رویای هر یک از ما پارت ۷
#رویای_هر_یک_ازما
[ویوی/لینا]
با هانا رفتیم بیرون و رفتیم به یه بانک و اونجا چهار تا کارت بانکی گرفتیم خلاصه بعد رفتیم خرید و رفتیم به یه املاکی که دنبال خونه بگردیم ...و بعد ۴ ساعت این ور اونور رفتین بلخره یه خونه لوکس و موبله پیدا کردیم یه ویلای لوکس بود که فقط آدمای پولدار و معروف اونجا هستن خیلی بزرگ و لوکس بود و همه وسایلی هم داشت خلاصه همه چیز کامل بود...
منو هانا هم به هتل برگشتیم و وسایل و برداشتیم هزینه هتل و پرداخت کردیم و رفتیم خونه مون .
(ویوی/هانا)
وایی خدایی هنوزم نمی تونم باور کنم داشتیم پول پارو میکردیم واقعا یه خونه خریدم از تو فیلما بهتر بود عرررر
خب به خونه برگشتیم کار های خونه رو کردیم و لباسامونو از هتل برداشتیم و اومدیم و من داشتم لباسم رو میچیدم لینا هم داشت غذا درست میکرد کار من تموم شد و رفتیم پیش لینا اونم تموم شده بود و سفره رو داشت میچید رفتم کمکش کردم و یه استیک خوشمزه زدیم به بدن و بعد تلویزیون رو روشن کردیم که خبر های بمب امریکا که به ایران زده بود همه جا پخش شده بود و کلی هرج و مرج به وجود اورده بود منو لینا هم خیلی ناراحت بودیم و حدس زدیم الان خانواده مون دارن خون گریه میکنن .
هانا:لینا...
لینا:جونم
هانا:بیا به خانواده مون زنگ بزنیم
لینا:باشه من با گوشی خودم میزنم
هانا:حله
(ویوی/لینا)
به مامانم زنگ زدیم وقتی برداشت بابام بود وقتی منو دید باور نمیکرد و چشاش قرمز قرمز بود معلوم بود کلی گریه کرده بود..
( ب.لینا علامت بابای لینا)
ب.لینا: د.دخختر.م
لینا:بابا جون 'گریه'
ب.لینا :دارم خواب میبینم
هانا: عمو جون خوبیی؟
ب.لینا: اره دخترم من خوبم شما خوبید؟
هانا و لینا:اره خوبیم
ب.هانا:وای چیشده خوبید شما زنده اید کجایدد *گریه*
هانا: اره بابا جون خیلی خوبیم
لینا:بابا مامان کجاست؟
ب.لینا:اون از صب اینقدر گریه کرده از هوش رفته
لینا:حالش خوبه چیزی که نشده
ب.لینا:اره دخترم خوبه
...
خلاصه همه چیزو بهشون گفتیم و اونا هم خیلی خوش حال شدن و و قرار بود برن عراق زندگی کنن و اون صد میلیارد رو براشون واریز کردیم و اونا هم کار خودشونو میکردن.
تقریبا ساعت ۸ شب بود و هرو حوصله مون مثل چی سر رفته بود.
لینا: هانا دختررر
هانا: هااا
لینا:پایه ای بریم بار
هانا:ای خدا اره پایم واقعا حوصلم سرفته
لینا:زود پاشو بریم آماده شیم
هانا:حله
هر کردوم رفتیم اتاقامون و بعد نیم ساعت اومدیم بیرون
من رفتم یه دوش گرفتم و موهامو سشوار کردم و دم اسپی بستم و رفتم جلو میز آرایش یه آرایش کره ای خفن کردم و از لباسایی که امروز گرفتیم یکشونو پوشیدم اومدم بیرون از اتاقم که هانا رو دیدم
(هانا هم کار های لینا رو کرد)
هانا:اوه مادام مراقب باش ندزدنت
لینا:خودت رو دیدی بچه
خماریی
[ویوی/لینا]
با هانا رفتیم بیرون و رفتیم به یه بانک و اونجا چهار تا کارت بانکی گرفتیم خلاصه بعد رفتیم خرید و رفتیم به یه املاکی که دنبال خونه بگردیم ...و بعد ۴ ساعت این ور اونور رفتین بلخره یه خونه لوکس و موبله پیدا کردیم یه ویلای لوکس بود که فقط آدمای پولدار و معروف اونجا هستن خیلی بزرگ و لوکس بود و همه وسایلی هم داشت خلاصه همه چیز کامل بود...
