«هاناکی»
«پارت۱۰»
«««««««««««««««(روز عروسی)
هه جین: خانوم....... خانوم بیدار شید
ا/ت: باشه....... (دوباره خوابید)
هه جین: خانوم روز عروسیتونه
ا/ت با شنیدن این حرف دیگه خواب به چشماش نیومد و با لحن ناراحتی گفت
ا/ت: خیلی خوب لباسمو بیارید
هه جین متوجه ناراحت بودن ا/ت شد ولی چیزی نگفت
هه جین: بله خانم
ا/ت لباسشو پوشید میکاپ آرتیست هم اومد و میکاپش کرد و تاج روی سرش گذاشت
ا/ت تمام اون روز را بغض کرده بود
پ/ا: ماده شدی
ا/ت بله
پ/ا: خوبه بیا پایین ماشین منتظره باید بریم
ا/ت: ب.... باشه
پ/ا: اونجا نباید جلوی خانواده کیم گریه کنی فهمیدی؟
ا/ت اشکاشو به زور نگه داشت و به سمت ماشین رفت
بعد از ۲۰ دقیقه به سالن رسیدن
عکس در حالی که دستش توی دستای پدرش بود وارد تالار شد حتی پدرش روی فرش قرمز راه رفتن در حالی که خانواده کیم و لیا خواهر تهیونگ داشتن نگاه میکردن و دست میزدن و تبریک میگفتن نمیدونستن چجوری اونا رو مجبور به ازدواج کردن ا/ت و پدرش جلو تر رفتن و پدر ا/ت دست ا/ت به تهیونگ داد ادامه مراسم به خوبی و خوشی انجام شد قت این بود که ا/ت و تهیونگ با هم برن خونهتوی راه هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشد حتی توی عروسی هم حرفی نزدن بعد از ۴۰ دقیقه رسیدن خونهای که خانواده تهیونگ برای اونا خریده بودند وقتی وارد خونه شدند ته یونگ سکوت و شکست
تهیونگ: ما با اختیار خودمون با هم ازدواج نکردیم پس این ازدواج یه ازدواج قراردادی محسوب میشه و ما توی اتاقهای جدا میخوابیم....... اتاق تو اون طرفه
هنوز بغض توی گلوش بود اما با این وجود جواب تهیونگ رو داد
ا/ت: ب....باشه هر جور تو بگی
تهیونگ: خوبه
ا/تداخل اتاق رفت و لباسهاشو درآورد و لباس خواب پوشید و میخواست آرایششو پاک کنه اما دیگه نتونست خودشو کنترل کنه و بی صدا به پهنای صورت اشک میریخت و با خودش فکر میکرد
ا/ت........نمیشه برگردم به گذشته زمانی که تهیونگ و ندیده بودم زمانی که با مادر و برادرم خوبی و خوشی زندگی کردم چرا همش چهره تهیون جلوی چشمامه فکر کنم عاشقش شدم اما این عشق درد داره مخصوصاً اینکه اون به من حسی نداره من باید طوری با عشقم زندگیم رفتار کنم که انگار نمیشناسمش و نمیدونم کیه
ا/توقتی خودشو تو آینه نگاه کرد زیر چشماش کلاً سیاه شده بودن زود آرایششو پاک کرد و رفت توی تخت انقدر به این موضوع که ممکنه درگیر عشق یه طرفه شده باشه فکر کرد که خوابش نبرد بلند شد و برای فردای تهیونگ صبحانه درست کرد و روی میز گذاشت حدود ساعت ۴ صبح به رختخواب رفت
تهیونگ.....ساعت ۸ صبح بود بلند شدم دیدم صبحونه روی میز چیده شده ولی من که به خدمه دستور نداده بودم شاید کار ا/ت بوده آره حتماً کار اون بوده اما برای چی باید به اون دختر اهمیت بدم بیخیالش شدم و کتمو پوشیدم
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.