بابایی نرو خواهش میکنم

=بابایی نرو خواهش میکنم
+مرسی که گذاشتی از دهنت بشنوم....بابا..
=دوست دارم بابا باور کن ( گریه)
ویو کلارا
چشماش بسته شد
=ن..نه..نه..بابایی بیدار شو توروخدا نرو...(گریه)
به دستگاه نگاه کردم خط صاف شد
=باباااااااا( داد و جیغ و گریه)
و سیاهی
دو روز بعد
ویو کلارا
با سر درد از جام بلند شدم و عروسکم که تهیونگ خریده بود بغلم بود یه خانمه کنارم بود
-د..دخترم بیدار شدی؟(بغض)
=م..مامان؟
-اره عزیزم...
=ته...بابا کجاست؟
-بابات بیرونه
بدو بدو پاشدم و رفتم حیاط ولی تهیونگ اونجا نبود به جاش جونگکوک و دیدم یادم اومد تهیونگ مرده...افتادم زمین و گریه کردم
=تهیونگ( گریه)
®آبجی بیدار شدی؟
جونگین اومد و بغلم کرد
=تهیونگ (گریه)
®نترس آبجی...قسمت نشد خودم بکشمش...الان گوشه قبرستونع مرتیکه
=درست صحبت کن باهاش (گریه)

اره اذیتم میکرد...کتکم میزد...محدودم کرده بود...ولی...من دوسش داشتم چون میدونستم دوسم داره...
دیدگاه ها (۱۲)

=میدونی مزارش کجاست مامان؟-ا..اره خب بادیگارد همراه تو یه جع...

کشف جدیدممممن یه تریانم😂تریانمم سگه به همه میپرم و اخلاقم سگ...

ویو کلارا بادیگاردا اومدن سمتش و یکی از بادیگارد ها گفت÷کلار...

ویو کلاراتهیونگ چرا لنگ میزنه..؟صورتشم زخمیه...+حالا بریم کج...

جیمین فیک زندگی پارت ۹۲#

وقتی دخترشو دوست نداشت 💔پارت آخردکتر: خوشبختانه خطر رفع شده....

وقتی دخترشو دوست نداشت 💔پارت آخر‌ویو تهیونگبدو بدو به سمت ان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط