وقتی دارم حرف میزنم به من نگاه کن...سعی کردم استرسم از تو
وقتی دارم حرف میزنم به من نگاه کن...سعی کردم استرسم از توچشام معلوم نشه...زل زدم بهش..پلکام میلرزید...احساس میکردم قلبم داره تودهنم میزنه
+میدونی چقد دنبالت بودم؟
_دلیلی نداشت دنبالم باشین..خودتون گفتین هروقت بخوام میتونم برم
+ولی من فکر نمیکردم بری
_دقیقا چی باعث شد اینجوری فکر کنین؟
نگاهشوازم گرفت
+هیچی...ولی حداقل انتظارشو نداشتم از طرف کوک بیای سرکار...
_اقای جئون بهم لطف داشتن و واقعا ازشون ممنونم که بهم پیشنهاد کار دادن
دوباره پوزخند زد
+از اولشم میدونستم دوسش داری...
هول شدم
_م...من؟!
+اره خود تو...لبخند زدنتو باهاش دیدم...دیدم چطور دستاتوگرفته بود
_بیاین فرض کنیم حقیقت داره...بازم به شما مربوط نمیشه اقای کیم...
بدون هیچ حرکتی زل زد توچشام...سرجاش خشکش زده بود...باصدای ارومی گفت
+ح... حقیقت د...داره؟
_شاید
دوباره بهم زل زد... نگاهش یه جوری بود...یه جوری که احساس میکردم قلبم میخواد از سینه م بیاد بیرون...بعد از چندثانیه گلوشو صاف کرد و گفت:
+هرطور راحتی... به سلیقت ت احترام میزارم
اروم رفت سمت میزش...
+از اتاقم بروبیرون
سرمو خم کردم و سریع از اتاقش اومدم بیرون..حس میکردم نمیتونم نفس بکشم...
رفتم توی محوطه و روی نیمکت نشستم..یهو بغضم ترکید...چرا اونجوری نگاهم کرد؟ یعنی خیلی ناراحتش کردم با حرفم؟دلش شکست...
دستمو روی سینه م گذاشتم...قلبم درد میکرد
+رائل...
اشکامو سریع با استینم پاک کردم و برگشتم سمت کوک که پشت سرم وایساده بود
_بله اقای جئون
نشست کنارم
+برای چیگریه کردی؟
_گریهنکردم...خاک رفت توچشمم
+اره معلومه...ته رو دیدی؟
سرمو تکوندادم
عصبی از جاش پاشد و راه افتاد سمت در...
دوییدم سمتش و جلوش وایسادم
+برو کنار رائل...
_میخوای چیکار کنی؟
+حق نداره با تو اینطوری رفتار کنه میفهمی؟
_اون چیزی نگفت...من بخاطر حرف اون گریه نکردم
+بهم دروغ نگو
و اروم شونه مو گرفت و کنارم زد و به راهش ادامه داد
نشستم رو زمین و زدم زیر گریه
_جونگکوک
برگشت سمتم...با دیدن من کلافه دستی به موهاش کشید و اومد طرفم و محکم بغلم کرد..دستاشو محکم دور شونه هام حلقه کرد
+گریه نکن رائل
با هق هق گفتم:
_م...من...دلشو...ش...شکستم
+دل کی؟
_ته
حلقه دستاش دور شونه م شل شد...
باصدای ارومی گفت:
+دوسش داری؟
#صدای_تو
#p21
+میدونی چقد دنبالت بودم؟
_دلیلی نداشت دنبالم باشین..خودتون گفتین هروقت بخوام میتونم برم
+ولی من فکر نمیکردم بری
_دقیقا چی باعث شد اینجوری فکر کنین؟
نگاهشوازم گرفت
+هیچی...ولی حداقل انتظارشو نداشتم از طرف کوک بیای سرکار...
_اقای جئون بهم لطف داشتن و واقعا ازشون ممنونم که بهم پیشنهاد کار دادن
دوباره پوزخند زد
+از اولشم میدونستم دوسش داری...
هول شدم
_م...من؟!
+اره خود تو...لبخند زدنتو باهاش دیدم...دیدم چطور دستاتوگرفته بود
_بیاین فرض کنیم حقیقت داره...بازم به شما مربوط نمیشه اقای کیم...
بدون هیچ حرکتی زل زد توچشام...سرجاش خشکش زده بود...باصدای ارومی گفت
+ح... حقیقت د...داره؟
_شاید
دوباره بهم زل زد... نگاهش یه جوری بود...یه جوری که احساس میکردم قلبم میخواد از سینه م بیاد بیرون...بعد از چندثانیه گلوشو صاف کرد و گفت:
+هرطور راحتی... به سلیقت ت احترام میزارم
اروم رفت سمت میزش...
+از اتاقم بروبیرون
سرمو خم کردم و سریع از اتاقش اومدم بیرون..حس میکردم نمیتونم نفس بکشم...
رفتم توی محوطه و روی نیمکت نشستم..یهو بغضم ترکید...چرا اونجوری نگاهم کرد؟ یعنی خیلی ناراحتش کردم با حرفم؟دلش شکست...
دستمو روی سینه م گذاشتم...قلبم درد میکرد
+رائل...
اشکامو سریع با استینم پاک کردم و برگشتم سمت کوک که پشت سرم وایساده بود
_بله اقای جئون
نشست کنارم
+برای چیگریه کردی؟
_گریهنکردم...خاک رفت توچشمم
+اره معلومه...ته رو دیدی؟
سرمو تکوندادم
عصبی از جاش پاشد و راه افتاد سمت در...
دوییدم سمتش و جلوش وایسادم
+برو کنار رائل...
_میخوای چیکار کنی؟
+حق نداره با تو اینطوری رفتار کنه میفهمی؟
_اون چیزی نگفت...من بخاطر حرف اون گریه نکردم
+بهم دروغ نگو
و اروم شونه مو گرفت و کنارم زد و به راهش ادامه داد
نشستم رو زمین و زدم زیر گریه
_جونگکوک
برگشت سمتم...با دیدن من کلافه دستی به موهاش کشید و اومد طرفم و محکم بغلم کرد..دستاشو محکم دور شونه هام حلقه کرد
+گریه نکن رائل
با هق هق گفتم:
_م...من...دلشو...ش...شکستم
+دل کی؟
_ته
حلقه دستاش دور شونه م شل شد...
باصدای ارومی گفت:
+دوسش داری؟
#صدای_تو
#p21
۸.۵k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.