'عشق آغشته به خون '
'عشق آغشته به خون '
P⁶³
ملکه:چرا این کارو کردی
تهیونگ:چون صلاح دونستم،چون دوس داشتم، چون نمیخواستم یه روزی زیرباری خواسته های ادوین گم بشم،اگه واقعا روی واقعی ادوین رو ببینین ازم ممنون میشین.
شاه:ولی امروز ما روی واقعی تورو دیدم که چقدر بیارزه بودی،این همه سال تورو بزرگ کردیم که آخرش برضد ما سر بلند کنی،واسه خودم و مامانت متاسفانم.
بعد از اتمام جمله شاه ملکه با صدا نسبتا بلند مامانم و صدا زد،مامانم که تا اونموقع کنار در ایستاده بود با قدمهای بلند خودش رو به ما رسوند و درحالیکه سرش و خم کرده بود گفت
خانم چوی:ب..بله خانم!
ملکه:از جلو چشمام گم شو نه تو و نه این دختر ه.رزه تو میخوام فقط گم شین،کاش همون روزی که پیداش کردی نمیذاشتم با خودت به قصر بیاریش،کاش تو همون گوشه خیابان میمیرد کاش اصلا به دنیا نميومد.
خانم چوی:و..ولی..خ..خ..خا..خانم ر..رحم کنین..م..ما بج..
غرروم اجازه اینو نداد که بزارم مامانم برای موندن التماس کنه،از بازو مامانم گرفتم و از روی زمین بلندش کردم
جینآئه:اگه نمیخوان ما اینجا باشیم، میریم،نمیخوام به اجباری جایی زندگی کنم و هر روز کنایه بیشنوم.
خانم چوی:و..ولی جینآئه..کجا !
تهیونگ:یه جایی خوب ما سه تا
شاه:نه نه تهیونگ قرار نیست تو جایی بری میدونی که!باید گند که زدی رو جمع کنی
تهیونگ:ضرور نمیبینم کثافت کاری ادوین رو من جمع کنم،اگه نخواین جینآئه و مامانش اینجا باشه،پس منم نیستم.
ملکه:پس برو،آره،برو تو که مارو نمیشناسی همون دختره واست کافیه لیاقت تو بیشتر از یه دختر ه.رزه نیست
جینآئه:لطفا بس کنین،اگه مارو نمیخواین نیاز نیس به نشون دادن روی واقعیتون اینو بگین همون نقاب فیک بهتره چون هیچوقت فکرش رو نمیکردم چهره پشت نقابتون اینجوری باشه.
شاه:واسه ما بلبل زبونی نکن،نمیخوام صدات رو بیشنوم
تهیونگ:صبر میکنم تا اون روزی که حقیقت رو بیفهمین،بریم جینآئه
تهیونگ دست مامانم رو گرفت،و منم گوشه های لباسم رو از سالن بیرون شدیم.
زمانیکه وارد راهرو شدیم تهیونگ ایستاد و رو به ما گفت
تهیونگ:وسایل مورد نیازتون رو بردارین،من میرم یه کالسکه بیارم.
جینآئه:میخوای کجا بریم؟
تهیونگ:یه جایی خوب دور از اینجا.
جینآئه:ولی!
تهیونگ:بهم باور کن که قراره به بهترین شکل زندگیمون رو ادامه بدیم
جینآئه:پس بریم
تهیونگ با لبخند که برلب داشت مارو ترک کرد،بعد از دور شدن تهیونگ مامانم نگران سوالهای ازم پرسید ولی وقتی نداشتیم تا اونو صرف جواب دادن به سؤالهای مامانم کنم،با یه بعدا میگم مامانم رو به اتاقش فرستادم تا وسایلش رو جمع کنه و بعدش خودمم رفتم اتاقم،لباسم رو عوض کردم و یه لباس راحت تنم کردم و بعد از جمع کردن لباسام و وسایل مورد نیاز اتاقم رو به مقصد دیدن تهیونگ تک کردم.
با دیدنش جلو در وردی قصر که کنارش مامانم ایستاده بود به سمتشون رفتم و آخرین قدم رو برداشتم و قصر رو ترک کردم.
سوار کالسکهِ شدیم که رانندهاش خودِ تهیونگ بود،تهیونگ نمیخواست کسی با ما بیاد که بعدا جامون رو لو بده.
تقریبا مسیر زیادی رو رفتیم و بعدا فهمیدم که وارد منطقه شرقی شدیم جایی که آیماه جان و چویسان بود،مکان نسبتا پنهون از چشم بقیه.
با توقف کردن کالسکه در کالسکه باز شد چون جلوتر بودم اول پیاده شدم و بعد از من مامانم.
با دیدن جان که کنار در خونه ایستاده بود لبخندی زدم،آرامش داشت سراغمون رو میگرفت باید ازش خوب استقبال کنیم،چون بعدی یه عمر طولانی بلاخره نوبت ما رسید تا با آرامش زندگی کنیم.
غلط املایی بود معذرت 💫🤍
حمایت نمیکنی🤔🎀
کیا تو پیجم ادیت بلدن؟ میخواستم یه کاور واسه فیک بعدی درست کنه.
خب،بهم گفتین اول اینو تموم کنم بعدش فیک بعدیو شروع کنم،ولی با معذرت نمیتونم،چون خب اینجوری ایدههام یادم میره،و فیکای زیادی رو دستم مونده که باید شروعشون کنم
پس فیک بعدی رو شروع میکنم،شاید این فیکم ۱۰ پارتی مونده باشه و اینکه اونقدر گیج کننده نیست که شمارو گیج کنه:)
امیدوارم ناراحت نیشین.
