Pبفرماییداینم از همونا که دوست داشتی

P53_بفرمایید....اینم از همونا که دوست داشتی...
+مرسی .....
_نوش جونت....
رفتیم سمت خونه ......
عمارت خیلی سرد بود....
همه درختا خالی از برگ شده بودن....
وسط زمستون....
درو باز کردم و رفتم تو که با اجوما مواجه شدم که داره با تهجین بازی میکنه.....
تهجین همین که با من مواجه شد لبخند بزرگی زد که اون دو تا دندوناش معلوم شد....
+سلام پپپسرممم........
که اومد تو بغلم و دستاشو دور گردنم حلقه کرد......
اجوما هم رفت تو آشپزخونه و تهیونگ هم اومد پیش ما رو کاناپه نشست....
+قربونت برم‌مننننن....
_چپ چپ‌نگاش میکنه...
+یه بوس بده مامانی‌...
(تهجین از لب بوسش میکنه)
+ووی ووی چقدر چسبید...
انقدر با تهجین بازی کردم که تهیونگی که رو به روم نشسته بود و فراموش کرده بودم....
+برو مامانی....تو برو بازیتو کن....بدو...
رفتم و کنارش تهیونگ نشستم....
+خب....خوبی!
_تو برو پیش پسرت!
+تهیونگگگ...ببخشید.....
_عمرا....از لب بوسیدتت..
+تهیونگ...پسرته...
_باشه...چه ربطی داره...
دستمو بردم زیر گوشش و قلقلک دادم...
_عهههه نکنن...
+تهیونگگگ
_....
رفتم و رو پاهاش محکم نشستم که چشماشو بست....
_اههههه ات......پسرمو له کردی آخ...هایییی....
+تهیونگ....ببخشید....من نمی‌خواستم اینکارو بکنم تهیونگ.....
_ات....ول کن دیگه....هی میای خودتو میجسبونی به‌من......
+تهیونگ....من میخواستم باهات آشتی کنم....مگه‌چیکار کردم ها؟
دستمو روی عضوش گذاشتم....
_آیییی بردار....
+کجاش درد میکنه؟
_کلش.....کجاش؟
+ببخشید تهیونگی....من نمی‌خواستم اینجوری بشه....
و دوباره رفتم آروم رو پاهاش نشستم.....
دستامو دور گردنش حلقه کردم و لپشو بوسیدم و سرمو تو گودی گردنش فرو بردم.....
+الان منو بخشیدی؟
تهیونگ تهجین بچس خودتم میدونی.....
_نگفتی من حسودیم میشه؟
+الهی قربونت برم من....ببخشید باشه؟
_باشه...اول باید پسرتو بغل کنی و بعد ببوسیش....بعدم باهاش میری بالا و میزاری بغلت کنه و تو بغلت لالا کنه.....باشه؟
+چشمم....
دستامو دورش محکم گره زدم و لبشو طولانی بوسیدم....
شکلاتی که رو میز بود و برداشتم و چند تیکه کردم...‌
یه تیکشو گذاشتم تو دهنم و یه تیکشم گذاشتم تو دهن تهیونگ....
دیدگاه ها (۴۶)

P54_خوشمزس؟+خیلی .....چرا اینجوری نگام میکنی؟_چون وقتی لبات ...

P55+خب الانوحال پسرت خوب شد؟...._عالیه....بیا بغلم....یه کوچ...

P52صبح با احساس حالت تهوع شدید چشم باز کردم و دویدم سمت سروی...

P51بعد از ۱۰ دقیقه گریه کردن من و ناز کردن و دلداری دادن تهی...

رمان( عمارت ارباب) پارت ۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط