عسلی رمان
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 #خریدار_عشق💗
#قسمت15
وارد پاساژ شدم و شماره جواد و گرفتم
- داداش کجایین
جواد: بهار جان من دارم میبینمت برگرد سمت چپ و نگاه کن...
- عع اره دیدمت
رفتم سمتشون..
- سلام
زهرا: سلام عزیزم خسته نباشی
- خیلی ممنون
جواد: سلام ،همکلاسیت رفت؟
- اره منو رسوند و رفت
جواد: باشه ،بریم؟
- کجا؟
جواد:غذا بخوریم
- مگه نگفتین دارین خرید میکنین
جواد: چرا ،تمام شد...
- ععع ،پس چرا گفتی بیام
زهرا: که باهم غذا بخوریم...
- ولی من اگه جای شما بودم...
تنهایی میرفتم غذا میخوردم
جواد: ععع بیخووود،مگه میزارم...
-واا دادااااش
جواد: بریم که گشنمه خیلی شب خیلی خوبی بود ،بعد از خوردن شام زهرا جون و رسوندیم خونشون بعد رفتیم خونه دو روز دیگه عقدشون بود و من هیچ کاری نکردم....
اصلا خوابم نمیبرد
فکرم درگیره احمدی بود که چقدر فرق داره
یعنی مریم راست میگفت، کسی تو زندگیش نیست!
فقط به خاطر پیچوندن من این حرف زده!
ای خدااا ،خل شدم رفت
بعد از خوندن نماز صبح خوابم برد
با صدای زنگ ساعت گوشیم بیدار شدم
امروز تصمیممو گرفتم ، که سر از کارای این پسره دربیارم
چرا اینقدر برام مهم بود کسی تو زندگش هست خودم نمیدونم ...
لباسامو پوشیدم و رفتم پایین همه درحال صبحانه خوردن بودن
- سلام به همگی
مامان: سلام
جواد:چه عجب زود بیدار شدی
بابا: سلام بابا ،بیا پیش خودم بشین
- چشم،
داداش جواد امروز ماشینت و نیاز نداری؟
جواد: چطور؟
- نیازش دارم !
جواد: کجا میخوای بری؟
- خوب نیاز دارم دیگه، اصلا هیچی بیخیال
جواد : خوبه بابا، قهر نکن ،تا ساعت ۲ برام بیار که باید برم دنبال خانم محمدی،بریم جایی
- بابا داره زنت میشه خانم محمدی چیه مسخره ش در آوردی زهرا جون خیلی سخته زهرا خانم.
جواد: ععع بهار ،هنوز نامحرمیم...
- ای بابا ,فردا محرم میشین دیگه...
مامان: بهار ،واسه خودت خرید نکردی
- نه ،امروز میرم ،لطفا کارتمو شارژ کنین
بابا: باشه بابا
دارم میرم حجره برات واریز میکنم
جواد: 100 بزنه کافیه بهار
- وااا با 100تومن چی میشه!
بابا: شوخی میکنه بهار جان
- از این شوخیا با من نکنین قلبم وایمیاسته.
مامان: از دست تو ...
سویچ ماشین و گرفتم و حرکت کردم ، امروز روز تعقیب و گریزه ...
توی کلاس احمدی بود چند تا صندلی جلو تر از من نشسته بود...
مریم: ( آروم ) پیس،پیس پیس هووو بهار
نگاهش کردم : چیه
مریم: به کجا خیره شدی؟
- هیچ جا...
سهیلا:واقعن دیگه کاری با احمدی نداری
- نه خیر،گوشیتم مال خودت
مریم: ای خاک بر سرت
- خودت دیونه
استاد: چه خبره اونجا
سهیلا: هیچی استاد، در کیفش باز بود بهش گفتیم درو ببنده...
استاد : تو چکاری داری به کیف اون...
کلاس بهم میزنی...
