و تنها که شدی ...
و تنها که شدی ...
بارت را میریزی در یک کوله سبز،
تمام هر چه که داری را ...
و هر چه که بوی دلشوره ای قشنگ می دهد، زیاد...
می روی تا ته یک اتفاق به اندازه بالهای شاپرک...
و تا آخر دره ای که آبشارش مستانه یک صورتی مات است،
و تو بی اعتنا به شیطنت های یک آرزوهای ناکام ...
می رسی به آنجا ...
و یک درخت بید آنطرف تر سایه اش را حراج کرده برای دهن کجی به آفتاب،
می نشینی آنجا و تمام کوله سبزت را پهن می کنی به روی ذهنت،
به روی افکار زخم خورده از یک خزان لیمویی،
لم می دهی روی یک طعنه خیس حادثه،
و تا می توانی "یاد" می چینی و بوی "خاطر" ...
#دلنوشته_های_کوچه_پشتی
https://telegram.me/joinchat/BYIBETypQYYlvvnrZeAdZA
بارت را میریزی در یک کوله سبز،
تمام هر چه که داری را ...
و هر چه که بوی دلشوره ای قشنگ می دهد، زیاد...
می روی تا ته یک اتفاق به اندازه بالهای شاپرک...
و تا آخر دره ای که آبشارش مستانه یک صورتی مات است،
و تو بی اعتنا به شیطنت های یک آرزوهای ناکام ...
می رسی به آنجا ...
و یک درخت بید آنطرف تر سایه اش را حراج کرده برای دهن کجی به آفتاب،
می نشینی آنجا و تمام کوله سبزت را پهن می کنی به روی ذهنت،
به روی افکار زخم خورده از یک خزان لیمویی،
لم می دهی روی یک طعنه خیس حادثه،
و تا می توانی "یاد" می چینی و بوی "خاطر" ...
#دلنوشته_های_کوچه_پشتی
https://telegram.me/joinchat/BYIBETypQYYlvvnrZeAdZA
۴۱۰
۱۵ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.