پرنیا رمان عشق ابدی من پارت دهم
#پرنیا #رمان #عشق_ابدی_من #پارت_دهم
داد زد قطع نکن اگه قطع کنی انقدر مستم و هیچی نمیفهمم که میام دم خونتون
ترس برم داشت
من داشتم چیکار میکردم چرا اصلا جوابشو دادم
داد زد خوب کمکم کن ترک کنم
گفتم اخه من چجوری کمکت کنم میخوای به امیر ب
پرید وسط حرفم و گفت اسم اون عوضیا نیار اون داداش عوضیت جوری نگام میکنه انگار من اشغالم
خب حق داره من اشغالم ولی ازت بدم میاد نه نه از امیر بدم میاد اره از اون بدم میاد
الوووو سحر خاااانوووم
دستام خیس از عرق بود و یخ کرده بود اروم گفتم بله
گفت باشه برو بخواب ولی قول بده کمکم میکنی
گفتم من کمک زیادی نمیتونم بهت بکنم
لطفا درک کن اگه بابام یا بقیه بفهمن
گفت اگه قول ندی خودمو میکشم
به روح بابام میکشم. تو دختر رفیق بابامی بابات هم مثل من بود کسی کمکش نکرد واسه همین مرد
قلبم اومد تو دهنم گفتم باشه قول میدم
و گوشی رو قطع کردم
قلبم تند تند میزد گوشیمو خاموش کردم و رفتم یه اب به دست و صورتم زدم بدنم از ترس و استرس میلرزید برگشتم تو اتاق و زیر پتو اونقدر گریه کردم تا خوابم برد
صبح مامان بیدارم کرد چشمام باد داشت بدجور
گفت داره میره بیرون و گفت ناهار رو من درست کنم
اصلا دلم نمیخواست گوشیمو روشن کنم
رفتم سراغ البوم عکسهام
عکس بابا رو در اوردم
چرا هنوز با این ماجرا کنار نیومدم
بابای منم یه معتاد بوده
یه معتاد تنها که مامانم ولش کرد و رفت
مامانم ولمون کرد و رفت
هم منو هم بابامو اگه اون موقه ها بزرگتر بودم نمیزاشتم بابام اونقدر تنها باشه
نمیزاشتم بابام با اون وضع بمیره
هزار بار به خودم این حرفا رو زدم
دفتر خاطراتم رو باز کردم
اولین صفحش با اون خط زشت بچگیام نوشته بودم
بابا رضا و مامان مریم پدر مادر من نیستن
بابام مرده مامانمم رفته میگن رفته شیراز من 9سالمه ولی ندیدمش تاحالا هر پنج شنبه بابا رضا منو میبرد امام زاده سر خاک عمو جلال
الان میگن اون که مرده عمو جلال نیست بابامه
خیلی گریه کردم حالا من نه بابا دارم نه مامان
بابا رضا میگه تو دختر منی همه چیز مثل قبله فقط باید راستشو بدونی
مامان مریم هم همش بغلم میکنه منو بوس میکنه
ولی من خیلی گریه میکنم نمیخواستم راستشو بدونم
داد زد قطع نکن اگه قطع کنی انقدر مستم و هیچی نمیفهمم که میام دم خونتون
ترس برم داشت
من داشتم چیکار میکردم چرا اصلا جوابشو دادم
داد زد خوب کمکم کن ترک کنم
گفتم اخه من چجوری کمکت کنم میخوای به امیر ب
پرید وسط حرفم و گفت اسم اون عوضیا نیار اون داداش عوضیت جوری نگام میکنه انگار من اشغالم
خب حق داره من اشغالم ولی ازت بدم میاد نه نه از امیر بدم میاد اره از اون بدم میاد
الوووو سحر خاااانوووم
دستام خیس از عرق بود و یخ کرده بود اروم گفتم بله
گفت باشه برو بخواب ولی قول بده کمکم میکنی
گفتم من کمک زیادی نمیتونم بهت بکنم
لطفا درک کن اگه بابام یا بقیه بفهمن
گفت اگه قول ندی خودمو میکشم
به روح بابام میکشم. تو دختر رفیق بابامی بابات هم مثل من بود کسی کمکش نکرد واسه همین مرد
قلبم اومد تو دهنم گفتم باشه قول میدم
و گوشی رو قطع کردم
قلبم تند تند میزد گوشیمو خاموش کردم و رفتم یه اب به دست و صورتم زدم بدنم از ترس و استرس میلرزید برگشتم تو اتاق و زیر پتو اونقدر گریه کردم تا خوابم برد
صبح مامان بیدارم کرد چشمام باد داشت بدجور
گفت داره میره بیرون و گفت ناهار رو من درست کنم
اصلا دلم نمیخواست گوشیمو روشن کنم
رفتم سراغ البوم عکسهام
عکس بابا رو در اوردم
چرا هنوز با این ماجرا کنار نیومدم
بابای منم یه معتاد بوده
یه معتاد تنها که مامانم ولش کرد و رفت
مامانم ولمون کرد و رفت
هم منو هم بابامو اگه اون موقه ها بزرگتر بودم نمیزاشتم بابام اونقدر تنها باشه
نمیزاشتم بابام با اون وضع بمیره
هزار بار به خودم این حرفا رو زدم
دفتر خاطراتم رو باز کردم
اولین صفحش با اون خط زشت بچگیام نوشته بودم
بابا رضا و مامان مریم پدر مادر من نیستن
بابام مرده مامانمم رفته میگن رفته شیراز من 9سالمه ولی ندیدمش تاحالا هر پنج شنبه بابا رضا منو میبرد امام زاده سر خاک عمو جلال
الان میگن اون که مرده عمو جلال نیست بابامه
خیلی گریه کردم حالا من نه بابا دارم نه مامان
بابا رضا میگه تو دختر منی همه چیز مثل قبله فقط باید راستشو بدونی
مامان مریم هم همش بغلم میکنه منو بوس میکنه
ولی من خیلی گریه میکنم نمیخواستم راستشو بدونم
۱۴.۷k
۲۱ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.