پارت⁵⁰
پارت⁵⁰
...............
؛؛ میرم انگار نه انگار من چیزی میدونم هوم؟
_ هه ... نه بابا؟ ... بزارم بری .... وقتی فهمیدی کیم کجا زندگی میکنم تو شرکتمم کار میکنی شرمنده .... همچین اتفاقی نمیوفته
؛؛ تروخدا خواهش میکنم جونگکوک نکن من تحملشو ندارم بزار برم (گریه میکنه دیگه واه واه )
_ یونا .. نمیتونم
دیگه نمیتونستم تحمل کنم دویدم به سمت در و بازش کردم و از خونه خارج شدم سمت در حیاط میرفتم که دستمو گرفت به سمت خودش برگردوند و بلندم کرد انداخت رو کولش من همچنان گریه میکردم با مشت میزدم به کمرش ( هعی والا چی بگم اینارو نمیدونم از کجام در میارم ) اما فایده نداشت
؛؛ جونگکوک ولم کنن ..... با توام ...... ولم کن
(سلیطه جیغ میزنه)
_ فایده نداره الکی جیغ و داد نکن
؛؛ ولم کننن
برم تو خونه فک کردم الان با مخ پرتم میکنه رو زمین ولی نه برد بالا سمت اتاقا ... نکنه اتاق شکنجه ای چیزی داره؟
یا خود خدا ... مدام جیغ میزدم ولی اون عین خیالش نبود منو برد تو یه اتاق و پرتم کرد اماده بودم جاییم بشکنه که افتادم رو یه چیز نرم ... تخت بود نگاهی بهش انداختم ... با چهره ی عصبانی داشت نگام میکرد
؛؛ خیلی زورت زیاده
_ هوم؟
اینو گفتم و بالشتو پرت کردم تو صورتش و برایه بار دوم خواستم در برم بلند شدم ولی حتی نتونستم یه قدمم بردارم دستشو انداخت دور کمرم و دوباره برم گردوند سرجایه اولم ولی ایندفعه خودشو انداخت روم ( از اون سیس عقابیا که خودتون میدونین) دیگه نتونستم حرکتی کنم
؛؛ چی میخوای ازممم
_ تورو میخوام
؛؛ چی؟ ... چی میگی ازم دورشو
_ اره خانم خانما تو که همه چیو میدونی اینم بدون کاملشه ... من تورو دوست دارم
راس میگه؟ یا داره بهم دروغ میگه؟ البته دیگه این مهم نیست چون هیچوقت فکر نمیکردم همچین ادمی باشه برخلاف تمامم تصوراتم ...
؛؛ برو اونور
_ نمیرم
؛؛ من بهت اعتماد ندارم میفهمی؟
_ چرا ها؟ چرا بهم اعتماد نداری ؟
؛؛ چون نمیدونستم با یه ادم روانی سروکار دارم ! .... وگرنه هیچ وقت تکرار میکنم ... هیچوقت حاضر نبودم بیام اونجا کار کنم
_ تمومش کننن (داددد بیداددد .... ببخشید کلی بازی درمیارم^-^ )
اینقدر بلند داد زد که دیگه لال شدم یعنی میخواستمم نمیتونستم حرف بزنم با ترس نگاهش میکردم اشک تو چشمام جم شد بلند شد رفت و درم محکم بست ... گریه میکردم ... چرا باید اینقدر بدبخت باشم؟ ... مگه چیکار کردم کیو اذیت کردم ..... حق کیو خوردم که الان دارم تاوانشو پس میدم بلند شدم و دستگیره درو کشیدم ولی باز نشد دوباره کشیدم ... مثل اینکه قفلش کرده رفتم سمت پنجره ... نرده داشت یعنی چی؟ وای دارم دیوونه میشمم دوباره رفتم سمت در و دستگیره رو کشیدم با مشت میزدم تو در ولی کسی جواب نمیداد
؛؛ یاا ... یااا درو باز کن .... کسی نیستتت .... یااااا درو باز کنیننن بازش کننن باز کن این لعنتیو
دیگه رد دادم مثل وحشیا میکوبیدم به در و جیغ میکشیدم اینقدر محکم میزدم به در که دستام درد گرفت با پام زدم به در از در فاصله گرفتم و همونجور که نفس نفس میزدم یه جیغ فرا بنفش کشیدم ... دیدم خبری نمیشه نشستم رو زمین و زار زار گریه میکردم
* جونگکوک*
سرش داد کشیدم و از اتاق اومدم بیرون ... نمیتونستن بزارم بره اره ... حالا فهمیده بودم چقدر عاشقش شدم برا همینم نمیزارم بره
...............
؛؛ میرم انگار نه انگار من چیزی میدونم هوم؟
_ هه ... نه بابا؟ ... بزارم بری .... وقتی فهمیدی کیم کجا زندگی میکنم تو شرکتمم کار میکنی شرمنده .... همچین اتفاقی نمیوفته
؛؛ تروخدا خواهش میکنم جونگکوک نکن من تحملشو ندارم بزار برم (گریه میکنه دیگه واه واه )
_ یونا .. نمیتونم
دیگه نمیتونستم تحمل کنم دویدم به سمت در و بازش کردم و از خونه خارج شدم سمت در حیاط میرفتم که دستمو گرفت به سمت خودش برگردوند و بلندم کرد انداخت رو کولش من همچنان گریه میکردم با مشت میزدم به کمرش ( هعی والا چی بگم اینارو نمیدونم از کجام در میارم ) اما فایده نداشت
؛؛ جونگکوک ولم کنن ..... با توام ...... ولم کن
(سلیطه جیغ میزنه)
_ فایده نداره الکی جیغ و داد نکن
؛؛ ولم کننن
برم تو خونه فک کردم الان با مخ پرتم میکنه رو زمین ولی نه برد بالا سمت اتاقا ... نکنه اتاق شکنجه ای چیزی داره؟
یا خود خدا ... مدام جیغ میزدم ولی اون عین خیالش نبود منو برد تو یه اتاق و پرتم کرد اماده بودم جاییم بشکنه که افتادم رو یه چیز نرم ... تخت بود نگاهی بهش انداختم ... با چهره ی عصبانی داشت نگام میکرد
؛؛ خیلی زورت زیاده
_ هوم؟
اینو گفتم و بالشتو پرت کردم تو صورتش و برایه بار دوم خواستم در برم بلند شدم ولی حتی نتونستم یه قدمم بردارم دستشو انداخت دور کمرم و دوباره برم گردوند سرجایه اولم ولی ایندفعه خودشو انداخت روم ( از اون سیس عقابیا که خودتون میدونین) دیگه نتونستم حرکتی کنم
؛؛ چی میخوای ازممم
_ تورو میخوام
؛؛ چی؟ ... چی میگی ازم دورشو
_ اره خانم خانما تو که همه چیو میدونی اینم بدون کاملشه ... من تورو دوست دارم
راس میگه؟ یا داره بهم دروغ میگه؟ البته دیگه این مهم نیست چون هیچوقت فکر نمیکردم همچین ادمی باشه برخلاف تمامم تصوراتم ...
؛؛ برو اونور
_ نمیرم
؛؛ من بهت اعتماد ندارم میفهمی؟
_ چرا ها؟ چرا بهم اعتماد نداری ؟
؛؛ چون نمیدونستم با یه ادم روانی سروکار دارم ! .... وگرنه هیچ وقت تکرار میکنم ... هیچوقت حاضر نبودم بیام اونجا کار کنم
_ تمومش کننن (داددد بیداددد .... ببخشید کلی بازی درمیارم^-^ )
اینقدر بلند داد زد که دیگه لال شدم یعنی میخواستمم نمیتونستم حرف بزنم با ترس نگاهش میکردم اشک تو چشمام جم شد بلند شد رفت و درم محکم بست ... گریه میکردم ... چرا باید اینقدر بدبخت باشم؟ ... مگه چیکار کردم کیو اذیت کردم ..... حق کیو خوردم که الان دارم تاوانشو پس میدم بلند شدم و دستگیره درو کشیدم ولی باز نشد دوباره کشیدم ... مثل اینکه قفلش کرده رفتم سمت پنجره ... نرده داشت یعنی چی؟ وای دارم دیوونه میشمم دوباره رفتم سمت در و دستگیره رو کشیدم با مشت میزدم تو در ولی کسی جواب نمیداد
؛؛ یاا ... یااا درو باز کن .... کسی نیستتت .... یااااا درو باز کنیننن بازش کننن باز کن این لعنتیو
دیگه رد دادم مثل وحشیا میکوبیدم به در و جیغ میکشیدم اینقدر محکم میزدم به در که دستام درد گرفت با پام زدم به در از در فاصله گرفتم و همونجور که نفس نفس میزدم یه جیغ فرا بنفش کشیدم ... دیدم خبری نمیشه نشستم رو زمین و زار زار گریه میکردم
* جونگکوک*
سرش داد کشیدم و از اتاق اومدم بیرون ... نمیتونستن بزارم بره اره ... حالا فهمیده بودم چقدر عاشقش شدم برا همینم نمیزارم بره
۲۵.۸k
۱۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.