ببخشید استاد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 #خریدار_عشق💗
#قسمت15
وارد پاساژ شدم و شماره جواد و گرفتم
- داداش کجایین
جواد: بهار جان من دارم میبینمت برگرد سمت چپ و نگاه کن...
- عع اره دیدمت
رفتم سمتشون..
- سلام
زهرا: سلام عزیزم خسته نباشی
- خیلی ممنون
جواد: سلام ،همکلاسیت رفت؟
- اره منو رسوند و رفت
جواد: باشه ،بریم؟
- کجا؟
جواد:غذا بخوریم
- مگه نگفتین دارین خرید میکنین
جواد: چرا ،تمام شد...
- ععع ،پس چرا گفتی بیام
زهرا: که باهم غذا بخوریم...
- ولی من اگه جای شما بودم...
تنهایی میرفتم غذا میخوردم
جواد: ععع بیخووود،مگه میزارم...
-واا دادااااش
جواد: بریم که گشنمه خیلی شب خیلی خوبی بود ،بعد از خوردن شام زهرا جون و رسوندیم خونشون بعد رفتیم خونه دو روز دیگه عقدشون بود و من هیچ کاری نکردم....
اصلا خوابم نمیبرد
فکرم درگیره احمدی بود که چقدر فرق داره
یعنی مریم راست میگفت، کسی تو زندگیش نیست!
فقط به خاطر پیچوندن من این حرف زده!
ای خدااا ،خل شدم رفت
بعد از خوندن نماز صبح خوابم برد
با صدای زنگ ساعت گوشیم بیدار شدم
امروز تصمیممو گرفتم ، که سر از کارای این پسره دربیارم
چرا اینقدر برام مهم بود کسی تو زندگش هست خودم نمیدونم ...
لباسامو پوشیدم و رفتم پایین همه درحال صبحانه خوردن بودن
- سلام به همگی
مامان: سلام
جواد:چه عجب زود بیدار شدی
بابا: سلام بابا ،بیا پیش خودم بشین
- چشم،
داداش جواد امروز ماشینت و نیاز نداری؟
جواد: چطور؟
- نیازش دارم !
جواد: کجا میخوای بری؟
- خوب نیاز دارم دیگه، اصلا هیچی بیخیال
جواد : خوبه بابا، قهر نکن ،تا ساعت ۲ برام بیار که باید برم دنبال خانم محمدی،بریم جایی
- بابا داره زنت میشه خانم محمدی چیه مسخره ش در آوردی زهرا جون خیلی سخته زهرا خانم.
جواد: ععع بهار ،هنوز نامحرمیم...
- ای بابا ,فردا محرم میشین دیگه...
مامان: بهار ،واسه خودت خرید نکردی
- نه ،امروز میرم ،لطفا کارتمو شارژ کنین
بابا: باشه بابا
دارم میرم حجره برات واریز میکنم
جواد: 100 بزنه کافیه بهار
- وااا با 100تومن چی میشه!
بابا: شوخی میکنه بهار جان
- از این شوخیا با من نکنین قلبم وایمیاسته.
مامان: از دست تو ...
سویچ ماشین و گرفتم و حرکت کردم ، امروز روز تعقیب و گریزه ...
توی کلاس احمدی بود چند تا صندلی جلو تر از من نشسته بود...
مریم: ( آروم ) پیس،پیس پیس هووو بهار
نگاهش کردم : چیه
مریم: به کجا خیره شدی؟
- هیچ جا...
سهیلا:واقعن دیگه کاری با احمدی نداری
- نه خیر،گوشیتم مال خودت
مریم: ای خاک بر سرت
- خودت دیونه
استاد: چه خبره اونجا
سهیلا: هیچی استاد، در کیفش باز بود بهش گفتیم درو ببنده...
استاد : تو چکاری داری به کیف اون...
کلاس بهم میزنی...
ببخشید استاد...
۲.۲k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.