'عشق آغشته به خون '
'عشق آغشته به خون '
P⁶⁵
جینآئه:مامانم بسه دیگه الان کمرت درد میگیره
خ،چوی:یهذره مونده بزار تمومش کنم،باید مال بچهتوو هم درست کنم
جینآئه:اصلا لازم نکرده،الان یچیزت میشه اونوقت من چیکار کنم
خ،چوی:ای بابا الان تمومه بزار دیگه
آیماه:مامان چوی ولش کن،الانم کلی واسه بچهمون زحمت کشیدی دستت درد نکنه ولی کافیه نمیخوام چیزیت بشه
خ،چوی:شما دوتا یه لحظه بزارین کارم تمومه
جینآئه:پس این باشه آخریش!
خ،چوی:ولی..
جینآئه:مامان لطفا
خ،چوی:باشه
مامانم با هنر که داشت واسه بچه آیماه و چویسان لباسی درست کرده بود،درسته دوس داشتم بچهام چیزی که مامان بزرگش واسش درست میکنه رو تنش کنه ولی نمیتونستم ببينم خودش درد میکشه،مامانم چون سنش رفته بود بالا و اینهمه سال از عمرش رو وقف خدمت به دیگرا کرده بود،درد بدی رو تجربه میکرد،بعضی مواقع اونقدر کمرش درد میگرفت که نمیتونست روی پاش وایسه و یا حتی خودش رو تکون بده،پس نمیخوام دردش بیشتر از این بشه.
جان:وای خدای من خسته شدم.
سرمون رو به سمت جان که از در وردی داخل خونه شد برگردوندیم و به جمله تموم شدهاش خندیدیم
آیماه:مگه چیکار کردی که خستهای!رفتی تا شهر دیگه مگه کار زیادیه
خرید رو گذاشته بودیم دست جان چون او یه فرد معمولی بود و کسی نمیتونست اونو با آسونی بشناسه که یکی از گارد های سلطنتی بود،و تهیونگ و چویسان تو زمین های کشاورزی کار میکردن و محصولات رو از دست جان تو بازار میفروختن،با پول محصولات زمینمون میشد روز و شب کرد.
جان:فکر میکنی آسونه،این مردمم کوتاه نمیاین نمیتونن یه سکه بیشتر بدن،اینجا این قیمته تو چرا این قیمت میفروشی گگگگ..
لبخندی به رفتاراش زدم و بسته های که با خودش آورده بود از دستش گرفتم
جینآئه:اینقدر تنبل نباش جان
با بیرون کشیدن کفشاش دمپایی رو پاش کرد و دوباره بسته هارو از دستم گرفت
جان:آخه آدم خسته میشه من تنبل نیستم فقط نیاز دارم استراحت کنم میدونی چند شبه نمیتونم واسه تهیونگ خان بخوابم شب تا صبح از آدم کار میکشه
جینآئه:من باهاش حرف میزنم که دیگه بهت کار نداشته باشه تنبل خان
آیماه:مگه باهام نبودین؟
جان:بودیم،گفتن میخوان برن دیدن یکی از دوستاشون فک کنم همونیه که ازش محصولاتمون رو میخریم
جینآئه:آها
جان:سلام خانم چوی.
خ،چوی:سلام جان پسرم
جان کنار مامانم روی کاناپه نشست و به کاری که مامانم انجام داده بود زُل زد
جان:اینارو خودت ساختی؟
خانم،چ:با همین دستا
جان:میشه برای منم یکی از اینا درست کنی،خیلی قشنگن،حسودیم میشه
خ،چوی:برای تو نه ولی برای بچهات آره
جان:بچه کجا بود..
دست به سینه به دیوار تکیه دادم و به یه آبرو بالا نگاش کردم
جینآئه:هعی فک نکن ما نمیدونیم چیخبره
چشمکی بهش زدم که سریع بلند شد
جان:چیخبری!مظلوم گیر آوردین(دستپاچه)
آیماه:چویسان تورو با سومین دیده،بهمون گفت نباید بهت بگیم ولی میدونی دلمون طاقت نمیاره.
جان:منو سومین!!
جینآئه:آره تو و سومین.
خ،چوی:کوتاه بیا جان ماکه غریبه نیستیم
جان:خب راستش از گفتنش خجالت میکشم
جینآئه:مگه دوست داشتن خجالت داره،عه!
جان:خب نه ولی منو که میشناسی، البته مطمئن نیستم دوسش داشته باشم یا نه،ولی خب اون بنظرم خاصه
جینآئه:من که میدونم تو انتخاب حرف نداری،ولی اینکه مطمئن نیستی پس بیشتر و بیشتر فکر کن،شاید یه هوس باشه چون این چند سال رو جوری دیگه با آدم های دیگه زندگی کردی، شايد از این لحاظ اون خاصه.
جان:نمیدونم جینآئه،ولی هرچه که باشه،منو مجذوب خودش کرده،عشق و یا هوس!