منو هانا هم به هتل برگشتیم و وسایل و برداشتیم هزینه هتل و پرداخت کردیم و رفتیم خونه مون .
(ویوی/هانا)
وایی خدایی هنوزم نمی تونم باور کنم داشتیم پول پارو میکردیم واقعا یه خونه خریدم از تو فیلما بهتر بود عرررر
خب به خونه برگشتیم کار های خونه رو کردیم و لباسامونو از هتل برداشتیم و اومدیم و من داشتم لباسم رو میچیدم لینا هم داشت غذا درست میکرد کار من تموم شد و رفتیم پیش لینا اونم تموم شده بود و سفره رو داشت میچید رفتم کمکش کردم و یه استیک خوشمزه زدیم به بدن و بعد تلویزیون رو روشن کردیم که خبر های بمب امریکا که به ایران زده بود همه جا پخش شده بود و کلی هرج و مرج به وجود اورده بود منو لینا هم خیلی ناراحت بودیم و حدس زدیم الان خانواده مون دارن خون گریه میکنن .
هانا:لینا...
لینا:جونم
هانا:بیا به خانواده مون زنگ بزنیم
لینا:باشه من با گوشی خودم میزنم
هانا:حله
(ویوی/لینا)
به مامانم زنگ زدیم وقتی برداشت بابام بود وقتی منو دید باور نمیکرد و چشاش قرمز قرمز بود معلوم بود کلی گریه کرده بود..
( ب.لینا علامت بابای لینا)
ب.لینا: د.دخختر.م
لینا:بابا جون 'گریه'
ب.لینا :دارم خواب میبینم
هانا: عمو جون خوبیی؟
ب.لینا: اره دخترم من خوبم شما خوبید؟
هانا و لینا:اره خوبیم
ب.هانا:وای چیشده خوبید شما زنده اید کجایدد *گریه*
هانا: اره بابا جون خیلی خوبیم
لینا:بابا مامان کجاست؟
ب.لینا:اون از صب اینقدر گریه کرده از هوش رفته
لینا:حالش خوبه چیزی که نشده
ب.لینا:اره دخترم خوبه
...
خلاصه همه چیزو بهشون گفتیم و اونا هم خیلی خوش حال شدن و و قرار بود برن عراق زندگی کنن و اون صد میلیارد رو براشون واریز کردیم و اونا هم کار خودشونو میکردن.
تقریبا ساعت ۸ شب بود و هرو حوصله مون مثل چی سر رفته بود.
لینا: هانا دختررر
هانا: هااا
لینا:پایه ای بریم بار
هانا:ای خدا اره پایم واقعا حوصلم سرفته
لینا:زود پاشو بریم آماده شیم
هانا:حله
هر کردوم رفتیم اتاقامون و بعد نیم ساعت اومدیم بیرون
من رفتم یه دوش گرفتم و موهامو سشوار کردم و دم اسپی بستم و رفتم جلو میز آرایش یه آرایش کره ای خفن کردم و از لباسایی که امروز گرفتیم یکشونو پوشیدم اومدم بیرون از اتاقم که هانا رو دیدم
(هانا هم کار های لینا رو کرد)
هانا:اوه مادام مراقب باش ندزدنت
لینا:خودت رو دیدی بچه
خماریی
۲.۳k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.