پارت⁴⁸
...................
؛؛ نمیشه کاری کرد
که یهو سرم تیر کشید انگار داشت چیزی یادم میومد .... اخخ سرمم سرمو با دستام گرفتم و تو خودم جم شدم
_ یونا خوبی؟ ... چت شده
؛؛ ایی سرمم درد میکنه
_ تهیونگ کمک کن ببریمش تو اتاق
جونگکوک بغلم کرد و برد تهیونگ درو باز کرد و منو گذاشتن رو تخت تکیه دادم به تخت که یه چیزایی یادم اومد اون اتفاقایی که بعد زدن چوب افتاد همشون .... همشون دونه دونه داشت یادم میومد سرم به شدت درد گرفت
اون صحنه هایه وحشتناک ... همشون داشت تو سرم مرور میشد ... یادم اومد همه چیزو اون مشتایی که میزد .... اون ... اون صدا ..... حالا میفهمم جریانش چی بوده !!
حالا صاحب اون صدارو میشناسم ..... چطور ممکنه ام ... امکان نداره ... نه نمیشه یعنی جونگ ... جونگکوک .... یه مافیاس؟ بعدش بیهوش شدم .......
چشمامو باز کردم تو اتاق بودم سردرد خفیفی داشتم به دور و بر نگاه کردم ......... هیجکس تو اتاق نبود ..... اخمام توهم رفت و بعد چهرم از ترس حالتش تغییر پیدا کرد یعنی ... الان من تو خونه ..... یه مافیا بودم و هستم؟
تا الان با یه گروه مافیا سروکار داشتم؟ ...... تو شرکت یه مافیا کار میکردم؟ .... یعنی اینقدر احمق بودم که هرکاری میگفتو انجام میدادم؟ اون مرده ... نکنه کشتنش ..... من باید از اینجا برم .... اگه منم بکشن چییی وای ....
در باز شد و جونگکوک اومد تو اتاق سریع خودمو جم کردم سرمو انداختم پایین
_ عاا یونا الان خوبی؟
؛؛ اوهوم .... یعنی اره
_ مطمعنی؟
؛؛ اره !! خوبم
_ چرا نگام نمیکنی
؛؛ ها .. همینجوری
اومد پیشم نشست رو تخت و نزدیکم شد که من رفتم اونورتر که با تعجب نگام کرد و خواست دستشو بزاره رو شونم که جاخالی دادم
_ ببینم چت شده؟
؛؛ مم ... من چیزیم نیست که ای بابا
_ پس این کارا چیه؟
؛؛ من کاری نمیکنم
اون یه مافیاس خطرناکه باید باهاش خوب برخورد کنم اره تحمل کن به زودی خلاص میشی
_ باز میخوای چیکار کنی؟
؛؛ من؟ من با این وضعیت نمیتونم از در خونه برم بیرون حتی
_ باشه من رفتم کاری داشتی صدام کن
و رفت ....
(سه روز بعد)
تو این سه روز حالم بهتر شده بود جونگکوک حسابی مراقبم بود و بعضی وقتا پسرا میومدن دیدنم
ولی من گول این کاراشونو نمیخورم امروز وقتشه از اینجا میرم و دیگم پیدام نمیشه !
_ به چی فک میکنی
؛؛ داشتم فک میکردم بهتره برم خونه
_ چرا؟
؛؛ یعنی چی چرا
_ هنوز که کامل خوب نشدی
؛؛ نه خوب شدم ... تازشم خونه کلی کار دارم باید برم
_ باشه حالا میری
؛؛ من برم وسایلمو جم کنم
_ کجا کجا؟ حالا جم میکنی بیا بریم فیلم نگا کنیم
؛؛ اخه ...
منو به زور برد پایه تلویزیون .... وسطایه فیلم بود نگاهی بهش انداختم ... غرق فیلم شده بود بامزس ..... حواسش نیس نه؟ یعنی بلند بشم میفمه ؟ اخه خنگ خدا مگه خوابه یا چیز دیگه ایه که نفهمه هوففف ولم کنین اههه
...... فیلم تموم شد بالاخره اخیششش
...................
؛؛ نمیشه کاری کرد
که یهو سرم تیر کشید انگار داشت چیزی یادم میومد .... اخخ سرمم سرمو با دستام گرفتم و تو خودم جم شدم
_ یونا خوبی؟ ... چت شده
؛؛ ایی سرمم درد میکنه
_ تهیونگ کمک کن ببریمش تو اتاق
جونگکوک بغلم کرد و برد تهیونگ درو باز کرد و منو گذاشتن رو تخت تکیه دادم به تخت که یه چیزایی یادم اومد اون اتفاقایی که بعد زدن چوب افتاد همشون .... همشون دونه دونه داشت یادم میومد سرم به شدت درد گرفت
اون صحنه هایه وحشتناک ... همشون داشت تو سرم مرور میشد ... یادم اومد همه چیزو اون مشتایی که میزد .... اون ... اون صدا ..... حالا میفهمم جریانش چی بوده !!
حالا صاحب اون صدارو میشناسم ..... چطور ممکنه ام ... امکان نداره ... نه نمیشه یعنی جونگ ... جونگکوک .... یه مافیاس؟ بعدش بیهوش شدم .......
چشمامو باز کردم تو اتاق بودم سردرد خفیفی داشتم به دور و بر نگاه کردم ......... هیجکس تو اتاق نبود ..... اخمام توهم رفت و بعد چهرم از ترس حالتش تغییر پیدا کرد یعنی ... الان من تو خونه ..... یه مافیا بودم و هستم؟
تا الان با یه گروه مافیا سروکار داشتم؟ ...... تو شرکت یه مافیا کار میکردم؟ .... یعنی اینقدر احمق بودم که هرکاری میگفتو انجام میدادم؟ اون مرده ... نکنه کشتنش ..... من باید از اینجا برم .... اگه منم بکشن چییی وای ....
در باز شد و جونگکوک اومد تو اتاق سریع خودمو جم کردم سرمو انداختم پایین
_ عاا یونا الان خوبی؟
؛؛ اوهوم .... یعنی اره
_ مطمعنی؟
؛؛ اره !! خوبم
_ چرا نگام نمیکنی
؛؛ ها .. همینجوری
اومد پیشم نشست رو تخت و نزدیکم شد که من رفتم اونورتر که با تعجب نگام کرد و خواست دستشو بزاره رو شونم که جاخالی دادم
_ ببینم چت شده؟
؛؛ مم ... من چیزیم نیست که ای بابا
_ پس این کارا چیه؟
؛؛ من کاری نمیکنم
اون یه مافیاس خطرناکه باید باهاش خوب برخورد کنم اره تحمل کن به زودی خلاص میشی
_ باز میخوای چیکار کنی؟
؛؛ من؟ من با این وضعیت نمیتونم از در خونه برم بیرون حتی
_ باشه من رفتم کاری داشتی صدام کن
و رفت ....
(سه روز بعد)
تو این سه روز حالم بهتر شده بود جونگکوک حسابی مراقبم بود و بعضی وقتا پسرا میومدن دیدنم
ولی من گول این کاراشونو نمیخورم امروز وقتشه از اینجا میرم و دیگم پیدام نمیشه !
_ به چی فک میکنی
؛؛ داشتم فک میکردم بهتره برم خونه
_ چرا؟
؛؛ یعنی چی چرا
_ هنوز که کامل خوب نشدی
؛؛ نه خوب شدم ... تازشم خونه کلی کار دارم باید برم
_ باشه حالا میری
؛؛ من برم وسایلمو جم کنم
_ کجا کجا؟ حالا جم میکنی بیا بریم فیلم نگا کنیم
؛؛ اخه ...
منو به زور برد پایه تلویزیون .... وسطایه فیلم بود نگاهی بهش انداختم ... غرق فیلم شده بود بامزس ..... حواسش نیس نه؟ یعنی بلند بشم میفمه ؟ اخه خنگ خدا مگه خوابه یا چیز دیگه ایه که نفهمه هوففف ولم کنین اههه
...... فیلم تموم شد بالاخره اخیششش
- ۲۰.۷k
- ۱۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط