پدر نگاهش رو بین کوک و بورام چرخوند اخمهاش در هم بود و

پدر نگاهش رو بین کوک و بورام چرخوند. اخم‌هاش در هم بود و صداش جدی‌تر از همیشه:
– من یه چیزی رو روشن بگم… من اجازه نمیدم یه پسر قبل از ازدواج دختر منو ببوسه.

بورام با شرمندگی سرشو پایین انداخت، کوک هم نفسش رو محکم بیرون داد ولی چیزی نگفت.

پدر با دست محکم روی میز زد و ادامه داد:
– دفعه‌ی بعد که اومدی اینجا، باید پدر و مادرت هم بیان. من اول با خانواده‌ت حرف میزنم، بعدش در مورد آینده صحبت می‌کنیم.

یونا با چشم‌های گرد شده به پدر نگاه کرد و زیر لب گفت:
– وای… حالا جدی شد...

بورام با صدای لرزون:
– بابا…

ولی پدر دستشو بلند کرد و گفت:
– نه، بورام. دیگه بچه نیستی. اگه قراره یکی بیاد توی زندگیت، باید حساب کتابش روشن باشه.

کوک که تا اون لحظه ساکت بود، سرشو بالا آورد. نگاهش جدی شد و محکم جواب داد:
– باشه… من میام. هر وقت شما بخواید.

فضا چند لحظه ساکت شد. تنها صدای قاشقی که یونا روی بشقاب می‌زد سکوت رو شکست.

پدر بعد از اون سکوت سنگین، یه قاشق غذا برداشت و با صدای جدی گفت:
– خب پسرم… شامتو بخور.

کوک که هنوز کمی استرس داشت، لبخند کوچیکی زد و گفت:
– بله… متشکرم، آقا.

بورام زیر لب نفسشو بیرون داد و سریع نگاهشو از روی کوک برداشت. یونا با شیطنت به خواهرش نگاه کرد و لقمه‌ی بزرگی گذاشت توی دهنش تا نخنده.

پدر همچنان جدی غذاشو می‌خورد، ولی نگاهش هر از گاهی روی کوک می‌نشست، انگار داشت همه حرکاتشو زیر نظر می‌گرفت. کوک هم سعی می‌کرد خیلی مؤدب باشه، صاف بشینه، و با احترام جواب کوتاه بده.

فضا یه جورایی سنگین و خنده‌دار با هم شده بود.
..
وقت رفتن کوک
دیدگاه ها (۲)

وقتی شام تموم شد و کوک بلند شد تا بره، فضا هنوز یه کم سنگین ...

خلاصه چند روز بعد، بعد از اون شب پر از استرس و لبخندهای پنها...

سفره پهن شد. پدر آرام قاشق رو برداشت، لقمه‌ای خورد، بعد با ص...

پدر بورام با قدم‌های سنگین وارد آشپزخانه شد. نگاهی دقیق و سن...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟗عشق مافیا ویو یونادستام میلرزه. با ترس همراه جونگ کوک ...

میان عشق و درد---پارت پنجم:اون عصر، یونا روی نیمکت پارک نشست...

𝗜𝗺𝗽𝗼𝘀𝘀𝗶𝗯𝗹𝗲 𝗳𝗮𝘁𝗲Season: 𝟮 Part: 𝟭𝟮ویوی جونگ‌کوک: ماشین روشن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط