پارت ۴۰
پارت ۴۰
جیمین ماشین رو دم ساحل خاموش کرد و ا.ت پیاده شد
ا.ت:کاش مجبور نبودم از اینجا برم(زمزمه کرد)
جیمین هم از ماشین پیاده شد.
ا.ت:کفشش رو در آورد و توی ماشین گذاشت و بع سمت آب رفت و جلوش وایساد موج میزد و پای ا.ت رو خیس میکرد و باعث میشد ا.ت لبخند بزنه و جیمین دل ببازه
ا.ت:هی چیمی باید امتحانش کنی(با خنده)
جیمین:هوم؟ نه ممنون
ا.ت:چرا خیلی حال میدها
جیمین:من از آب بدم میاد مرسی
ا.ت:بیخیال موچی
از آب میاد بیرون و دست جیمین رو میکشه و اونو میندازه تو آب
جیمین:نه م....
پرت شد توی آب و سر تا پا خیس شد.
ا.ت از ته دل میخندید و جیمین خودش رو از توی آب کشید بیرون و موهاش رو تکون داد تا بتونه بزنه اونا رو از روی پیشونیش کنار
جیمین:تا کمر توی آب بود
جیمین:ا.ت رو میکشه و ا.ت هم میوفته توی آب
ا.ت:میخنده و موهاش رو کنار میزنه
ا.ت روی جیمین آب میپاشه و جیمین با دست از خودش دفاع میکنه و میخنده
چه روز خوبی بود آفتاب در حال غروب بود و هوا رو به رنگ نارنجی در می آورد و اون دو از ته دل میخندیدن چه روز خوبی.
ا.ت و جیمین از آب اومدن بیرون و هوله های پشت ماشین رو برمیدارن و موهاشون و صورتشون رو خشک میکنن.
جیمین: خوش گذشت ولی الان چه حوری رانندگی کنم؟ یخ میزنم(با خنده)
ا.ت:ایراد نداره موچی من رانندگی میکنم(با لبخند)
سوار ماشین شدن و ا.ت برای هردوشون چای گرم ریخت و خوردن و کمی گرم شدن پنجره های ماشین رو کشیدن بالا و بخاری روشن کردن چون میلرزیدن و ا.ت به سمت خونه حرکت کرد توی راه جیمین موهاش رو خشک میکرد و ا.ت نمیتونست لبخند رو از لب هاش پاک کنه.
چون با هربار نگاه به جیمین دل میباخت و نمیدونست چیکارش کنه درسته از اون شب توی هتل خیلی عصبی بودن هر دوتاشون ولی از این که اینجوری باهم باشن نهایت لذت رو میبردن. طولی نکشید که به جلوی عمارت رسیدن با خنده از ماشین پیاده شدن و رفتن داخل حموم کردن و لباس خواب پوشیدن و روی تخت خودشون توی اتاق خودشون به خواب رفتن..
ادامه دارد..
جیمین ماشین رو دم ساحل خاموش کرد و ا.ت پیاده شد
ا.ت:کاش مجبور نبودم از اینجا برم(زمزمه کرد)
جیمین هم از ماشین پیاده شد.
ا.ت:کفشش رو در آورد و توی ماشین گذاشت و بع سمت آب رفت و جلوش وایساد موج میزد و پای ا.ت رو خیس میکرد و باعث میشد ا.ت لبخند بزنه و جیمین دل ببازه
ا.ت:هی چیمی باید امتحانش کنی(با خنده)
جیمین:هوم؟ نه ممنون
ا.ت:چرا خیلی حال میدها
جیمین:من از آب بدم میاد مرسی
ا.ت:بیخیال موچی
از آب میاد بیرون و دست جیمین رو میکشه و اونو میندازه تو آب
جیمین:نه م....
پرت شد توی آب و سر تا پا خیس شد.
ا.ت از ته دل میخندید و جیمین خودش رو از توی آب کشید بیرون و موهاش رو تکون داد تا بتونه بزنه اونا رو از روی پیشونیش کنار
جیمین:تا کمر توی آب بود
جیمین:ا.ت رو میکشه و ا.ت هم میوفته توی آب
ا.ت:میخنده و موهاش رو کنار میزنه
ا.ت روی جیمین آب میپاشه و جیمین با دست از خودش دفاع میکنه و میخنده
چه روز خوبی بود آفتاب در حال غروب بود و هوا رو به رنگ نارنجی در می آورد و اون دو از ته دل میخندیدن چه روز خوبی.
ا.ت و جیمین از آب اومدن بیرون و هوله های پشت ماشین رو برمیدارن و موهاشون و صورتشون رو خشک میکنن.
جیمین: خوش گذشت ولی الان چه حوری رانندگی کنم؟ یخ میزنم(با خنده)
ا.ت:ایراد نداره موچی من رانندگی میکنم(با لبخند)
سوار ماشین شدن و ا.ت برای هردوشون چای گرم ریخت و خوردن و کمی گرم شدن پنجره های ماشین رو کشیدن بالا و بخاری روشن کردن چون میلرزیدن و ا.ت به سمت خونه حرکت کرد توی راه جیمین موهاش رو خشک میکرد و ا.ت نمیتونست لبخند رو از لب هاش پاک کنه.
چون با هربار نگاه به جیمین دل میباخت و نمیدونست چیکارش کنه درسته از اون شب توی هتل خیلی عصبی بودن هر دوتاشون ولی از این که اینجوری باهم باشن نهایت لذت رو میبردن. طولی نکشید که به جلوی عمارت رسیدن با خنده از ماشین پیاده شدن و رفتن داخل حموم کردن و لباس خواب پوشیدن و روی تخت خودشون توی اتاق خودشون به خواب رفتن..
ادامه دارد..
۶.۰k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.