رززخمیمن
#رُز_زخمی_من
پارت38
*ات شونه بالا انداخت*
ات. حداقل یه چیزی یاد میگیرم. تو که همهش دنبال اذیت کردنی.
*جونگکوک با شیطنت بهش نزدیک شد و روی کاناپه کنارش نشست.*
جونگکوک. خب، میخوای امتحان کنیم؟ من سرآشپز میشم، تو دستیارم.
*ات با تعجب برگشت طرفش*
ات. تو؟ سرآشپز؟!
*جونگکوک با اعتمادبهنفس خندید.*
جونگکوک. قول میدم این دفعه نه چیزی بسوزه، نه آشپزخونه منفجر بشه.
*ات زد زیر خنده و برای اولین بار اون روز، اخماش باز شد. همون موقع صدای بارون از پشت پنجره بلند شد. جونگکوک آروم به شیشه نگاه کرد و بعد دوباره برگشت سمت ات.*
جونگکوک. خب... میخوای مسابقه بدیم؟ ببینیم کی غذای خوشمزهتری درست میکنه؟
*ات با چشمای براق از هیجان گفت*
ات. باشه! ولی بدون، اگه ببازی... باید تا یه هفته هرچی من گفتم انجام بدی.
جونگکوک لبخند کجی زد.
و اگه من بردم...؟
ات مکث کرد و بعد با تردید گفت:
هرچی بخوای...
نگاههاشون توی سکوت تو هم گره خورد. صدای بارون شدیدتر شد و فضای خونه پر شد از یه حس عجیبی که هیچکدوم نمیخواستن بکننش.
پارت38
*ات شونه بالا انداخت*
ات. حداقل یه چیزی یاد میگیرم. تو که همهش دنبال اذیت کردنی.
*جونگکوک با شیطنت بهش نزدیک شد و روی کاناپه کنارش نشست.*
جونگکوک. خب، میخوای امتحان کنیم؟ من سرآشپز میشم، تو دستیارم.
*ات با تعجب برگشت طرفش*
ات. تو؟ سرآشپز؟!
*جونگکوک با اعتمادبهنفس خندید.*
جونگکوک. قول میدم این دفعه نه چیزی بسوزه، نه آشپزخونه منفجر بشه.
*ات زد زیر خنده و برای اولین بار اون روز، اخماش باز شد. همون موقع صدای بارون از پشت پنجره بلند شد. جونگکوک آروم به شیشه نگاه کرد و بعد دوباره برگشت سمت ات.*
جونگکوک. خب... میخوای مسابقه بدیم؟ ببینیم کی غذای خوشمزهتری درست میکنه؟
*ات با چشمای براق از هیجان گفت*
ات. باشه! ولی بدون، اگه ببازی... باید تا یه هفته هرچی من گفتم انجام بدی.
جونگکوک لبخند کجی زد.
و اگه من بردم...؟
ات مکث کرد و بعد با تردید گفت:
هرچی بخوای...
نگاههاشون توی سکوت تو هم گره خورد. صدای بارون شدیدتر شد و فضای خونه پر شد از یه حس عجیبی که هیچکدوم نمیخواستن بکننش.
- ۱.۴k
- ۲۷ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط