و گفتم : چیه ؟؟؟؟؟؟ باز چرا تو خودتی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ جیمین : اصلاً نباید پیشت میومدم من : وا برای چی؟؟؟؟؟؟؟ جیمین : نمیتونم دست خودم نیست نمیتونم جلو خودم و بگیرم .
لیوان و روی میز کنار تخت گذاشتم و رفتم بیرون .
رو مبل نشستم .
بعد چند دقیقه جیمین اومد بیرون .
سریع بلند شدم و گفتم : جیمین جیمین : بله من : میخواستم ازت یک درخواست کنم جیمین : بگو من : میشه تو شستن ماشین کمکم کنی ؟؟؟؟؟ جیمین : آهان باش .
رفتیم پارکینگ ماشین رو در آوردم .
اول جلوی ماشین رو کف زدیم .
داشتم میرفتم پشت ماشین رو کف بزنم که سر خوردم و افتادم زمین .
پشتم خیس شد .
جیمین اومد و بلندم کرد .
کلی باهم خندیدیم .
خودم کرم داشتم و سطل پر از کف رو روش ریختم .
ریسه رفتم از خنده .اونم گفت : اِاِاِاِ اینطوریه .
اونم شلنگ و روم گرفت .
یخ زدم اینقدر که آبش سرد بود . تماماً خیس شده بودیم .
ماشین رو شستیم .
ساعت تقریباً شیش بود . رفتیم خونه .
جیمین رفت حموم . لباس هاشو خشک کردم و دادم بهش .
بعد یک ساعت اومد بیرون .
رفتم حموم . لباسامو خودم شوستم و از حموم بیرون اومدم .
رفتم تو اتاق یک لباس بنفش آستین بلند گشاد پوشیدم با یک شلوار سیاه تنگ پوشیدم .
بخاری رو روشن کردم .
جیمین رو مبل نشسته بود .
رفتم سمت چپش نشستم .
داشتیم فیلم نگا میکردیم . سرم و روی شانه راستش گذاشتم .
آروم آروم خوابم برد .
( جیمین )
وقتی فهمیدم خوابش برد تکون نخوردم .
بعد چند دقیقه که خوابش عمیق شد . کنترل رو برداشتم و صدای تلویزیون رو کم کردم .
بیدار شد . نگاهی بهش کردم . هنوز گیج بود .
رفتم پتو برداشتم و دوباره رو مبل نشستم .
پتو رو روش انداختم .
دوباره خوابش برد .
بعد چند دقیقه سرشو رو پام گذاشت و گفت : مرسی که هستی .
لبخندی زدم و موهاشو نوازش کردم .
موهای بلندش رو از رو صورتش کنار زدم .
ساعت هشت بود .
پیام برام اومده بود .
۱۴۱.۶k
۲۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.