پارت76
#پارت76
بدو بدو پله ها را پایین آمد.
در سالن را باز کرد وقبل از اینکه بیرون برود ، فرنوش صدایش کرد.
+بله مامان ؟
فرنوش_روزبه بیدار شد؟
+آره مامان ، الان میاد پایین ، بریم لب ساحل پیش بچه ها.
فرنوش_خب برو! مراقب باش.
+چشم مامان .
از خانه بیرون زد.
از پله های جلوی سالن پایین رفت ـ
وارد مسیری شد که به ساحل می رسید.
گوشه ای نشست و منتظر روزبه شد.
دستش را روی قلبش گذاشت .
ظربانش عادی شده بود.
باد سردی به گونه اش خورد.
"خودت رو بپوشون ، سرما نخوری"
چشم بست و ته دلش یه جوری شد.
نگرانش بود و این چه معنیی می توانست ، داشته باشد؟
+چرا اینجا نشستی؟
مهری از جا پرید و به مهرزاد نگاه کرد.
_ترسیدم دیونه!
مهرزاد جلو رفت و کنارش نشست.
دستش را دور شانه اش انداخت و گفت :
+آخ ، ببخشید عزیزم ، نمیخواستم بترسونمت.
مهری دستش را پس زد و ایستاد.
_این کارا چیه می کنی؟
مهرزاد خونسرد روبه رویش ایستاد.
+چه کاری؟
مهری_همین کارا دیگ!
مهرزاد با اخم جلوتر رفت.
+کارای من خیلی طبیعیه!
تو خودتو زدی به خریت!
مهری گیج نگاهش کرد.
_منظورت چیه؟
مهرزاد عصبانی و با غیض مهری را به درخت پشت سرش چسباند و خودش با فاصله ی کمی رو برویش ایستاد .
باعصبانیت داد کشید:
+چرا نمیفهمی من دوستت دارم؟
نفسش به صورت مهری خورد و باعث شد صورتش جمع شود.
دستش را روی سینه اش چسباند و به عقب هلش داد اما مهرزاد میلی متری از جایش تکان نخورد .
_گمشو کنار داری حالمو بهم میزنی!
مهرزاد کاملا به مهری چسبید و خیره در چشمانش به سمت صورتش خم شد.
مهری قصدش را فهمید.
محال بود بگذارد ، مهرزاد ببوسدش.
حالش بد شده بود ، بدنش کرخت کرخت بود.
جیغ کشید:
_ولم کن عوضییییی.
...
بدو بدو پله ها را پایین آمد.
در سالن را باز کرد وقبل از اینکه بیرون برود ، فرنوش صدایش کرد.
+بله مامان ؟
فرنوش_روزبه بیدار شد؟
+آره مامان ، الان میاد پایین ، بریم لب ساحل پیش بچه ها.
فرنوش_خب برو! مراقب باش.
+چشم مامان .
از خانه بیرون زد.
از پله های جلوی سالن پایین رفت ـ
وارد مسیری شد که به ساحل می رسید.
گوشه ای نشست و منتظر روزبه شد.
دستش را روی قلبش گذاشت .
ظربانش عادی شده بود.
باد سردی به گونه اش خورد.
"خودت رو بپوشون ، سرما نخوری"
چشم بست و ته دلش یه جوری شد.
نگرانش بود و این چه معنیی می توانست ، داشته باشد؟
+چرا اینجا نشستی؟
مهری از جا پرید و به مهرزاد نگاه کرد.
_ترسیدم دیونه!
مهرزاد جلو رفت و کنارش نشست.
دستش را دور شانه اش انداخت و گفت :
+آخ ، ببخشید عزیزم ، نمیخواستم بترسونمت.
مهری دستش را پس زد و ایستاد.
_این کارا چیه می کنی؟
مهرزاد خونسرد روبه رویش ایستاد.
+چه کاری؟
مهری_همین کارا دیگ!
مهرزاد با اخم جلوتر رفت.
+کارای من خیلی طبیعیه!
تو خودتو زدی به خریت!
مهری گیج نگاهش کرد.
_منظورت چیه؟
مهرزاد عصبانی و با غیض مهری را به درخت پشت سرش چسباند و خودش با فاصله ی کمی رو برویش ایستاد .
باعصبانیت داد کشید:
+چرا نمیفهمی من دوستت دارم؟
نفسش به صورت مهری خورد و باعث شد صورتش جمع شود.
دستش را روی سینه اش چسباند و به عقب هلش داد اما مهرزاد میلی متری از جایش تکان نخورد .
_گمشو کنار داری حالمو بهم میزنی!
مهرزاد کاملا به مهری چسبید و خیره در چشمانش به سمت صورتش خم شد.
مهری قصدش را فهمید.
محال بود بگذارد ، مهرزاد ببوسدش.
حالش بد شده بود ، بدنش کرخت کرخت بود.
جیغ کشید:
_ولم کن عوضییییی.
...
۱.۸k
۲۹ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.