تکپارتی(درخواستی)P2
همه به سمت چان برگشتن و تنها چیزی که دیدن قیافه نگران چان که به زمین استیج زل زده بود !!
زود به سمتش برگشتن و تنها چیزی که دیدن خو..ن بود!
سونگمین:ا.تتت خونریزی داره؟برای..چی؟
_وایسا ببینم یعنی چی چرا؟ا.ت چت شدههه د بگووو ببینم چت شده؟
سرتو به عنوان نا آگاهی از وضعت تکون دادی که باعث شد لینو کمی بلندت کنه و به کمرت نگاهی بندازه که بعد دیدن زخم کمرت متوجه شد که با اسلحه بهت شلیک شده!
زود نگاهشو بهت داد البته اینبار تو نگاهش تنها چیزی که موج میزد بغض و نگرانیش بود!
_ا.ت...(گریه)
هیونجین:لینوو الان وقت این نیست به خودت بیاا باید ا.ت رو ببریم زود باش!
لینو با حرفای هیونجین زود براید بغلت گرفت و با تمام توانش تو رو به پشت صحنه رسوند..
تو رو تو تخت گذاشت و سرتو نوازش کرد..
_ا.ت تحمل کن خوب...داریم میریم بیمارستان خوب؟
دستت لرزون و بی جونتو به صورت خیسش رسوندی و شروع کردی به نوازش کردن صورتش..
+لین..و گر..یه نکن!
_چشم..چش..م*دستاشو بلند کردو اشکاشو پاک کرد و دستت که داشت صورتشو نوازش میکردو گرفت و محکم بوسیدش..
_دوست دارم ا.ت!
از حرفش تعجب کردی و بهش خیره شدی..
_فک کنم باید اینو قبل اینکه از اینم دیرتر بشه بگم..یادت باشه خیلی دوست دارم خوب؟تو باید سالم بمونی و سالم از عملیات در بیای خوب؟
لبخند دلگرمی با جون بی جونت تحویلش دادی و آروم لب زدی:منم دوست دارم پسرکم:)
^ام اره تموم شد و باید بگم که ا.ت خیلی صحیح و سالم از عملیات در امد و کنار لینو چندین سالها رو با عشق گذروند..
ولی یه چیز که تموم نشده و باید تو تمومش کنی..
تو..اره تو به یورآت قول بده قبل از اینکه دیر بشه حرفاتو بهش بگی و مهم نیست که جواب اون چی باشه!
تنها چیزی که میتونم بگم اینه که این زندگی ارزش مخفی کردن احساساتت رو نداره!
قبل از اینکه بدونی فردایی که منتظرش بودی دیگه نمیرسه و اون زمونه که تو پشینون میشی و این دیگه فایده ای نداره!
یادتون باشه یورآ با یه بغل گرم و مهربون اینجا منتظرتونه!
عاشقتونم گایز:)
مراقب خودتون باشین شبتون بخیر^^)
. . . The end
زود به سمتش برگشتن و تنها چیزی که دیدن خو..ن بود!
سونگمین:ا.تتت خونریزی داره؟برای..چی؟
_وایسا ببینم یعنی چی چرا؟ا.ت چت شدههه د بگووو ببینم چت شده؟
سرتو به عنوان نا آگاهی از وضعت تکون دادی که باعث شد لینو کمی بلندت کنه و به کمرت نگاهی بندازه که بعد دیدن زخم کمرت متوجه شد که با اسلحه بهت شلیک شده!
زود نگاهشو بهت داد البته اینبار تو نگاهش تنها چیزی که موج میزد بغض و نگرانیش بود!
_ا.ت...(گریه)
هیونجین:لینوو الان وقت این نیست به خودت بیاا باید ا.ت رو ببریم زود باش!
لینو با حرفای هیونجین زود براید بغلت گرفت و با تمام توانش تو رو به پشت صحنه رسوند..
تو رو تو تخت گذاشت و سرتو نوازش کرد..
_ا.ت تحمل کن خوب...داریم میریم بیمارستان خوب؟
دستت لرزون و بی جونتو به صورت خیسش رسوندی و شروع کردی به نوازش کردن صورتش..
+لین..و گر..یه نکن!
_چشم..چش..م*دستاشو بلند کردو اشکاشو پاک کرد و دستت که داشت صورتشو نوازش میکردو گرفت و محکم بوسیدش..
_دوست دارم ا.ت!
از حرفش تعجب کردی و بهش خیره شدی..
_فک کنم باید اینو قبل اینکه از اینم دیرتر بشه بگم..یادت باشه خیلی دوست دارم خوب؟تو باید سالم بمونی و سالم از عملیات در بیای خوب؟
لبخند دلگرمی با جون بی جونت تحویلش دادی و آروم لب زدی:منم دوست دارم پسرکم:)
^ام اره تموم شد و باید بگم که ا.ت خیلی صحیح و سالم از عملیات در امد و کنار لینو چندین سالها رو با عشق گذروند..
ولی یه چیز که تموم نشده و باید تو تمومش کنی..
تو..اره تو به یورآت قول بده قبل از اینکه دیر بشه حرفاتو بهش بگی و مهم نیست که جواب اون چی باشه!
تنها چیزی که میتونم بگم اینه که این زندگی ارزش مخفی کردن احساساتت رو نداره!
قبل از اینکه بدونی فردایی که منتظرش بودی دیگه نمیرسه و اون زمونه که تو پشینون میشی و این دیگه فایده ای نداره!
یادتون باشه یورآ با یه بغل گرم و مهربون اینجا منتظرتونه!
عاشقتونم گایز:)
مراقب خودتون باشین شبتون بخیر^^)
. . . The end
۲۰.۰k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.