P⁶³
ملکه:چرا این کارو کردی
تهیونگ:چون صلاح دونستم،چون دوس داشتم، چون نمیخواستم یه روزی زیرباری خواسته های ادوین گم بشم،اگه واقعا روی واقعی ادوین رو ببینین ازم ممنون میشین.
شاه:ولی امروز ما روی واقعی تورو دیدم که چقدر بیارزه بودی،این همه سال تورو بزرگ کردیم که آخرش برضد ما سر بلند کنی،واسه خودم و مامانت متاسفانم.
بعد از اتمام جمله شاه ملکه با صدا نسبتا بلند مامانم و صدا زد،مامانم که تا اونموقع کنار در ایستاده بود با قدمهای بلند خودش رو به ما رسوند و درحالیکه سرش و خم کرده بود گفت
خانم چوی:ب..بله خانم!
ملکه:از جلو چشمام گم شو نه تو و نه این دختر ه.رزه تو میخوام فقط گم شین،کاش همون روزی که پیداش کردی نمیذاشتم با خودت به قصر بیاریش،کاش تو همون گوشه خیابان میمیرد کاش اصلا به دنیا نميومد.
خانم چوی:و..ولی..خ..خ..خا..خانم ر..رحم کنین..م..ما بج..
غرروم اجازه اینو نداد که بزارم مامانم برای موندن التماس کنه،از بازو مامانم گرفتم و از روی زمین بلندش کردم
جینآئه:اگه نمیخوان ما اینجا باشیم، میریم،نمیخوام به اجباری جایی زندگی کنم و هر روز کنایه بیشنوم.
خانم چوی:و..ولی جینآئه..کجا !
تهیونگ:یه جایی خوب ما سه تا
شاه:نه نه تهیونگ قرار نیست تو جایی بری میدونی که!باید گند که زدی رو جمع کنی
تهیونگ:ضرور نمیبینم کثافت کاری ادوین رو من جمع کنم،اگه نخواین جینآئه و مامانش اینجا باشه،پس منم نیستم.
ملکه:پس برو،آره،برو تو که مارو نمیشناسی همون دختره واست کافیه لیاقت تو بیشتر از یه دختر ه.رزه نیست
جینآئه:لطفا بس کنین،اگه مارو نمیخواین نیاز نیس به نشون دادن روی واقعیتون اینو بگین همون نقاب فیک بهتره چون هیچوقت فکرش رو نمیکردم چهره پشت نقابتون اینجوری باشه.
شاه:واسه ما بلبل زبونی نکن،نمیخوام صدات رو بیشنوم
تهیونگ:صبر میکنم تا اون روزی که حقیقت رو بیفهمین،بریم جینآئه
تهیونگ دست مامانم رو گرفت،و منم گوشه های لباسم رو از سالن بیرون شدیم.
زمانیکه وارد راهرو شدیم تهیونگ ایستاد و رو به ما گفت
تهیونگ:وسایل مورد نیازتون رو بردارین،من میرم یه کالسکه بیارم.
جینآئه:میخوای کجا بریم؟
تهیونگ:یه جایی خوب دور از اینجا.
جینآئه:ولی!
تهیونگ:بهم باور کن که قراره به بهترین شکل زندگیمون رو ادامه بدیم
جینآئه:پس بریم
تهیونگ با لبخند که برلب داشت مارو ترک کرد،بعد از دور شدن تهیونگ مامانم نگران سوالهای ازم پرسید ولی وقتی نداشتیم تا اونو صرف جواب دادن به سؤالهای مامانم کنم،با یه بعدا میگم مامانم رو به اتاقش فرستادم تا وسایلش رو جمع کنه و بعدش خودمم رفتم اتاقم،لباسم رو عوض کردم و یه لباس راحت تنم کردم و بعد از جمع کردن لباسام و وسایل مورد نیاز اتاقم رو به مقصد دیدن تهیونگ تک کردم.
با دیدنش جلو در وردی قصر که کنارش مامانم ایستاده بود به سمتشون رفتم و آخرین قدم رو برداشتم و قصر رو ترک کردم.
سوار کالسکهِ شدیم که رانندهاش خودِ تهیونگ بود،تهیونگ نمیخواست کسی با ما بیاد که بعدا جامون رو لو بده.
تقریبا مسیر زیادی رو رفتیم و بعدا فهمیدم که وارد منطقه شرقی شدیم جایی که آیماه جان و چویسان بود،مکان نسبتا پنهون از چشم بقیه.
با توقف کردن کالسکه در کالسکه باز شد چون جلوتر بودم اول پیاده شدم و بعد از من مامانم.
با دیدن جان که کنار در خونه ایستاده بود لبخندی زدم،آرامش داشت سراغمون رو میگرفت باید ازش خوب استقبال کنیم،چون بعدی یه عمر طولانی بلاخره نوبت ما رسید تا با آرامش زندگی کنیم.
غلط املایی بود معذرت 💫🤍
حمایت نمیکنی🤔🎀
کیا تو پیجم ادیت بلدن؟ میخواستم یه کاور واسه فیک بعدی درست کنه.
خب،بهم گفتین اول اینو تموم کنم بعدش فیک بعدیو شروع کنم،ولی با معذرت نمیتونم،چون خب اینجوری ایدههام یادم میره،و فیکای زیادی رو دستم مونده که باید شروعشون کنم
پس فیک بعدی رو شروع میکنم،شاید این فیکم ۱۰ پارتی مونده باشه و اینکه اونقدر گیج کننده نیست که شمارو گیج کنه:)
امیدوارم ناراحت نیشین.
۱.۱k
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.