P:2
P:2
دیدم لباس داد
♤خب دخترم برو بپوش
+کجا باید برم
♤تو اتاق خدمتکار
+کجاست
♤تهه سالن برو
+ممنون
لباس گرفتم رفتم سمت سالن یه اتاق یود درش باز کردم
رفتم تو کسی نبود لباسامو عوض کردم
که یکی از خدمتکارا امد تو اتاق
♧سلام
+سلام
♧تازه واردی درسته
+بله
♧اون تخت تو میتونی لباساتو اونجا بزاری
+باش ممنون
♧خواهش
اون دختره رفت بیرون
رفتم سمت تختم یه کمد کوچولو بغل تختم بود که لباسامو توش گذاشتم
رفتم سمت در در باز کردم رفتم سمت آشپز خونه
اون زنه که بهش میگفتن اجوما دیدم رفتم سمتش
+ام خانم من الان باید چیکار کنم
♤به من نگو خانم بگو اجوما راهت باش دخترم
+چشم
♤رسمی نباش تو الان باید بری اشپزی کنی اشپزیت خوبه
+بله
♤اگه اشپزیت بد باشع غذا بد مزه باشه ارباب عصبی میشه عصبی بشه خیلی بد میشه
+نه اشپزیم خوبه
♤پس دخترم برو آشپز خونه اشپزی کن
+باش
قدم برداشتم از اجوما فاصله گرفتم
رفتم سمت آشپز خونه شروع کردم درست کردن که چنتا از خدمتکارا دیگه کمک کردن بعضیا داشتن خونه هارو جمع میکردن بعضیا داشتن اشپزی میکردن خیلی کار میکردن کلی خدمتکار داشتن حق داشتن چون خیلی عمارت بزرگی بود کلی غذا مختلف درست میکردم مگه چند نفر تو این خونه زندگی میکنن چیزی نگفتم غذا درست کردم
پرش زمان شب ساعت ۸ )
همه چی آماده بود میز چیدیم
همه صف وایستاده بودن منم رفتم صف وایستادم پیش خدمتکارا
سرمون پایین بود
که صدای قدم های ینفر امد که رفت سمت میز تنها چیزی که تونستم ببینم زمین بود
فکر کنم ارباب بود که غذا خورد
بعد چند دقیقه
یه صدایی امد
_این غذا کی درست کرده (جدی)
همه سمت من اشاره کردن
صدای بمی داشت خیلی صداش قشنگ بود
که سرم پایین بود دیدم همون ارباب از رو میز بلند شد امد سمتم خیلی ترسیده بودم
چون اجوما گفت عصبی بشه خیلی بد میشه
دیدم امد سمتم روبه روم وایستاد ......
دیدم لباس داد
♤خب دخترم برو بپوش
+کجا باید برم
♤تو اتاق خدمتکار
+کجاست
♤تهه سالن برو
+ممنون
لباس گرفتم رفتم سمت سالن یه اتاق یود درش باز کردم
رفتم تو کسی نبود لباسامو عوض کردم
که یکی از خدمتکارا امد تو اتاق
♧سلام
+سلام
♧تازه واردی درسته
+بله
♧اون تخت تو میتونی لباساتو اونجا بزاری
+باش ممنون
♧خواهش
اون دختره رفت بیرون
رفتم سمت تختم یه کمد کوچولو بغل تختم بود که لباسامو توش گذاشتم
رفتم سمت در در باز کردم رفتم سمت آشپز خونه
اون زنه که بهش میگفتن اجوما دیدم رفتم سمتش
+ام خانم من الان باید چیکار کنم
♤به من نگو خانم بگو اجوما راهت باش دخترم
+چشم
♤رسمی نباش تو الان باید بری اشپزی کنی اشپزیت خوبه
+بله
♤اگه اشپزیت بد باشع غذا بد مزه باشه ارباب عصبی میشه عصبی بشه خیلی بد میشه
+نه اشپزیم خوبه
♤پس دخترم برو آشپز خونه اشپزی کن
+باش
قدم برداشتم از اجوما فاصله گرفتم
رفتم سمت آشپز خونه شروع کردم درست کردن که چنتا از خدمتکارا دیگه کمک کردن بعضیا داشتن خونه هارو جمع میکردن بعضیا داشتن اشپزی میکردن خیلی کار میکردن کلی خدمتکار داشتن حق داشتن چون خیلی عمارت بزرگی بود کلی غذا مختلف درست میکردم مگه چند نفر تو این خونه زندگی میکنن چیزی نگفتم غذا درست کردم
پرش زمان شب ساعت ۸ )
همه چی آماده بود میز چیدیم
همه صف وایستاده بودن منم رفتم صف وایستادم پیش خدمتکارا
سرمون پایین بود
که صدای قدم های ینفر امد که رفت سمت میز تنها چیزی که تونستم ببینم زمین بود
فکر کنم ارباب بود که غذا خورد
بعد چند دقیقه
یه صدایی امد
_این غذا کی درست کرده (جدی)
همه سمت من اشاره کردن
صدای بمی داشت خیلی صداش قشنگ بود
که سرم پایین بود دیدم همون ارباب از رو میز بلند شد امد سمتم خیلی ترسیده بودم
چون اجوما گفت عصبی بشه خیلی بد میشه
دیدم امد سمتم روبه روم وایستاد ......
۱۶.۹k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.