سرنوشت شوم p17
سرنوشت شوم p17
انقدر هواسم پرت بود اصلا به دور و برم توجه نکرده بودم،یکمی که دقت کردم یه اتاق خیلی قشنگ هنه چی سفید بود خیلی قشنگ بود همه لباسا سفید بودن
جین:نمیخای بیای
دا یون:عا چرا اومدم ،تو اینجا زندگی میکنی
جین:اره چطور خوشت اومده
دا یون:اره خیلی وایب خوبی داری اینجا دلم میخاد برا همیشه اینجا بمونم
جین:میتونی اینجا بمونی تا هرموقع که دلت خاست
جین صورتشو اورد جلو و پیشونیم رو بوس کرد و گفت:تو مال من میشی
منم هنگ کردم دیدم حرکت کرد داره همینجور تند میره بهش گفتم یکم ارومتر مگه دنبالت کردن انقد تند راه میری چه خونه قشنگی داری بعض خونه اون پسره احمقه
جین:مگه نمیخای داداشتو ببینی،خب بیا اینجاس اماده ای ،هروقت اماده بودی بگو تا در رو باز کنم
تا گفت توی این اتاقه قلبم انقدر تند میزد که میخاست از توی قفسه سینم بزنه بیرون یهو بغض کردم و اشک هام خود به خود سرازیر شدن
دایون:م...من امادم باز کن (با بغض سنگین و گریه)
در رو که باز کرد خیلی شوکه شد باور نمیکردم که ببینمش باورم نمیشد پامو گذاشتم داخل اتاق هرچی نزدیکتر میشدم ضربان قلبم هم بیشتر میشد انقدری ذوق داشتم برای یه لحظه دیدین یونگی که دیدم یه پسر با لباسای سفید و قشنگ پشتش به منه
دا یون:یو....یو....یونگی(یهو بغضم ترکید و زدم زیر گریه)یو...یونگی،داداشی خودتی مگه ن
کم کم رو شو کرد به من تا بر گشت نفهمیدم چی شد افتادم روی دوتا زانو هام و شروع کردم به گریه کردن دیدم همون پسره که باور نمیکردم یونگی باشه داره نزدیک و نزدیکتر میشه و قلبم یه لحظه انگار وایساد وقتی قیافشو دیدم
دا یون:(جیغ)یونگیییییی خودتی یونگییییی ،یونگی(با گریه)
یونگی:دا ....دایون ، تو ...تو اینجا چه کار میکنی ها،خودتی واقعا خاهر خنگ من(با گریه)
دا یون:اره منم یونگی باورم نمیشه دوباره میبینمت داداشی
یونگی: نمیدونم باید چی بگم الان
رفتم بغل شوگا و تا تونستم زدم زیر گریه و گریه کردم که یهو صدای چند نفر اومد
دا یون:اونا کین،اون،اون همون پسرس جیمین
یونگی:من میرم تو بعد بیا منتظرت میمونم
دایون:ک...کجا میری یونگی نرو (با داد)
(ویو جینمین)
جین:براچی اینجا پیدات شده تو خوب میدونی من دوسش دارم و بهت نمیدمش
جیمین:اون میدونه توهم قبلا یه شیطان بودی
جین:خفه شو به تو هیچ ربطی نداره
جیمین : صدای دخترس داره داد میزنه
جین:به تو هیچ ربطی نداره از اینجا برو
جیمین:میرم ولی دوباره برمیگردم(پوز خند)
جین:ای عوضی
انقدر هواسم پرت بود اصلا به دور و برم توجه نکرده بودم،یکمی که دقت کردم یه اتاق خیلی قشنگ هنه چی سفید بود خیلی قشنگ بود همه لباسا سفید بودن
جین:نمیخای بیای
دا یون:عا چرا اومدم ،تو اینجا زندگی میکنی
جین:اره چطور خوشت اومده
دا یون:اره خیلی وایب خوبی داری اینجا دلم میخاد برا همیشه اینجا بمونم
جین:میتونی اینجا بمونی تا هرموقع که دلت خاست
جین صورتشو اورد جلو و پیشونیم رو بوس کرد و گفت:تو مال من میشی
منم هنگ کردم دیدم حرکت کرد داره همینجور تند میره بهش گفتم یکم ارومتر مگه دنبالت کردن انقد تند راه میری چه خونه قشنگی داری بعض خونه اون پسره احمقه
جین:مگه نمیخای داداشتو ببینی،خب بیا اینجاس اماده ای ،هروقت اماده بودی بگو تا در رو باز کنم
تا گفت توی این اتاقه قلبم انقدر تند میزد که میخاست از توی قفسه سینم بزنه بیرون یهو بغض کردم و اشک هام خود به خود سرازیر شدن
دایون:م...من امادم باز کن (با بغض سنگین و گریه)
در رو که باز کرد خیلی شوکه شد باور نمیکردم که ببینمش باورم نمیشد پامو گذاشتم داخل اتاق هرچی نزدیکتر میشدم ضربان قلبم هم بیشتر میشد انقدری ذوق داشتم برای یه لحظه دیدین یونگی که دیدم یه پسر با لباسای سفید و قشنگ پشتش به منه
دا یون:یو....یو....یونگی(یهو بغضم ترکید و زدم زیر گریه)یو...یونگی،داداشی خودتی مگه ن
کم کم رو شو کرد به من تا بر گشت نفهمیدم چی شد افتادم روی دوتا زانو هام و شروع کردم به گریه کردن دیدم همون پسره که باور نمیکردم یونگی باشه داره نزدیک و نزدیکتر میشه و قلبم یه لحظه انگار وایساد وقتی قیافشو دیدم
دا یون:(جیغ)یونگیییییی خودتی یونگییییی ،یونگی(با گریه)
یونگی:دا ....دایون ، تو ...تو اینجا چه کار میکنی ها،خودتی واقعا خاهر خنگ من(با گریه)
دا یون:اره منم یونگی باورم نمیشه دوباره میبینمت داداشی
یونگی: نمیدونم باید چی بگم الان
رفتم بغل شوگا و تا تونستم زدم زیر گریه و گریه کردم که یهو صدای چند نفر اومد
دا یون:اونا کین،اون،اون همون پسرس جیمین
یونگی:من میرم تو بعد بیا منتظرت میمونم
دایون:ک...کجا میری یونگی نرو (با داد)
(ویو جینمین)
جین:براچی اینجا پیدات شده تو خوب میدونی من دوسش دارم و بهت نمیدمش
جیمین:اون میدونه توهم قبلا یه شیطان بودی
جین:خفه شو به تو هیچ ربطی نداره
جیمین : صدای دخترس داره داد میزنه
جین:به تو هیچ ربطی نداره از اینجا برو
جیمین:میرم ولی دوباره برمیگردم(پوز خند)
جین:ای عوضی
۶۶.۴k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.