پارت15فصل2
پارت15فصل2
ا.ت: یه بار دیگه بگی عوضی میزنم تو دهنت
یونی: اونو بیشتر از من دوست داری
ا.ت: من خودتو بابایی به اندازه هم دوست دارم الان بریم خونه
رفتیم خونه درو باز کردیم همین که در باز شد
یونی دوستاشو دید یه جیغی زد و رفت بغلشون کرد منم میدونستم این کارا کار کوک ولی ندیدمش
یونی: مامان دوستام
ا.ت: آره دخترم
بچه ها اهنگ گذاشتن شروع کردن به رقصیدن خوش گذروندن منم دنباله کوک میگشتم
ا.ت: اجوما
اجوما: جانم خانم
ا.ت:کوک و ندیدی
اجوما:چند نفر اورد وسایل و چیدن خودش رفت و یه نامه نوشت اینم نامه گفت بدمش به شما بفرمایید
ا.ت: ممنون
نامه کوک👇👇👇
(سلام ا.ت قشنگم و دختر عزیزم میدونم دخترم دیگه چشم دیدن منو نداره ولی خب او هم حق داره چون من هم که بچه بودم تا چند سال از پدرم متنفر بودم ولی خب دیگه خواستم بگم خیلی ممنونم بابت همه چیز ا.ت عزیزم خیلی دوست داشتم و حتی دارم ولی فکر کنم زندگی اینجوری برا خودت و یونی بهتر باشه دیگه منو نبینین و باید اینم بگم من خیلی عذابت دادم
ا.ت نباید از همون اول میومدم دنبالت من تا دوساعت دیگه پرواز دارم نخواستم باهات خداحافظی کنم چون دلشو نداشتم خواستم نامه بنویسم خداحافظ عزیزم یونی هم از طرف من ببوس و بگوش دیگه اون عوضی و نمبینی
کوک)
اشک از چشمام سرازیر شده بود که با خودم گفتم نه نه نمیشه این اتفاق نمیفته نباید بیفته سریع سوار ماشین شدم رفتم سمت فرودگاه
ا.ت: خانم
👩🏻✈️: بله بفرمایید
ا.ت:آقای جئون جونگکوک پرواز کردن میتونید یه نگاهی بکنید
👩🏻✈️: نه اجازشو ندارم ولی یه پرواز چهارساعت پیش بود یکی هم تا پنج دقیقه دیگی
ا.ت: ممنونم
👩🏻✈️: خواهش میکنم
سریع دویدم به طبقه بالا ولی کوک و ندیدم هر چی بهش زنگ میزدم
......(مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد)
همه جای فرودگاه و با گریه گشتم ولی پیداش نکردم
👩🏻✈️: پرواز شماره ۶۶آغاز شد
هواپیما دیدم که شروع به رفتن کرد سریع با گریه رفتم سمت پنجره دستم رو محکم میکوبیدم به پنجره و گریه میکردم
👨🏻✈️: خانم اتفاقی افتاده
ا.ت: بله
👨🏻✈️: اینجا فرودگاست میشه اروم تر
ا.ت: باشه
نشستم و گریه کردم
👩🏻✈️: پرواز شماره ۶۷تا ده دقیقه دیگه
#کوک
#فیک
#سناریو
ا.ت: یه بار دیگه بگی عوضی میزنم تو دهنت
یونی: اونو بیشتر از من دوست داری
ا.ت: من خودتو بابایی به اندازه هم دوست دارم الان بریم خونه
رفتیم خونه درو باز کردیم همین که در باز شد
یونی دوستاشو دید یه جیغی زد و رفت بغلشون کرد منم میدونستم این کارا کار کوک ولی ندیدمش
یونی: مامان دوستام
ا.ت: آره دخترم
بچه ها اهنگ گذاشتن شروع کردن به رقصیدن خوش گذروندن منم دنباله کوک میگشتم
ا.ت: اجوما
اجوما: جانم خانم
ا.ت:کوک و ندیدی
اجوما:چند نفر اورد وسایل و چیدن خودش رفت و یه نامه نوشت اینم نامه گفت بدمش به شما بفرمایید
ا.ت: ممنون
نامه کوک👇👇👇
(سلام ا.ت قشنگم و دختر عزیزم میدونم دخترم دیگه چشم دیدن منو نداره ولی خب او هم حق داره چون من هم که بچه بودم تا چند سال از پدرم متنفر بودم ولی خب دیگه خواستم بگم خیلی ممنونم بابت همه چیز ا.ت عزیزم خیلی دوست داشتم و حتی دارم ولی فکر کنم زندگی اینجوری برا خودت و یونی بهتر باشه دیگه منو نبینین و باید اینم بگم من خیلی عذابت دادم
ا.ت نباید از همون اول میومدم دنبالت من تا دوساعت دیگه پرواز دارم نخواستم باهات خداحافظی کنم چون دلشو نداشتم خواستم نامه بنویسم خداحافظ عزیزم یونی هم از طرف من ببوس و بگوش دیگه اون عوضی و نمبینی
کوک)
اشک از چشمام سرازیر شده بود که با خودم گفتم نه نه نمیشه این اتفاق نمیفته نباید بیفته سریع سوار ماشین شدم رفتم سمت فرودگاه
ا.ت: خانم
👩🏻✈️: بله بفرمایید
ا.ت:آقای جئون جونگکوک پرواز کردن میتونید یه نگاهی بکنید
👩🏻✈️: نه اجازشو ندارم ولی یه پرواز چهارساعت پیش بود یکی هم تا پنج دقیقه دیگی
ا.ت: ممنونم
👩🏻✈️: خواهش میکنم
سریع دویدم به طبقه بالا ولی کوک و ندیدم هر چی بهش زنگ میزدم
......(مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد)
همه جای فرودگاه و با گریه گشتم ولی پیداش نکردم
👩🏻✈️: پرواز شماره ۶۶آغاز شد
هواپیما دیدم که شروع به رفتن کرد سریع با گریه رفتم سمت پنجره دستم رو محکم میکوبیدم به پنجره و گریه میکردم
👨🏻✈️: خانم اتفاقی افتاده
ا.ت: بله
👨🏻✈️: اینجا فرودگاست میشه اروم تر
ا.ت: باشه
نشستم و گریه کردم
👩🏻✈️: پرواز شماره ۶۷تا ده دقیقه دیگه
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۸.۳k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.