پارت ۳۸
پارت ۳۸
ویو فردا صبح ساعت ۶:۲۰/
ا.ت:چشمش رو باز میکنه و تازه یادش میاد دیشب توی بغلش جیمین خوابیده و دید جیمین بیداره و بهش لبخند میزنه خون زیر گونه هاش سُر میخوره و پتو رو روی سرش میکشه
جیمین:بیدار شدی شیطون کوچولو؟
ا.ت:اوهوم
جیمین:چرا از زیر پتو نمیای بیرون؟
ا.ت:هنوز به این نزدیکی عادت ندارم یونو؟
جیمین:آه باشه بلند شو کارت عقب میوفته
ا.ت:سرش پتو رو کنار زد چشماش گشاد شده بود
ا.ت:مگه ساعت چنده؟؟؟؟
جیمین: شیش و نیم
ا.ت:از جاش میپره و از تخت بلند میشه
جیمین:میخنده و روز تخت میشینه
ا.ت:تند مسواک میزنه میاد بیرون جلوی میز آرایشش میشینه و کِرِم مخصوص صورتش رو میزنه و موهاش رو سشوار میکشه
جیمین:لبخند میزنه و از اتاقش میره سریع توی اتاق خودش و کسی نمیفهمه
ا.ت:لباس عوض میکنه موهاش رو درست میکنه یک آرایش لایت میکنه و حاظر میشه
جیمین:میره تو اتاقش مسواک میزنه صورتش رو میشوره چون این چند وقت پوست دستش کمی خشک شده بود یکم کِرِم میزنه و موهاش رو حالت میده و لباس مناسب میپوشه و آماده میشه.
امروز ا.ت و جیمین قرار بود به خارج از شهر واسه یک معامله برن و قطعا بازم باهم تنها میشن و همین ا.ت رو کمی نگران میکرد.
رفتن پایین تا یک صبحونه بخورن و راه بیوفتن.
تهیونگ: هی بچها چطورین؟
ا.ت:اوم خوب ولی نزار بیام جرت بدم
جیمین: به اون دوتا خندید و اومد پایین
تهیونگ:باشه باشه و الفرار
ا.ت و جیمین صبحونه خوردن اسلحه و چیزایی که لازم داشتن رو برداشتن و توی ماشین گذاشتن..
ادامه دارد..
ویو فردا صبح ساعت ۶:۲۰/
ا.ت:چشمش رو باز میکنه و تازه یادش میاد دیشب توی بغلش جیمین خوابیده و دید جیمین بیداره و بهش لبخند میزنه خون زیر گونه هاش سُر میخوره و پتو رو روی سرش میکشه
جیمین:بیدار شدی شیطون کوچولو؟
ا.ت:اوهوم
جیمین:چرا از زیر پتو نمیای بیرون؟
ا.ت:هنوز به این نزدیکی عادت ندارم یونو؟
جیمین:آه باشه بلند شو کارت عقب میوفته
ا.ت:سرش پتو رو کنار زد چشماش گشاد شده بود
ا.ت:مگه ساعت چنده؟؟؟؟
جیمین: شیش و نیم
ا.ت:از جاش میپره و از تخت بلند میشه
جیمین:میخنده و روز تخت میشینه
ا.ت:تند مسواک میزنه میاد بیرون جلوی میز آرایشش میشینه و کِرِم مخصوص صورتش رو میزنه و موهاش رو سشوار میکشه
جیمین:لبخند میزنه و از اتاقش میره سریع توی اتاق خودش و کسی نمیفهمه
ا.ت:لباس عوض میکنه موهاش رو درست میکنه یک آرایش لایت میکنه و حاظر میشه
جیمین:میره تو اتاقش مسواک میزنه صورتش رو میشوره چون این چند وقت پوست دستش کمی خشک شده بود یکم کِرِم میزنه و موهاش رو حالت میده و لباس مناسب میپوشه و آماده میشه.
امروز ا.ت و جیمین قرار بود به خارج از شهر واسه یک معامله برن و قطعا بازم باهم تنها میشن و همین ا.ت رو کمی نگران میکرد.
رفتن پایین تا یک صبحونه بخورن و راه بیوفتن.
تهیونگ: هی بچها چطورین؟
ا.ت:اوم خوب ولی نزار بیام جرت بدم
جیمین: به اون دوتا خندید و اومد پایین
تهیونگ:باشه باشه و الفرار
ا.ت و جیمین صبحونه خوردن اسلحه و چیزایی که لازم داشتن رو برداشتن و توی ماشین گذاشتن..
ادامه دارد..
۴.۰k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.