پارت39
#پارت39
(آرش)
حوله رو دور خودم پیچیدم از حموم بیرون اومدم با همون حوله رفتم تو آشپزخونه یه لیوان قهوه واسه خودم درست کردم بعد از اماده شدن قهوه
از آشپزخونه بیرون اومد رو یکی از مبلا نشستم کنترل tvرو برداشتم روشنش کردم مشغول بالا پایین کردن کانالای tvشدم ولی هیچی نداشت.
کلافه tvرو خاموش کردم کنترل رو پرت کردم رو میز.
قهوه مو برداشتم مشغول خوردن شدم هنوز چند قطره ازشو نخورده بودم که صدای زنگ خونه اومد با عصبانیت از جام بلند شدم در رو باز کردم، با دیدن آلا و آیلین چشمام گرد شد.
با تعجب گفتم: شما اینجا چیکار میکنید؟
آلا یه لیخند زد: اومدیم تورو ببینیم دیگه!
آیلین به تایبد حرفش سرشو تکون داد: دقیقا به یاد قدیما
بعدش یه چشمک زد.
چشمامو ریز کردم:منظورت از قدیما چیه؟
آلا یه قری به سر و گردنش داد: همون رابطه های سه نفر دیگه
یه پوزخند بهشون زدم: هه من دیگه رابطه سه نفره نمیخوام خانوما واسم تکراری شده بعدش اون موقعه بچه بودم که با شما دوتا رابطه داشتم الان دیگه ام تکرار شه.
ایلین: مطئنی؟
سرمو تکون دادم.
ایلین: باشه خود دانی ولی بدون پیشمون میشی در ضمن ما فقط واسه رابطه نیومده بودیم
یه تای ابرمو بالا انداختم: میشه دقیقا بدونم چرا اومدین؟.
الا: خب اومدیم یه دوست قدیمی رو ببینیم.
یه لبخند زدم: خب حالا دیدی میتونی بری!
آیلین یه ایش گفت: بیا بریم ظاهرا ایشون نمیخوان با ما باشند
خواستن درف اسانسور برن و....
که سیگار و روی پوستش خاموش کردم
صدای جیغش کل اتاق و برداشت
من: مگه نمی دونی من بدم میاد بعد از رابطه دوباره به سمتم بیای؟ ها خانومم؟
با وحشت نگام کردم و یه قطره اشک از چشمش چکید
الا با وحشت یه گوشه ی اتاق کز کرده بود
و به ما نگاه میکرد
همینطور خیره همو نگاه میکردیم که دستمو بالا بردم و کوبیدم تو گوشش
من: هررررری بیرون برید گمشید حروم زاده ها
ایلین: ارش
من: بیرووووووون
لباساشون و برداشتم و گفتم : هری بیرون
درو بستم و روی تخت نشستم
سیگار دیگه ای روشن کردم و گوشه ی لبام گذاشتم
انقد عصابم خورد بود که حرفی واسه گویا حالم نداشتم
و فقط اون لحظه توی ذهنم یه جمله تداعی میشه
لعنت به من چرا نتونستم جلوی شهوتمو بگیرم چرا انقدر زود خودمو باختم!
محکم مشتمو کوبیدم رو تخت، با دیدن تخت با غیظ از جام بلند شدم سیگارمو تو جا سیگاری خاموش کردم. از اتاق بیرون اومدم، بهتر بگم بیان وسایل اتاق رو عوض کنن گوشی رو از رو مبل برداشتم شماره منشیمو گرفتم بعد از چند تا بوق جواب داد.
منشی:بله؟
آرش: چند نفر رو بفرست آپارتمانم بیان وسایل اتاق رو ببرند.
منشی: بازم وسایل جدید میخواین؟
آرش:اره خودت انتخاب کن.
منشی:چشم
آرش:ببین چی میگم من الان میخوام برم بیرون شب برمیگردم وقتی اومده باشم باید همه چیز تکمیل باشه اوکی؟
منشی: اوکی
گوشی رو قطع کردم از پله ها رفتم بالا.
بعد از پوشیدن لباسم از خونه اومدم بیرون سوار ماشینم شدم روندم سمت خونه کیوان .
دستمو رو زنگ خونه ش گذاشت بعد از چند دقیقه صداشو شنیدم.
کیوان: اه بسه بابا اومدم زنگ سوخت صبر کن دو دقیقه .
در رو باز کرد با دیدن من چشماشو ریز کرد:
حدس زدم خودت باشی
از جلو در کنارش زدم رفتم داخل خودمو پرت کرد رو مبل.
کیوان: اوووه چته پسر دوباره از اون دنده بلند شدی؟
آرش: هیس کیوان هیچی نگو.
کنارم رو مبل نشستم نگران گفت:
چرا چی شده؟
آرش: باورت نمیشه امروز چیکار کردم.
کیوان: د بگو ببینم چه غلطی کردی!
آرش:آلا و آیلین رو میشناسی؟
کیوان: با همون دو نفر ؟
سرمو به نشونه مثبت تکون دادم
کیوان: خب ادامهش؟
آرش: امروز اومدن خونهم گفتن بیا یادی از قدیما کنیم من اول قبول نکردم ولی نمیدونم چی که یهو گفتم قبوله و....
با کیوان نگاه کردم که داشت با چشمای گرد شده به من نگاه میکرد.
با حرص گفتم: چیه چرا اینجوری نگاه میکنی؟
کیوان: بگو که من اشتباه شنیدم هیچ کدوم از حرفات حقیقت نداره!
آرش: درست شنیدی
کیوان: چرا قبول کردی؟
آرش: نتونستم جلوی خودمو بگیرم.
