پارت ۵۶
پارت ۵۶
(جیمین ویو)
سر قرارداد بودیم......فقط یه امضای جونگ کوک مونده بود که بزنه و قرارداد سر بگیره......اما یهویی گوشیش زنگ خورد.......بعد از قطع کردن تلفن با عصبانیت به سمت در رفت و از اتاق خارج شد.....هر چی صداش کردم جواب نداد.....بیش از حد عصبانی بود.....
بخاطر اینکه جونگ کوک امضا رو نزد......قرارداد موند تا بعدا امضای آخرو اون بزنه.....
ناچاراً مجبور شدم فقط امضای خودمو بزنم و برگردم عمارت......
بی حوصله کتمو روی شونم انداختم از پله ها بالا میرفتم.......که دیدم همه ی ندیمه ها جلوی در یکی از اتاق ها جمع شدن.....بعد که بیشتر توجه کردم صدای داد جونگ کوک و گریه های یه دختر و شنیدم.......با نگرانی به سمت در رفتم که دیدم آجوما با گریه داره به در میکوبه......
×اینجا چه خبره؟(نگرانی)
آجوما با گریه دستمو گرفت و گفت
⊙اربابببب .......هق........تروخدا......ارباب دوم داره ا/ت رو میکشه......هق.....تروخدا......کمکش کنید.....
پس بگو عصبانیتش بخاطر این بود........معلوم نیست باز این دختره چه غلطی کرده که جونگ کوک اونجوری افتاده به جونش......
آجوما رو کنار زدم......
محکم به در می کوبیدم و دستگیره رو فشار میدادم
×جونگ کوکا........درو باز کن......خواهش میکنم......ولش کن کشتیش.......درو باز کن ببینم(داد)
وقتی دیدم تلاش هام جواب نداده......روبه آجوما گفتم
×یه میله ای چیزی ندارین بهم بدین؟
⊙اما آقا اگر قفل و بشکنین ........ارباب خیلی عصبانی میشن
سریع با تندی جواب دادم
×به جهنممممم(داد)
آجوما رفت تا یه میله بیاره .......
منم دوباره به در کوبیدم و خواهش می کردم بس کنه.....
اون عصبانتی که من از جونگ کوک دیدم.....فردا باید خدایی نکرده جنازه ا/ت رو خاک کنیم.....
آجوما پله ها رو یکی دو تا بالا میومد......
سریع میله رو ازش گرفتم......
محکم به قفل در کوبیدمش........انقدر کوبیدم که قفل شکست و روی زمین افتاد.....
با شتاب درو باز کردم.....
با دیدن صحنه رو به روم خشکم زد.......
تمام اتاق شیشه خورده بود و شیشه خورده های طرف ا/ت و جونگ کوک تمام خونی بود......جونگ کوک هم بی رحمانه به جون دختر بی توان رو به روش افتاده بود......
سریع به طرفش رفتم......
دستشو گرفتم....تا مانع زدنش بشم.....بدنش از عصبانیت زیاد میلرزید.....
× چیکار میکنی؟(داد خیلی بلند)
دستمو کنار زد......می خواست دوباره شروع به زدن کنه که دو تا دستشو محکم توی دستم گرفتم
×معلوم هست داری چه غلطی میکنی؟کشتیش(داد خیلی خیلی بلند)
اینو ببر بیرون آجوما.....
-هیونگ ولم کن.....(عصبانیت)....باید حق این هرزه رو بزارم کف دستش........
×گفتم برو بیرونننن(داد خیلی بلند......خشم موچی)
جونگ کوک با التماس های آجوما به زور رفت بیرون......
بعد از بیرون کردن جونگ کوک از اتاق.....سریع برگشتم و بی توجه به شیشه خورده ها روی زمین نشستم......
موهای لخت خرماییش روی صورت خیس و خونیش رو گرفته بود....آروم داشت گریه می کرد......دردی که این دختر می کشید غیر قابل توصیف بود.....
بدن خونی و بی جونش رو توی دستام گرفتم و کمکش کردم که بلند بشه و به دیوار تکیه بده.....گریه هاش یه لحظه هم قطع نمی شد....شیشه خورده های زیادی توی دست و پاش رفته بودن و بدن سفیدش حالا سر تا سر رنگ خون گرفته بود.....
دستش و روی صورتش گرفته بود و مثل ابر بهار گریه می کرد.....
با دستام که حالا چند تا دونه کوچیک توش شیشه خورده رفته بود دستاشو از روی صورتش کنار دادم.....
