پارت74
#پارت74
در اتاق را آرام باز کرد و داخل رفت .
نگاهش به صورت روزبه خیره ماند.
دستش را زیر چانه اش زده بود و روی پهلو خواب رفته بود .
"اووووخییییی ، ناز بشی پسر ، چه ملوس خوابیدی"
آرام خندید و جلو رفت .
کنار تختش نشست و به اجزای صورتش دقیق شد.
باخودش گفت :
+اینکه تو خواب مظلوم شدی
اصلا دلیل قانع کننده ای نیست ،
که من بتونم بیخیال
بیدار کردنت بشم.
جلوی دهانش را گرفت و ریز خندید.
دستمال کاغذیی را که آماده کرده بود را به نوک بینی اش کشید.
روزبه ، بینی اش را جمع کرد و
مهری یک بار دیگر کارش را تکرار کرد.
اینبار روزبه دستش را از زیر چانه اش برداشت و به بینی اش کشیدو روی کمر چرخید.
مهری به سمت روزبه بیشتر خم شد و دوباره دستمال را به بینی روزبه کشید.
چشم هایش را باز کرد و گفت :
_کرم نریز فرشید...
+فرشید کیه عمو؟
سرش را به سمت مهری چرخاند و لبخندی زد و باچشمانی خمار گفت:
+تو کی اومدی اینجا؟!
دوباره روی پهلو و روبه مهری خوابید.
_میدونی چه قد خوابیدی؟
روزبه محو چشمانش شد .
حقا که زیبایی چشم هایش بی نظیر بود...
_چه قد؟
مهری سرش را خاراند و گفت:
خب وقتی خوابیدی هنوز ناهار نخورده بودیم و الان هوا تاریکه و
وقت شامه!!
به حرکت لبهای مهری خیره بود.
دلش خواست میتوانست لمسشان کند.
ترجیحا با لب هایش....
چشم هایش را بست و روی هم فشارشان داد.
آخر مهری کاردستش میداد.
مهری_پاشو دیگ ! زخم بستر گرفتی خو.
دستش را به سمت مهری دراز کرد.
نگاه مهری روی انگشت های کشیده
روزبه چرخید و به چشمانش خیره شد.
روزبه هم خیره شد ...
مهری ناخودآگاه دستش را آرام کف دست روزبه گذاشت.
روزبه چشم هایش را بست و اجازه داد ، آرامش ، آرام آرام به رگ هایش تزریق شود.
مهری لب پایینی اش را جلو آورد و به دست هایشان خیره شد.
روزبه انگشت هایش را لای انگشت های مهری چفت کرد.
و گفت:
_چرا دستات یخه؟
+لب ساحل هوا یکمی سرده.
روزبه نگران گفت :
_خودتو بپوشون ! سرما نخوری!
مهری برای اولین بار از روزبه خجالت کشید .
حس کرد گونه هایش داغ شده اند.
سرش را پایین انداخت و دست روزبه را فشار داد.
_بلند شو دیگ !
من باید برم ....
روزبه لبخندی زد و با دست آزادش ، چند تار مویی ک روی پیشانی مهری افتاده بود را کنار زد و دستش را ول کرد.
روی تخت نشست و گفت :
_برو منم میام.
ضربان قلبش بالا رفته بود .
ایستاد و از تخت روزبه فاصله گرفت ،
حس میکرد ، روزبه هم صدای کوبش تند قلبش را می شنود.
عقب عقب رفت و گفت:
+اگه باز بخوابی ، مردنت حتمیه!
سرش را خم کرد و گفت ؛
+دیگ نخواب ! زود بیا!
روزبه لبخند زد ،لبخندی عمیق!
و دلش ضعف رفت برای ناز دخترانه اش...
دستش را روی چشمش گذاشت و گفت :
_چشم خانوم کوچولو ، شما برو من میام...
...
در اتاق را آرام باز کرد و داخل رفت .
نگاهش به صورت روزبه خیره ماند.
دستش را زیر چانه اش زده بود و روی پهلو خواب رفته بود .
"اووووخییییی ، ناز بشی پسر ، چه ملوس خوابیدی"
آرام خندید و جلو رفت .
کنار تختش نشست و به اجزای صورتش دقیق شد.
باخودش گفت :
+اینکه تو خواب مظلوم شدی
اصلا دلیل قانع کننده ای نیست ،
که من بتونم بیخیال
بیدار کردنت بشم.
جلوی دهانش را گرفت و ریز خندید.
دستمال کاغذیی را که آماده کرده بود را به نوک بینی اش کشید.
روزبه ، بینی اش را جمع کرد و
مهری یک بار دیگر کارش را تکرار کرد.
اینبار روزبه دستش را از زیر چانه اش برداشت و به بینی اش کشیدو روی کمر چرخید.
مهری به سمت روزبه بیشتر خم شد و دوباره دستمال را به بینی روزبه کشید.
چشم هایش را باز کرد و گفت :
_کرم نریز فرشید...
+فرشید کیه عمو؟
سرش را به سمت مهری چرخاند و لبخندی زد و باچشمانی خمار گفت:
+تو کی اومدی اینجا؟!
دوباره روی پهلو و روبه مهری خوابید.
_میدونی چه قد خوابیدی؟
روزبه محو چشمانش شد .
حقا که زیبایی چشم هایش بی نظیر بود...
_چه قد؟
مهری سرش را خاراند و گفت:
خب وقتی خوابیدی هنوز ناهار نخورده بودیم و الان هوا تاریکه و
وقت شامه!!
به حرکت لبهای مهری خیره بود.
دلش خواست میتوانست لمسشان کند.
ترجیحا با لب هایش....
چشم هایش را بست و روی هم فشارشان داد.
آخر مهری کاردستش میداد.
مهری_پاشو دیگ ! زخم بستر گرفتی خو.
دستش را به سمت مهری دراز کرد.
نگاه مهری روی انگشت های کشیده
روزبه چرخید و به چشمانش خیره شد.
روزبه هم خیره شد ...
مهری ناخودآگاه دستش را آرام کف دست روزبه گذاشت.
روزبه چشم هایش را بست و اجازه داد ، آرامش ، آرام آرام به رگ هایش تزریق شود.
مهری لب پایینی اش را جلو آورد و به دست هایشان خیره شد.
روزبه انگشت هایش را لای انگشت های مهری چفت کرد.
و گفت:
_چرا دستات یخه؟
+لب ساحل هوا یکمی سرده.
روزبه نگران گفت :
_خودتو بپوشون ! سرما نخوری!
مهری برای اولین بار از روزبه خجالت کشید .
حس کرد گونه هایش داغ شده اند.
سرش را پایین انداخت و دست روزبه را فشار داد.
_بلند شو دیگ !
من باید برم ....
روزبه لبخندی زد و با دست آزادش ، چند تار مویی ک روی پیشانی مهری افتاده بود را کنار زد و دستش را ول کرد.
روی تخت نشست و گفت :
_برو منم میام.
ضربان قلبش بالا رفته بود .
ایستاد و از تخت روزبه فاصله گرفت ،
حس میکرد ، روزبه هم صدای کوبش تند قلبش را می شنود.
عقب عقب رفت و گفت:
+اگه باز بخوابی ، مردنت حتمیه!
سرش را خم کرد و گفت ؛
+دیگ نخواب ! زود بیا!
روزبه لبخند زد ،لبخندی عمیق!
و دلش ضعف رفت برای ناز دخترانه اش...
دستش را روی چشمش گذاشت و گفت :
_چشم خانوم کوچولو ، شما برو من میام...
...
۹.۶k
۲۸ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.