کیوان: این همه دختر تو این شهر هست میتونستی با کسایی دیگه باشی نه اینا
(آرش)
حوله رو دور خودم پیچیدم از حموم بیرون اومدم با همون حوله رفتم تو آشپزخونه یه لیوان قهوه واسه خودم درست کردم بعد از اماده شدن قهوه
از آشپزخونه بیرون اومد رو یکی از مبلا نشستم کنترل tvرو برداشتم روشنش کردم مشغول بالا پایین کردن کانالای tvشدم ولی هیچی نداشت.
کلافه tvرو خاموش کردم کنترل رو پرت کردم رو میز.
قهوه مو برداشتم مشغول خوردن شدم هنوز چند قطره ازشو نخورده بودم که صدای زنگ خونه اومد با عصبانیت از جام بلند شدم در رو باز کردم، با دیدن آلا و آیلین چشمام گرد شد.
با تعجب گفتم: شما اینجا چیکار میکنید؟
آلا یه لیخند زد: اومدیم تورو ببینیم دیگه!
آیلین به تایبد حرفش سرشو تکون داد: دقیقا به یاد قدیما
بعدش یه چشمک زد.
چشمامو ریز کردم:منظورت از قدیما چیه؟
آلا یه قری به سر و گردنش داد: همون رابطه های سه نفر دیگه
یه پوزخند بهشون زدم: هه من دیگه رابطه سه نفره نمیخوام خانوما واسم تکراری شده بعدش اون موقعه بچه بودم که با شما دوتا رابطه داشتم الان دیگه ام تکرار شه.
ایلین: مطئنی؟
سرمو تکون دادم.
ایلین: باشه خود دانی ولی بدون پیشمون میشی در ضمن ما فقط واسه رابطه نیومده بودیم
یه تای ابرمو بالا انداختم: میشه دقیقا بدونم چرا اومدین؟.
الا: خب اومدیم یه دوست قدیمی رو ببینیم.
یه لبخند زدم: خب حالا دیدی میتونی بری!
آیلین یه ایش گفت: بیا بریم ظاهرا ایشون نمیخوان با ما باشند
خواستن درف اسانسور برن و....
که سیگار و روی پوستش خاموش کردم
صدای جیغش کل اتاق و برداشت
من: مگه نمی دونی من بدم میاد بعد از رابطه دوباره به سمتم بیای؟ ها خانومم؟
با وحشت نگام کردم و یه قطره اشک از چشمش چکید
الا با وحشت یه گوشه ی اتاق کز کرده بود
و به ما نگاه میکرد
همینطور خیره همو نگاه میکردیم که دستمو بالا بردم و کوبیدم تو گوشش
من: هررررری بیرون برید گمشید حروم زاده ها
ایلین: ارش
من: بیرووووووون
لباساشون و برداشتم و گفتم : هری بیرون
درو بستم و روی تخت نشستم
سیگار دیگه ای روشن کردم و گوشه ی لبام گذاشتم
انقد عصابم خورد بود که حرفی واسه گویا حالم نداشتم
و فقط اون لحظه توی ذهنم یه جمله تداعی میشه
لعنت به من چرا نتونستم جلوی شهوتمو بگیرم چرا انقدر زود خودمو باختم!
محکم مشتمو کوبیدم رو تخت، با دیدن تخت با غیظ از جام بلند شدم سیگارمو تو جا سیگاری خاموش کردم. از اتاق بیرون اومدم، بهتر بگم بیان وسایل اتاق رو عوض کنن گوشی رو از رو مبل برداشتم شماره منشیمو گرفتم بعد از چند تا بوق جواب داد.
منشی:بله؟
آرش: چند نفر رو بفرست آپارتمانم بیان وسایل اتاق رو ببرند.
منشی: بازم وسایل جدید میخواین؟
آرش:اره خودت انتخاب کن.
منشی:چشم
آرش:ببین چی میگم من الان میخوام برم بیرون شب برمیگردم وقتی اومده باشم باید همه چیز تکمیل باشه اوکی؟
منشی: اوکی
گوشی رو قطع کردم از پله ها رفتم بالا.
بعد از پوشیدن لباسم از خونه اومدم بیرون سوار ماشینم شدم روندم سمت خونه کیوان .
دستمو رو زنگ خونه ش گذاشت بعد از چند دقیقه صداشو شنیدم.
کیوان: اه بسه بابا اومدم زنگ سوخت صبر کن دو دقیقه .
در رو باز کرد با دیدن من چشماشو ریز کرد:
حدس زدم خودت باشی
از جلو در کنارش زدم رفتم داخل خودمو پرت کرد رو مبل.
کیوان: اوووه چته پسر دوباره از اون دنده بلند شدی؟
آرش: هیس کیوان هیچی نگو.
کنارم رو مبل نشستم نگران گفت:
چرا چی شده؟
آرش: باورت نمیشه امروز چیکار کردم.
کیوان: د بگو ببینم چه غلطی کردی!
آرش:آلا و آیلین رو میشناسی؟
کیوان: با همون دو نفر ؟
سرمو به نشونه مثبت تکون دادم
کیوان: خب ادامهش؟
آرش: امروز اومدن خونهم گفتن بیا یادی از قدیما کنیم من اول قبول نکردم ولی نمیدونم چی که یهو گفتم قبوله و....
با کیوان نگاه کردم که داشت با چشمای گرد شده به من نگاه میکرد.
با حرص گفتم: چیه چرا اینجوری نگاه میکنی؟
کیوان: بگو که من اشتباه شنیدم هیچ کدوم از حرفات حقیقت نداره!
آرش: درست شنیدی
کیوان: چرا قبول کردی؟
آرش: نتونستم جلوی خودمو بگیرم.
کیوان: این همه دختر تو این شهر هست میتونستی با کسایی دیگه باشی نه اینا
۷.۴k
۲۹ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.