متعلق به او

متعلق به او:
#part8
همینطور که دخترا مشغول حرف زدن بودن یه دختر کنار کوک وایساد با دوتا لیوان مشروب
....به نظر تنهایی میخوای امتحان کنی
کوک با نگاهی جدی و با لحن سرد گفت
_واسه اینکارا اینجا نیستم
...بیخیال ددی تو از پسرا اینجا جذاب تری
اون دختر مشروب رو به کوک داد و کمی خودشو به کوک مالید و رفت میدونست از وقتی این شغل رو به دست آورده لب به مشروب نزده دستشو تو جیب کتش کرد یدونه بطری ویسکی آورد بیرون تویه بطری فلزی کوچیک بود اونو توش ریخت و لیوان رو کنار گذاشت دستشو تویه جیب شلوارش گذاشت و یه مدل جذابی به خودش گرفت آروم آروم از اون بطری میخورد و چشمش به سئول بود که مبادا چیزیش بشه برا اینکه هوشیار باشه بطری رو بست و دوباره تو جیب کتش گذاشت که دیدن دوتا پسر مست دارن میرن سمتش نزدیک میز سئول شد
....یه شب به ما سرویس میدید خانوما
+گمشو اونور ببینم
....بیخیال خانوم کوچولو بیا بریم
اون مرد خواست دستشو رو شونه سئول بزاره که تو یک آن موچ دستش محکم گرفته شد و به عقب کشیده شد
_دستت بهش نخوره مردک
...تو دیگه کودوم خری هستی مرتیکه دستمو ول کن
_ول کنم که دوباره همون غلط رو بکنی
+جونگ کوک ولش کن
.....به حرف خانوم گوش کن خودشم دلش میخواد
کوک تو یک آن اون مرد رو با لگد به عقب پرت کرد و افتاد رویه میز بزرگ
...تو تو
همون موقع همون دوستش نزدیک کوک شد که کوک تویه حرکت دستشو پیچوند و اونم به عقب پرت شد یهو همه پسرا بلند شدن مشخصن همه هم مست بودن
_شما با دوستاتون برید بیرون
+پسره کله شق
_برید لطفا تو ماشین منتظر باشید
سئول سریع از اونجا رفت کوک یه نفره جلو اون همه مرد و پسر وایستاد با دستش اشاره کرد که بیان جلو و.....
تمام کلاب با خاک یکسان شده بود کوک کتشو تکون داد و از کلاب بیرون رفت همون موقع سئول از ماشین بیرون اومد و نگاهی به پشت کوک انداخت
+اون همه آدم چیشدن
_ندونید بهتره
+وای خدایه من گوشه لبت داره خون میاد
سئول کیفشو باز کرد یه دستمال کاغذی جلو کوک گرفت
+بیا
پسرک دستمال رو از دخترک گرفت و لبش رو پاک کرد
کوک برا تشکر دست سئول رو گرفت و روشو آروم بوسید که سئول دستشو کشید چقدر دستاش بویه خوبی میداد دستایه ظریفه دخترک در مقابل دستایه بزرگ و پر زور پسرک هیچ بود
+هی نبینم دیگه همچین کاری کنیا
_من فقط تشکر کردم
+می‌تونستی فقط بگی
_شرمنده
دخترک نمیتونست خودشو گول بزنه که خوشش نیومده از حرکت کوک خوشش اومده بود تاحالا هیچ پسری انقدر محترمانه باهاش برخورد نکرده بود
_باید بریم پدرتون نگران میشن

لایک:۲۰
کامنت:۱۹
دیدگاه ها (۱۱)

#نبض‌من P:23اما لبخندی زد و آروم نزدیک ته شد دستشو دور گردنش...

#نبض‌من P:24اما با یونتان بازی میکرد که ته دوباره برگشت تو ا...

متعلق به او:#part7کوک از در بیرون رفت و افتاد تو شهر تمام مد...

متعلق به او:#part6بعد از اینکه استراحت کرد و عرقشو با حوله پ...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟑ات هنوز تو فکر خواب بود که ص...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط