وقتی نامادری تو رو به اون میفروشه...
وقتی نامادری تو رو به اون میفروشه...
پارت دوازدهم
ویو نامجون
تو فرودگاه بودیم که شماره پرواز ما رو خوندن و رفتیم سوار شدیم و ....
رفتیم سوار شدیم و هر کس رو صندلی خودش نشست تا آمریکا حدود چهار یا پنج ساعت راه بود پس هر کس خودش رو سرگرم کاری میکرد ولی من ...فکرم پیش ا.ت بود الان چیکار میکنه
ویو ا.ت
با یونگی هیونگ شام خوردیم داشتم ظرف ها رو جمع میکردم که احساس کردم یه نفر پشتمه برگشتم که پشتم رو ببینم که دیدم یونگی روی اپن نشسته
+آه اینجا چیکار میکنی ؟!
&همینجوری اومدم
+تو که میخواستی بخوابی
&خب ...گفتم شاید بترسی که بخوای تو تاریکی بیای بالا
+چرا باید بترسم ؟!
&منم روز های اول تو این خونه همینجوری بودم ...لامصب خفناکه
+(خنده)
&به چی میخندی ؟!
+هیچی هیچی ....نارنگی داری ؟؟
&آره ولی نمیدم بهت
+پوفف
ادامه ظرف ها رو شستم و بعد از ده دقیقه تمام شد
&حالا میتونی به عنوان جایزه یه دونه نارنگی بخوری
+ممنون قربان
&خواهش میکنم نوکر
+یاااا
&(خنده)
رفتیم تو اتاق ها خوابیدیم فردا روز سومی بود که تو شرکت یونگی و جیهون بودم و یه جورایی خیلی خوب بود هم لباساشون هم وسایل ارایشون
فردا هم پخش زنده مصاحبه داشتم باورم نمیشد که بخوام تو سه روز به خاطر مدل بودنم معروف بشم با همین فکر ها.خوابم برد
ویو نامجون بعد پنج ساعت رسیدیم آمریکا ساعت پنج صبح بود یه ون گرفتیم و هتل ها رو میگشتیم اما همشون پر بود تصمیم گرفتیم اول یه صبحانه بخوریم چون ساعت هشت بود تا خواستیم چمدان ها رو تحویل بگیریم یک ساعت گذشت
رفتیم تو یه رستوران و یه غذایی خوردیم ساعت نه بود که اومدیم بیرون که ...
ویو ا.ت
ساعت هشت باید محل مصاحبه میبودم پس حاظر شدم یونگی من رو رسوند و جیهون هم پشت ما می امد محل مصاحبه نزدیک مرکز اصلی نیویورک بود رفتیم اونجا و بعد از میکاپ و پوشیدن لباس ساعت نه و ربع شد و مصاحبه شروع شد
ویو نامجون
تو خیابان داشتیم راه میرفتیم که یه مانیتور بزرگ داخل خیابان روشن شد
_چ،چی؟!
کوک:شت*
که ...
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#NAMJOON#fake
پارت دوازدهم
ویو نامجون
تو فرودگاه بودیم که شماره پرواز ما رو خوندن و رفتیم سوار شدیم و ....
رفتیم سوار شدیم و هر کس رو صندلی خودش نشست تا آمریکا حدود چهار یا پنج ساعت راه بود پس هر کس خودش رو سرگرم کاری میکرد ولی من ...فکرم پیش ا.ت بود الان چیکار میکنه
ویو ا.ت
با یونگی هیونگ شام خوردیم داشتم ظرف ها رو جمع میکردم که احساس کردم یه نفر پشتمه برگشتم که پشتم رو ببینم که دیدم یونگی روی اپن نشسته
+آه اینجا چیکار میکنی ؟!
&همینجوری اومدم
+تو که میخواستی بخوابی
&خب ...گفتم شاید بترسی که بخوای تو تاریکی بیای بالا
+چرا باید بترسم ؟!
&منم روز های اول تو این خونه همینجوری بودم ...لامصب خفناکه
+(خنده)
&به چی میخندی ؟!
+هیچی هیچی ....نارنگی داری ؟؟
&آره ولی نمیدم بهت
+پوفف
ادامه ظرف ها رو شستم و بعد از ده دقیقه تمام شد
&حالا میتونی به عنوان جایزه یه دونه نارنگی بخوری
+ممنون قربان
&خواهش میکنم نوکر
+یاااا
&(خنده)
رفتیم تو اتاق ها خوابیدیم فردا روز سومی بود که تو شرکت یونگی و جیهون بودم و یه جورایی خیلی خوب بود هم لباساشون هم وسایل ارایشون
فردا هم پخش زنده مصاحبه داشتم باورم نمیشد که بخوام تو سه روز به خاطر مدل بودنم معروف بشم با همین فکر ها.خوابم برد
ویو نامجون بعد پنج ساعت رسیدیم آمریکا ساعت پنج صبح بود یه ون گرفتیم و هتل ها رو میگشتیم اما همشون پر بود تصمیم گرفتیم اول یه صبحانه بخوریم چون ساعت هشت بود تا خواستیم چمدان ها رو تحویل بگیریم یک ساعت گذشت
رفتیم تو یه رستوران و یه غذایی خوردیم ساعت نه بود که اومدیم بیرون که ...
ویو ا.ت
ساعت هشت باید محل مصاحبه میبودم پس حاظر شدم یونگی من رو رسوند و جیهون هم پشت ما می امد محل مصاحبه نزدیک مرکز اصلی نیویورک بود رفتیم اونجا و بعد از میکاپ و پوشیدن لباس ساعت نه و ربع شد و مصاحبه شروع شد
ویو نامجون
تو خیابان داشتیم راه میرفتیم که یه مانیتور بزرگ داخل خیابان روشن شد
_چ،چی؟!
کوک:شت*
که ...
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#NAMJOON#fake
۲.۸k
۱۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.