۸۰ کامنت برای پارت بعد
(جیمین ویو)
سر قرارداد بودیم......فقط یه امضای جونگ کوک مونده بود که بزنه و قرارداد سر بگیره......اما یهویی گوشیش زنگ خورد.......بعد از قطع کردن تلفن با عصبانیت به سمت در رفت و از اتاق خارج شد.....هر چی صداش کردم جواب نداد.....بیش از حد عصبانی بود.....
بخاطر اینکه جونگ کوک امضا رو نزد......قرارداد موند تا بعدا امضای آخرو اون بزنه.....
ناچاراً مجبور شدم فقط امضای خودمو بزنم و برگردم عمارت......
بی حوصله کتمو روی شونم انداختم از پله ها بالا میرفتم.......که دیدم همه ی ندیمه ها جلوی در یکی از اتاق ها جمع شدن.....بعد که بیشتر توجه کردم صدای داد جونگ کوک و گریه های یه دختر و شنیدم.......با نگرانی به سمت در رفتم که دیدم آجوما با گریه داره به در میکوبه......
×اینجا چه خبره؟(نگرانی)
آجوما با گریه دستمو گرفت و گفت
⊙اربابببب .......هق........تروخدا......ارباب دوم داره ا/ت رو میکشه......هق.....تروخدا......کمکش کنید.....
پس بگو عصبانیتش بخاطر این بود........معلوم نیست باز این دختره چه غلطی کرده که جونگ کوک اونجوری افتاده به جونش......
آجوما رو کنار زدم......
محکم به در می کوبیدم و دستگیره رو فشار میدادم
×جونگ کوکا........درو باز کن......خواهش میکنم......ولش کن کشتیش.......درو باز کن ببینم(داد)
وقتی دیدم تلاش هام جواب نداده......روبه آجوما گفتم
×یه میله ای چیزی ندارین بهم بدین؟
⊙اما آقا اگر قفل و بشکنین ........ارباب خیلی عصبانی میشن
سریع با تندی جواب دادم
×به جهنممممم(داد)
آجوما رفت تا یه میله بیاره .......
منم دوباره به در کوبیدم و خواهش می کردم بس کنه.....
اون عصبانتی که من از جونگ کوک دیدم.....فردا باید خدایی نکرده جنازه ا/ت رو خاک کنیم.....
آجوما پله ها رو یکی دو تا بالا میومد......
سریع میله رو ازش گرفتم......
محکم به قفل در کوبیدمش........انقدر کوبیدم که قفل شکست و روی زمین افتاد.....
با شتاب درو باز کردم.....
با دیدن صحنه رو به روم خشکم زد.......
تمام اتاق شیشه خورده بود و شیشه خورده های طرف ا/ت و جونگ کوک تمام خونی بود......جونگ کوک هم بی رحمانه به جون دختر بی توان رو به روش افتاده بود......
سریع به طرفش رفتم......
دستشو گرفتم....تا مانع زدنش بشم.....بدنش از عصبانیت زیاد میلرزید.....
× چیکار میکنی؟(داد خیلی بلند)
دستمو کنار زد......می خواست دوباره شروع به زدن کنه که دو تا دستشو محکم توی دستم گرفتم
×معلوم هست داری چه غلطی میکنی؟کشتیش(داد خیلی خیلی بلند)
اینو ببر بیرون آجوما.....
-هیونگ ولم کن.....(عصبانیت)....باید حق این هرزه رو بزارم کف دستش........
×گفتم برو بیرونننن(داد خیلی بلند......خشم موچی)
جونگ کوک با التماس های آجوما به زور رفت بیرون......
بعد از بیرون کردن جونگ کوک از اتاق.....سریع برگشتم و بی توجه به شیشه خورده ها روی زمین نشستم......
موهای لخت خرماییش روی صورت خیس و خونیش رو گرفته بود....آروم داشت گریه می کرد......دردی که این دختر می کشید غیر قابل توصیف بود.....
بدن خونی و بی جونش رو توی دستام گرفتم و کمکش کردم که بلند بشه و به دیوار تکیه بده.....گریه هاش یه لحظه هم قطع نمی شد....شیشه خورده های زیادی توی دست و پاش رفته بودن و بدن سفیدش حالا سر تا سر رنگ خون گرفته بود.....
دستش و روی صورتش گرفته بود و مثل ابر بهار گریه می کرد.....
با دستام که حالا چند تا دونه کوچیک توش شیشه خورده رفته بود دستاشو از روی صورتش کنار دادم.....
۸۰ کامنت برای پارت بعد
۵۵.۳k
۱۷ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.