وقتی به طور ناگهانی با توپ بسکتبال میزنه تو سرت(درخواستی)
علامت ها
ا.ت_
نیکی+
پرستار&
دکتر=
.
.
.
از فاصله نه چندان دور داشتی به پسر موردعلاقت نگاه میکردی..عاشقش شده بودی ، اینو از نگاهت بهش میشد فهمید
جوری رمانتیک به پسری که درحال باز با توپ بسکتبال بود نگاه میکردی..کسی نمیدونست خیال میکرد بابای بچه هاته
همونطور غرق نگاه به چشم هاش بودی که با حس کردن چیز سنگینی به سرت بیهوش شدی
(نیکی ویو)
داشتم با توپ بسکتبال تو مدرسه بازی میکردم که ناگهان توپ از دستم در رفت و خورد به سر یه دختره…میخواستم برم پیشش که معذرت خواهی کنم و توپم رو بردارم ولی دیدم دختره بیهوش شد
نگران شدم…سریع دویدم سمتش
با دیدن ا.ت شوکه شدم..یعنی من واقعا توپ رو زدم تو سر کسی که عاشقش شده بودم؟
بدون فکر کردم به کسی و چیزی ا.ت رو براید استایل بغل کردم و به بیرون مدرسه دویدم
(نیم ساعت بعد)
بعد از نیم ساعت دویدن به یه بیمارستان رسیدم و درحالی که بخاطر سریع دویدن نفس نفش میزدم رفتم داخل بیمارستان و به منشی گفتم
+لطفا کمکم کنین…دوستم بیهوش شده(بغض)
منشی سر تکون داد و به یکی یه چیزی گفت..برای ا.ت برانکارد آوردن..گفتن ا.ت رو بزارم روی برانکارد..گذاشتمش و برانکارد رپ بردن تو یکی از اتاق های بیمارستان
منشی ازم یه سری سوال ها پرسید و وقتی بهش جواب دادم بهم گفت بشینم
نشستم روی صندلی…هنوز نفسم سرجاش نیومده بود..قلبم داشت تند میزد و تو گلوم بغض بدی شکل گرفته بود این بغض از نیم ساعت پیش باهام بود و خیلی کنترلش کردم سر اینکه تبدیل به گریه نشه
اگه ا.ت یه چیزیش بسه چیکار کنم..اصلا این همه آدم تو مدرسه بود ، چرا باید توپم میخورد به ا.ت؟
(۴۰ دقیقه بعد)
تو تمام این مدت داشتم به خودم میگفتم که اگه ا.ت چیزیش بشه خودم رو نمیبخشم…توی افکار ناراحت کنندم بودن که دکتر اومد پیشن
بلند شدم از صندلی و بهش نگاه کردم
+حالش خوبه؟(بغض)
=بله ، حالشون خوبه..فقط چون جسمی که بهشون برخورد کرده بود سنگین بود بیهوش شده بودن
+میتونم برم ببینمش(بغض)
=بله ، چرا که نه؟ فقط چند لحظه صبر کنین پرستار صداتون کنه بعد برین
سر تکون دادم و با لبخند گفتم
+ممنون
دکتر لبخند زد پ رفت
از اینکه ا.ت حالش خوبه خوشحال شدم..بعد از چند دقیقه به خودم گفتم بهتره هرچه زودتر به ا.ت اعتراف کنم ، هرچی باداباد
&آقای نیشیمورا
بهش نگاه کردم
+بله؟
&میتونین بریم پیش خانوم کیم
+ممنون(لبخند)
با لبخند وارد اتاقی شدم که ا.ت داخلش بود…وقتی در رو باز کردم با ا.ت یی مواجه شدم که داشت به قطراتی که از سرم پایین میومد نگاه میکرد...متوجه اومدن من نشد
رفتم سمتش
+ا.ت
نگاهشو به من داد…بنظر میومد از دیدنم تعجب کرده باشه
_ریکی(تعجب)
+متاسفم که توپم اتفاقی خورد به سرت..از این به بعد بیشتر حواسم رو جمع میکنم
_ا..اشکالی نداره(لبخند فیک)
+میخوام جبرانش کنم(لبخند)
_نه بابا ، برای چی؟ اتفاق بود دیگه(لبخند ساختگی)
دست سردشو توی دستام گرفتم
_چیکار داری میکنی؟
اول به دستاش و بعد به چشماش نگاه کردم
+خانوم کیم آیا میشه آقای نیشیمورا رو به عنوان دوست پسر خودتون قبول کنین؟
(میسا ویو)
به زمین خیره شدی
شنیدن این حرف از زبون کسی که دوستش داشتی مثل یه رویا بود برات..باورت نمیشد…الان داشتی خواب میدیدی؟
+ا.ت؟
به چشماش نگاه کردی
_اره..قبول میکنم(لبخند)
نیکی خیلی کوتاه لبتو بوسید و گفت
+میخوام جوری بهت عشق انتقال کنم که همه بهت حسودیشون شه(لبخند)
(پایان)
#انهایپین
#هیسونگ
#جی
#جیک
#سونگهون
#سونو
#جونگوون
#نیکی
#تکپارتی
#سناریو
#چندپارتی
#فیک
#فیکشن
#وانشات
ا.ت_
نیکی+
پرستار&
دکتر=
.
.
.
از فاصله نه چندان دور داشتی به پسر موردعلاقت نگاه میکردی..عاشقش شده بودی ، اینو از نگاهت بهش میشد فهمید
جوری رمانتیک به پسری که درحال باز با توپ بسکتبال بود نگاه میکردی..کسی نمیدونست خیال میکرد بابای بچه هاته
همونطور غرق نگاه به چشم هاش بودی که با حس کردن چیز سنگینی به سرت بیهوش شدی
(نیکی ویو)
داشتم با توپ بسکتبال تو مدرسه بازی میکردم که ناگهان توپ از دستم در رفت و خورد به سر یه دختره…میخواستم برم پیشش که معذرت خواهی کنم و توپم رو بردارم ولی دیدم دختره بیهوش شد
نگران شدم…سریع دویدم سمتش
با دیدن ا.ت شوکه شدم..یعنی من واقعا توپ رو زدم تو سر کسی که عاشقش شده بودم؟
بدون فکر کردم به کسی و چیزی ا.ت رو براید استایل بغل کردم و به بیرون مدرسه دویدم
(نیم ساعت بعد)
بعد از نیم ساعت دویدن به یه بیمارستان رسیدم و درحالی که بخاطر سریع دویدن نفس نفش میزدم رفتم داخل بیمارستان و به منشی گفتم
+لطفا کمکم کنین…دوستم بیهوش شده(بغض)
منشی سر تکون داد و به یکی یه چیزی گفت..برای ا.ت برانکارد آوردن..گفتن ا.ت رو بزارم روی برانکارد..گذاشتمش و برانکارد رپ بردن تو یکی از اتاق های بیمارستان
منشی ازم یه سری سوال ها پرسید و وقتی بهش جواب دادم بهم گفت بشینم
نشستم روی صندلی…هنوز نفسم سرجاش نیومده بود..قلبم داشت تند میزد و تو گلوم بغض بدی شکل گرفته بود این بغض از نیم ساعت پیش باهام بود و خیلی کنترلش کردم سر اینکه تبدیل به گریه نشه
اگه ا.ت یه چیزیش بسه چیکار کنم..اصلا این همه آدم تو مدرسه بود ، چرا باید توپم میخورد به ا.ت؟
(۴۰ دقیقه بعد)
تو تمام این مدت داشتم به خودم میگفتم که اگه ا.ت چیزیش بشه خودم رو نمیبخشم…توی افکار ناراحت کنندم بودن که دکتر اومد پیشن
بلند شدم از صندلی و بهش نگاه کردم
+حالش خوبه؟(بغض)
=بله ، حالشون خوبه..فقط چون جسمی که بهشون برخورد کرده بود سنگین بود بیهوش شده بودن
+میتونم برم ببینمش(بغض)
=بله ، چرا که نه؟ فقط چند لحظه صبر کنین پرستار صداتون کنه بعد برین
سر تکون دادم و با لبخند گفتم
+ممنون
دکتر لبخند زد پ رفت
از اینکه ا.ت حالش خوبه خوشحال شدم..بعد از چند دقیقه به خودم گفتم بهتره هرچه زودتر به ا.ت اعتراف کنم ، هرچی باداباد
&آقای نیشیمورا
بهش نگاه کردم
+بله؟
&میتونین بریم پیش خانوم کیم
+ممنون(لبخند)
با لبخند وارد اتاقی شدم که ا.ت داخلش بود…وقتی در رو باز کردم با ا.ت یی مواجه شدم که داشت به قطراتی که از سرم پایین میومد نگاه میکرد...متوجه اومدن من نشد
رفتم سمتش
+ا.ت
نگاهشو به من داد…بنظر میومد از دیدنم تعجب کرده باشه
_ریکی(تعجب)
+متاسفم که توپم اتفاقی خورد به سرت..از این به بعد بیشتر حواسم رو جمع میکنم
_ا..اشکالی نداره(لبخند فیک)
+میخوام جبرانش کنم(لبخند)
_نه بابا ، برای چی؟ اتفاق بود دیگه(لبخند ساختگی)
دست سردشو توی دستام گرفتم
_چیکار داری میکنی؟
اول به دستاش و بعد به چشماش نگاه کردم
+خانوم کیم آیا میشه آقای نیشیمورا رو به عنوان دوست پسر خودتون قبول کنین؟
(میسا ویو)
به زمین خیره شدی
شنیدن این حرف از زبون کسی که دوستش داشتی مثل یه رویا بود برات..باورت نمیشد…الان داشتی خواب میدیدی؟
+ا.ت؟
به چشماش نگاه کردی
_اره..قبول میکنم(لبخند)
نیکی خیلی کوتاه لبتو بوسید و گفت
+میخوام جوری بهت عشق انتقال کنم که همه بهت حسودیشون شه(لبخند)
(پایان)
#انهایپین
#هیسونگ
#جی
#جیک
#سونگهون
#سونو
#جونگوون
#نیکی
#تکپارتی
#سناریو
#چندپارتی
#فیک
#فیکشن
#وانشات
۱۳.۷k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.