P52صبح با احساس حالت تهوع شدید چشم باز کردم و دویدم سمت س
P52صبح با احساس حالت تهوع شدید چشم باز کردم و دویدم سمت سرویس و به تهیونگی که جلوی آینه داشت کراواتشو. توجهی نکردم.......
یه کم غیر عادی نبود؟
دم به دقیقه حالم بد میشد!
اگه اوضاع همینجوری میموند که دیگه معده ای برامنمیموند.....
صدای تهیونگ میومد که به در سرویس میزد...
_ات...ات
در و باز کردم و رفتم بیرون....
_ات....حاضر شو بریم دکتر....بدو
+من خوبم تهیونگ....
_اره معلومه....رنگ و روشو ببین....زرد زردی ات!
دستشو گذاشتپشت سرم و پیشونیمو بوسید.....
+تهیونگگگ.....حالم بده....
رفت سمت کمد و یه پالتو برداشت و تنم کرد.
_الان میریم دکتر عزیزم.....صبر کن...الان میریم...
خلاصه لباس پوشیدمو با تهیونگ رفتیم پارکینگ و سوار ماشین شدیم و رفتیم دکتر شخصیمون......
...........
*خبب...خانم ات....قطعا بارداری سختی خواهی داشت...
+...ن...نه!
_ات....۹ ماهه دیگه....
+تو میخوای نگه داری؟سخت دقیقا یعنی چجوری؟؟
*گریه مزمن..قهر کردن...حالت تهوع شدید....افسردگی و غمگین بودن...و .
_کارم در اومد که!
+(چشم غره)
*ولی مامان خانم......
حسابی مراقب نینیت باش....
چون بارداری سختی داری!
با اجازه آقای کیم...
از اتاق رفت بیرون.....
+اخه قهر؟
_خودم نارتو میکشم نفسم!
+گریه چی؟
_خودم بغلت میکنم و دلداریت میدم و میبوسمت....
+...
_خب سوال دیگه؟
+سوالی نیست...
_بریم خانمم....
+باشه.....
همونطور که تو راهروی بیمارستان در حال برگشتن بودیم....
لپمو بوسید و گفت
_چیزی میخوری؟
+نه...
_خونه رفتی میخوریا ات....داریم تاکید میکنم بهت.....اصلا خودم بهت میدم فهمیدی.....
+باشه....
دستشو گذاشته بود رو دنده ماشین....
دستموگذاشتم رو دستش.....
تضاد پوست سفید من و گندمی اون هارمونی خاصی ایجاد کرده بود....
رو بهم برگشتم لبخند زد و دستمو گرفت و روش بوسه زد...
_چیزی لازم نداری عزیزم؟ الان که بیرونیم بگیرم؟
+چ...ن..نه..
_ولی یچیزی میخوای....بگو عزیزم...چی میخوای؟
+شکلات میخوام.....
_باشه عزیزم....خب چرا نمیگی از همون اول؟
+نمیخواستم برات زحمت بشه....
_ووی ووی...حالا چرا بغض میکنی؟
اینجوری نکن نفسم....
اشکاموپاک کرد و لبمو بوسید....
_من برم و بیام؟
+آره...برو..
یه کم غیر عادی نبود؟
دم به دقیقه حالم بد میشد!
اگه اوضاع همینجوری میموند که دیگه معده ای برامنمیموند.....
صدای تهیونگ میومد که به در سرویس میزد...
_ات...ات
در و باز کردم و رفتم بیرون....
_ات....حاضر شو بریم دکتر....بدو
+من خوبم تهیونگ....
_اره معلومه....رنگ و روشو ببین....زرد زردی ات!
دستشو گذاشتپشت سرم و پیشونیمو بوسید.....
+تهیونگگگ.....حالم بده....
رفت سمت کمد و یه پالتو برداشت و تنم کرد.
_الان میریم دکتر عزیزم.....صبر کن...الان میریم...
خلاصه لباس پوشیدمو با تهیونگ رفتیم پارکینگ و سوار ماشین شدیم و رفتیم دکتر شخصیمون......
...........
*خبب...خانم ات....قطعا بارداری سختی خواهی داشت...
+...ن...نه!
_ات....۹ ماهه دیگه....
+تو میخوای نگه داری؟سخت دقیقا یعنی چجوری؟؟
*گریه مزمن..قهر کردن...حالت تهوع شدید....افسردگی و غمگین بودن...و .
_کارم در اومد که!
+(چشم غره)
*ولی مامان خانم......
حسابی مراقب نینیت باش....
چون بارداری سختی داری!
با اجازه آقای کیم...
از اتاق رفت بیرون.....
+اخه قهر؟
_خودم نارتو میکشم نفسم!
+گریه چی؟
_خودم بغلت میکنم و دلداریت میدم و میبوسمت....
+...
_خب سوال دیگه؟
+سوالی نیست...
_بریم خانمم....
+باشه.....
همونطور که تو راهروی بیمارستان در حال برگشتن بودیم....
لپمو بوسید و گفت
_چیزی میخوری؟
+نه...
_خونه رفتی میخوریا ات....داریم تاکید میکنم بهت.....اصلا خودم بهت میدم فهمیدی.....
+باشه....
دستشو گذاشته بود رو دنده ماشین....
دستموگذاشتم رو دستش.....
تضاد پوست سفید من و گندمی اون هارمونی خاصی ایجاد کرده بود....
رو بهم برگشتم لبخند زد و دستمو گرفت و روش بوسه زد...
_چیزی لازم نداری عزیزم؟ الان که بیرونیم بگیرم؟
+چ...ن..نه..
_ولی یچیزی میخوای....بگو عزیزم...چی میخوای؟
+شکلات میخوام.....
_باشه عزیزم....خب چرا نمیگی از همون اول؟
+نمیخواستم برات زحمت بشه....
_ووی ووی...حالا چرا بغض میکنی؟
اینجوری نکن نفسم....
اشکاموپاک کرد و لبمو بوسید....
_من برم و بیام؟
+آره...برو..
۳۰.۸k
۱۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.