غلط املایی بود معذرت 💫🎀
این فیکم داره به پایانش نزدیک میشه🥲
P⁶⁵
جینآئه:مامانم بسه دیگه الان کمرت درد میگیره
خ،چوی:یهذره مونده بزار تمومش کنم،باید مال بچهتوو هم درست کنم
جینآئه:اصلا لازم نکرده،الان یچیزت میشه اونوقت من چیکار کنم
خ،چوی:ای بابا الان تمومه بزار دیگه
آیماه:مامان چوی ولش کن،الانم کلی واسه بچهمون زحمت کشیدی دستت درد نکنه ولی کافیه نمیخوام چیزیت بشه
خ،چوی:شما دوتا یه لحظه بزارین کارم تمومه
جینآئه:پس این باشه آخریش!
خ،چوی:ولی..
جینآئه:مامان لطفا
خ،چوی:باشه
مامانم با هنر که داشت واسه بچه آیماه و چویسان لباسی درست کرده بود،درسته دوس داشتم بچهام چیزی که مامان بزرگش واسش درست میکنه رو تنش کنه ولی نمیتونستم ببينم خودش درد میکشه،مامانم چون سنش رفته بود بالا و اینهمه سال از عمرش رو وقف خدمت به دیگرا کرده بود،درد بدی رو تجربه میکرد،بعضی مواقع اونقدر کمرش درد میگرفت که نمیتونست روی پاش وایسه و یا حتی خودش رو تکون بده،پس نمیخوام دردش بیشتر از این بشه.
جان:وای خدای من خسته شدم.
سرمون رو به سمت جان که از در وردی داخل خونه شد برگردوندیم و به جمله تموم شدهاش خندیدیم
آیماه:مگه چیکار کردی که خستهای!رفتی تا شهر دیگه مگه کار زیادیه
خرید رو گذاشته بودیم دست جان چون او یه فرد معمولی بود و کسی نمیتونست اونو با آسونی بشناسه که یکی از گارد های سلطنتی بود،و تهیونگ و چویسان تو زمین های کشاورزی کار میکردن و محصولات رو از دست جان تو بازار میفروختن،با پول محصولات زمینمون میشد روز و شب کرد.
جان:فکر میکنی آسونه،این مردمم کوتاه نمیاین نمیتونن یه سکه بیشتر بدن،اینجا این قیمته تو چرا این قیمت میفروشی گگگگ..
لبخندی به رفتاراش زدم و بسته های که با خودش آورده بود از دستش گرفتم
جینآئه:اینقدر تنبل نباش جان
با بیرون کشیدن کفشاش دمپایی رو پاش کرد و دوباره بسته هارو از دستم گرفت
جان:آخه آدم خسته میشه من تنبل نیستم فقط نیاز دارم استراحت کنم میدونی چند شبه نمیتونم واسه تهیونگ خان بخوابم شب تا صبح از آدم کار میکشه
جینآئه:من باهاش حرف میزنم که دیگه بهت کار نداشته باشه تنبل خان
آیماه:مگه باهام نبودین؟
جان:بودیم،گفتن میخوان برن دیدن یکی از دوستاشون فک کنم همونیه که ازش محصولاتمون رو میخریم
جینآئه:آها
جان:سلام خانم چوی.
خ،چوی:سلام جان پسرم
جان کنار مامانم روی کاناپه نشست و به کاری که مامانم انجام داده بود زُل زد
جان:اینارو خودت ساختی؟
خانم،چ:با همین دستا
جان:میشه برای منم یکی از اینا درست کنی،خیلی قشنگن،حسودیم میشه
خ،چوی:برای تو نه ولی برای بچهات آره
جان:بچه کجا بود..
دست به سینه به دیوار تکیه دادم و به یه آبرو بالا نگاش کردم
جینآئه:هعی فک نکن ما نمیدونیم چیخبره
چشمکی بهش زدم که سریع بلند شد
جان:چیخبری!مظلوم گیر آوردین(دستپاچه)
آیماه:چویسان تورو با سومین دیده،بهمون گفت نباید بهت بگیم ولی میدونی دلمون طاقت نمیاره.
جان:منو سومین!!
جینآئه:آره تو و سومین.
خ،چوی:کوتاه بیا جان ماکه غریبه نیستیم
جان:خب راستش از گفتنش خجالت میکشم
جینآئه:مگه دوست داشتن خجالت داره،عه!
جان:خب نه ولی منو که میشناسی، البته مطمئن نیستم دوسش داشته باشم یا نه،ولی خب اون بنظرم خاصه
جینآئه:من که میدونم تو انتخاب حرف نداری،ولی اینکه مطمئن نیستی پس بیشتر و بیشتر فکر کن،شاید یه هوس باشه چون این چند سال رو جوری دیگه با آدم های دیگه زندگی کردی، شايد از این لحاظ اون خاصه.
جان:نمیدونم جینآئه،ولی هرچه که باشه،منو مجذوب خودش کرده،عشق و یا هوس!
غلط املایی بود معذرت 💫🎀
این فیکم داره به پایانش نزدیک میشه🥲
۷.۸k
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.