Part 70
Part 70
تهیونگ: پس میشه بریم
ات: باشه
(پرش زمانی به ساعت ۶ )
تهیونگ: ات آماده ای
ات :اره بریم
(ویو ات)
رفتیم سوار ماشین شدیم و بعد از نیم ساعت رسیدیم پاساژه آنقدر بزرگ بود که دهنم وا مونده بود رفتیم پایین بعد تهیونگ گفت
تهیونگ: خب بیا بریم اول برای تو چیز بخریم
ات: باش
(ویو ات )
رفتیم تو یکی از مغازه ها و شروع کردم به پوشیدن لباسا همشون خیلی قشنگ بودن ولی تهیونگ هی ایراد میگرفت
تهیونگ: خیلی بازه
ات :این چطوره
تهیونگ: خیلی بلنده
ات :این
تهیونگ: نه
ات :دیگه خسته شدممممم
تهیونگ: همون اولیه که پوشیده بودی قشنگ بود
ات: تهیونگگگگگ میکشمت
تهیونگ: 😁😁
ات :خب حالا نوبت توعه 😈😈
تهیونگ :خدایا خودت رحم کن
(ویو ات )
میخواستم از تهیونگ انتقام بگیرم برای همین منم انقدر از لباساش ایراد گرفتم
تهیونگ: این چطوره خیلی بهم میاد مگه نه
ات :نه
تهیونگ: عیشش
تهیونگ: این چطوره
ات: نه از رنگش خوشم نمیاد
(بعد از نیم ساعت )
ات: اها این خوبه همین رو بگیریم
تهیونگ: 😑😑
ات: حیحی بریم بقیه چیز ها رو بگیریم (دیگه خودتون تصور کنین رفتن کفش تاج و اینا گرفتن )
(پرش زمانی به روز عروسی )
تهیونگ: پس میشه بریم
ات: باشه
(پرش زمانی به ساعت ۶ )
تهیونگ: ات آماده ای
ات :اره بریم
(ویو ات)
رفتیم سوار ماشین شدیم و بعد از نیم ساعت رسیدیم پاساژه آنقدر بزرگ بود که دهنم وا مونده بود رفتیم پایین بعد تهیونگ گفت
تهیونگ: خب بیا بریم اول برای تو چیز بخریم
ات: باش
(ویو ات )
رفتیم تو یکی از مغازه ها و شروع کردم به پوشیدن لباسا همشون خیلی قشنگ بودن ولی تهیونگ هی ایراد میگرفت
تهیونگ: خیلی بازه
ات :این چطوره
تهیونگ: خیلی بلنده
ات :این
تهیونگ: نه
ات :دیگه خسته شدممممم
تهیونگ: همون اولیه که پوشیده بودی قشنگ بود
ات: تهیونگگگگگ میکشمت
تهیونگ: 😁😁
ات :خب حالا نوبت توعه 😈😈
تهیونگ :خدایا خودت رحم کن
(ویو ات )
میخواستم از تهیونگ انتقام بگیرم برای همین منم انقدر از لباساش ایراد گرفتم
تهیونگ: این چطوره خیلی بهم میاد مگه نه
ات :نه
تهیونگ: عیشش
تهیونگ: این چطوره
ات: نه از رنگش خوشم نمیاد
(بعد از نیم ساعت )
ات: اها این خوبه همین رو بگیریم
تهیونگ: 😑😑
ات: حیحی بریم بقیه چیز ها رو بگیریم (دیگه خودتون تصور کنین رفتن کفش تاج و اینا گرفتن )
(پرش زمانی به روز عروسی )
۲۱.۰k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.