p

p..76


دینگ یوشی بعد کلی فکر کردن بلاخره تصمیم گرفت با لیژان حرف بزنه در مورد خودشون دینگ یوشی به اتاق لیژان رفت میخواست بره تو که خدمتکار اومد گفت بانو گفتن کسیو نمی‌پذیرند

دینگ یوشی.. بهش بگو من اومدم

خدمتکار رفت داخل و کمی بعد اومد گفت ایشون نمیخواند کسیو ببینند

دینگ یوشی ناراحت شد و از اونجا رفت

روز بعد همگی برای تماشا شکستن چهره الاهی اومده بودند همگی به جز لیژان دینگ یوشی نگاه به دور برش کرد تا لیژان ببینه اما نبود با خودش میگفت چرا نیومده دیشبم نزاشت ببینمش داره خودشو از تنهایی میکشه

ژان اومد دید خواهرش نیست از چنتا خدمتکار پرسید لیژان کجاست گفتن نیومده ژان باشه ای گفت بی خیال شد بعد پرسید ییبو کجاست همگی گفتن هنوز از برج نیومده در حا آماده سازیه

ژان باید ببینیمش راهنماییم کن به جایی که ییبو هست

خدمتکار بله بانو

همگی نشسته بودن قرار بود چند ساعت دیگه ییبو برای شکستن چهره الاهی بیاد

چن ژیوان اومد کنار لئو وولی نشست

چن ژیوان..به نظرت میتونه چهره الاهی بشکنه

لئو وولی ..نمیدونم اما هر اتفاقی بیفته به اینده همه کشور ها رفت داره امیدوارم بتونه

چن ژیوان.. اره اما اگه بتونه ام پایدش چیه آخرش ما مجبور میشیم بهش خدمت کنیم

لئو وولی..راستش منم به این فکر کردم اما آینده مردم مهم تره اگه ییبو واقعا بتونه خودشو سابت کنه من امتناع نمیکنم از پروی دستوراتش

چن ژیوان ..پس باید ببینیم چی میشه راستی نمیدونی کی مصیبت آسمانی به اینجا آورد

لئو وولی ..نمیدونم اما باید یکی از مقامات بالاشون باشه

چن ژیوان ..درسته

شوکای لینگ هه و بقیه حتا دخترای قلمروها اومده بودن مثل شی چو.چنگ.لوسی.بقیه

لینگ هه متوجه شو که لیژان نیومده اما به روی خودش نیاورد فقط میخواست به خودش بفهمونه که لیژان براش مهم نیست


ژان رفت تا ییبو ببینه دید نشسته و تو فکره نه تمرین میکنه نه هیچی

ژان..داری به کی فکر میکنی

ییبو ..چی تو که اومدی

ژان..همین حالا داشتی به چی فکر میکردی

ییبو ..هیچی

ژان نشست کنارش گفت
معلومه به هیچی فکر نمیکنی راستشو بگو می‌ترسی

ییبو..نمی‌ترسم

ژان.. ترسیدن خجالت نداره اینکه خو خودتو شجاع نشون بدی و نتونی کاری کنی خجالت نداره

ییبو..نگرانم که نتونم چهره الاهی بشکنم

ژان.. نگران هیچی نباش مطمعن باش میتونی

ییبو.. من فقط یه شاهزاده فانی هستم اما اونا فرقه آسمانی هستن از حالا نتیجه مشخصه

ژان..ببین تو فقط یه شاهزاده فانی نیستی تو ییبو هستی کسی که از همه تو پنج قلمرو قوی تره کسی کع میتونه شمشیر افسانه ای رو به دست بگیرد کسی که مقدر شده همه رو متعد کنه و مهم تر از همه تو کسی هستی که من از ته قلب بهش باور دارم و میدونم میتونه حتا اگه خودتم به خودت باور نداشته باشی من خب میدونم میتونی انجامش بدی

ییبو ..چرا اینقد بهم اعتماد داری من کسی هستم که قلمرو شمارو نابود کرد و باعث جدایی خوانوادت شد

ژان.. اره اما تنها کسی بودی بعد اون ماجرا زندگی مردم نجات دادی من که میدونم تو وجود تو چقد مهربونی هست

ییبو ..متاسفم

ژان ..نباش حالا وقت این حرف ها نیست الان وقتشه بلند شی و قوی تر از همیشه بجنگی وقتشه نشونشون بدی شاهزاده ییبو کیه و خودت سابت کنی باید بتونی سه فرقه متعد کنی

ژان دستشو به سمت ییبو گرفت وگفت پاشو
ییبو دست ژان محکم گرفت و بلند شد

ییبو.. ممنونم

ژان ..چرا

ییبو.. که کنارمی

ژان لبخندی زد و ییبو بغل کرد بعدش ییبو رفت بیرون تا چهره الاهی بشکنه ..‌‌‌...


همگی ازیه اینه جادویی بزرگ داشتن ییبو تماشا میکردن جادوگر های سلیب اتش یک راه برای رسیدن به چهره الاهی درست کردن و تمام قدرتشونو گذاشتن ییبو برای آخرین بار یک نگاه به ژان انداخت که با اشتیاق اونو تشویق می‌کرد و همین باعث شد اون با تمام شجاعت بره برای شکستن چهره الاهی

چن ژیوان ..جدی جدی داره میره

لئو وولی. جرئت خیلی زیادی داره

چن ژیوان.. جرئت نداره دنبال جلب توجه هست

لئو وولی..اینو میدونم برای جلب توجه تو دهن شیر نمیرن

چن ژیوان..ییبو هنوز از قدرت فرقه آسمانی خبر نداره

لئو وولی..به نظر میاد تو یه چیزایی میدونی

چن ژیوان..البته اینو میدونم فرقه آسمانی با زور نمیجنگه بلکه با هوشش

لئو وولی.. پس چرا به ییبو نگفتی

چن ژیوان.. اگه اون لیاقت اینو داشته باشه که حکومت کنه باید بتونه بدون اینکه بفهمه چی در انتظارش هست مبارزه ببره

شوکای نگران بود همه چیز به ییبو بستگی داشت اینکه آینده اونا چی میشه به این بستگی داشت که ییبو چهره الاهی بشکنه یا نه با وجود اینکه نمیخواست از ییبو پیروی کنه اما بخاطر مردم حاظر بود با ییبو متعد بشه

ییبو پاشو گذاشت رو پله هایی که جادوگران براش پراهم کرده بودن تا برسه به چهره همگی داشتن نگاه میکردن
دیدگاه ها (۲)

پارت۷۷ژان داشت به ییبو نگاه می‌کرد که یکی از خدمتکارا اومد و...

p...78ییبو دوباره دوباره خاطراتش تکرار میشد که یهویی یکی تو ...

p...74شی چو به زندان رفت تا ببینه لی مین در چ حالیهشی چو .....

p..73با شنیدن حرفای ییبو همگی عصبانی شدن و تعجب کردن که چن ژ...

p81جنگ هنوز ادامه داشت در سلیب اتش خسارت های زیادی ب انها وا...

p..91ییبو خودشو جمع جور کرد میخواست به دنبال شن بره باید اون...

p..86لیژان و دینگ یوشی متوجه خراب شدن هوا شدن باد بدی میوزی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط