پارت ۵۴
پارت ۵۴
توی خودم مچاله شده بودم و گریه می کردم که صدای قفل در اومد......بعدم در با شتاب باز شد......چهره عصبی جونگ کوک توی در نمایان شد......
می خواست وارد اتاق بشه که آجوما گفت
⊙آقا شیشه خورده هست.......میره تو پاتون......نرین
اما جونگ کوک بی توجه به حرف آجوما جلو میومد.......خوب بود حالا کفشم پاش بود بعد آجوما اینجوری می کرد.....
از ترس بیشتر توی خودم مچاله شدم.......
رسید بالا سرم......دستش رو مشت کرده بود و دندون هاشو از عصبانیت بهم برخورد می کردن.......
-همه برین بیرون(عصبی و حرصی)
⊙بله؟
-گفتم گمشین بیرون(داد)
آجوما و بقیه ی ندیمه های جلو در با شنیدن داد جونگ کوک از ترس سریع رفتن بیرون.......
عصبانیتش بیش از حد بود.......سعی کردم نترسم ولی نمیشد.....خیلی توی اون حالت ترسناک شده بود
-چه غلطی کردی؟
+چیکار کردم مگه؟.......فوقش دو تا مجسمه شکسته........شما چرا منو زندانی کردین اینجا؟ها؟(حالتی که سعی می کرد شجاع باشه اما ضایع بود ترسیده)
نفسشو با حرص بیرون داد .........کتشو روی تخت پرت کرد.....بعد با حرص گفت
-به به بل بل زبونم شدی.....
+....................
-سریع معذرت خواهی کن بابت این گندی که زدی......
+هه........بشین تا معذرت خواهی کنم.......
-مثل اینکه کتک های دفعه قبل آدمت نکرده؟
+من آدم بودم......تو وحشیم کردی......وگرنه من کسی نبودم که اینجوری همه چیو خورد و خاکشیر کنه......اونم فقط از سر عصبانیت....
آروم اومد پایین و فکم و توی دستش گرفت......
-وحشی هم باشی رامت می کنم.......
که تفی کردم توی صورتش......مطمئن بودم با این کاری که کردم قطعا می کشتم.......اما برام مهم نبود......چون زندگیمو باخته بودم.......
با دستش تفمو پاک کرد
-معذرت خواهی کن تا مجبورم نشدم همینجا زنده زنده خاکت کنم......
+هه........بکن.......زنده زنده خاکم کن......من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم.......
-هه.......دختره ی ساده......این تازه شروع بدبختیاته........حالا حالا ها باید دووم بیاری......
با دل پری که داشتم دهن وا کردم و هر چی دمِ دستم میومد می گفتم.......
۶۰ کامنت برای پارت بعد
توی خودم مچاله شده بودم و گریه می کردم که صدای قفل در اومد......بعدم در با شتاب باز شد......چهره عصبی جونگ کوک توی در نمایان شد......
می خواست وارد اتاق بشه که آجوما گفت
⊙آقا شیشه خورده هست.......میره تو پاتون......نرین
اما جونگ کوک بی توجه به حرف آجوما جلو میومد.......خوب بود حالا کفشم پاش بود بعد آجوما اینجوری می کرد.....
از ترس بیشتر توی خودم مچاله شدم.......
رسید بالا سرم......دستش رو مشت کرده بود و دندون هاشو از عصبانیت بهم برخورد می کردن.......
-همه برین بیرون(عصبی و حرصی)
⊙بله؟
-گفتم گمشین بیرون(داد)
آجوما و بقیه ی ندیمه های جلو در با شنیدن داد جونگ کوک از ترس سریع رفتن بیرون.......
عصبانیتش بیش از حد بود.......سعی کردم نترسم ولی نمیشد.....خیلی توی اون حالت ترسناک شده بود
-چه غلطی کردی؟
+چیکار کردم مگه؟.......فوقش دو تا مجسمه شکسته........شما چرا منو زندانی کردین اینجا؟ها؟(حالتی که سعی می کرد شجاع باشه اما ضایع بود ترسیده)
نفسشو با حرص بیرون داد .........کتشو روی تخت پرت کرد.....بعد با حرص گفت
-به به بل بل زبونم شدی.....
+....................
-سریع معذرت خواهی کن بابت این گندی که زدی......
+هه........بشین تا معذرت خواهی کنم.......
-مثل اینکه کتک های دفعه قبل آدمت نکرده؟
+من آدم بودم......تو وحشیم کردی......وگرنه من کسی نبودم که اینجوری همه چیو خورد و خاکشیر کنه......اونم فقط از سر عصبانیت....
آروم اومد پایین و فکم و توی دستش گرفت......
-وحشی هم باشی رامت می کنم.......
که تفی کردم توی صورتش......مطمئن بودم با این کاری که کردم قطعا می کشتم.......اما برام مهم نبود......چون زندگیمو باخته بودم.......
با دستش تفمو پاک کرد
-معذرت خواهی کن تا مجبورم نشدم همینجا زنده زنده خاکت کنم......
+هه........بکن.......زنده زنده خاکم کن......من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم.......
-هه.......دختره ی ساده......این تازه شروع بدبختیاته........حالا حالا ها باید دووم بیاری......
با دل پری که داشتم دهن وا کردم و هر چی دمِ دستم میومد می گفتم.......
۶۰ کامنت برای پارت بعد
۴۳.۰k
۱۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.