مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

p

p..73

با شنیدن حرفای ییبو همگی عصبانی شدن و تعجب کردن که چن ژیوان به حرف اومد

چن ژیوان.. چرا پس ما بیکار وایستادیم باید با کشتن پسرش ییبو به این موضوع خاتمه بدیم

لئو و..موافقم عذرخواهی ییبو به درد ما نمیخوره لااقل با کشتنش میتونیم انتقام بگیریم

همگی موافق بودن که ژان گفت
ژان..کافیه فکر کردین با کشتن ییبو همه چیز تموم میشه نه تنها تموم نمیشه بلکه بیشتر هم میشه

چن ژیوان ..منظورت چیه

ییبو.. نگو نگو

ژان ..اون تنها کسیه که شش قلمرو نه بلکه سه فرقه میتونه متعد کنه

شوکای ..حقیقت داره اگه حرف منم باور نمیکنید میتونید شمشیرشو ببینید اون شمشیر مال ایوانگو امپراطور انالیندا بوده

ییبو اومد جلو وشمشیر دراورد که همه قدرت معنوی که داشت حس کردن

لئوو..خوب که چی میخوایی ما با یه مشت دزد و دغل باز متعد بشیم

دینگ یوشی.. بهتره متوجه حرف هایی که می‌زنید باشی

لینگ هه.. خب از ما چه انتظاری دارید چجوری میتونیم کمکت کنیم

شوکای.. ما اعتماد شمارو میخواییم همین تور شش تیکه جواهر

چن ژیوان.. همین جوری بیاییم شش تیکه به شماها بدیم مگه کشکه

دینگ یوشی ..شماها نمک نشناسا انگار فراموش کردین که ییبو بود شماهارو نجات داد

چن ژیوان.. اره اما این دلیل نمیشه ما اونو رهبر خودمون کنیم

دینگ یوشی.. درسته اما اگه به شماها حمله بشه میخوایید چیکار کنید

ژان ..همتون خوب ميدونيد که ییبو تنها کسیه که لایق اینه سه فرقه باهم متعد کنه

چن ژیوان.. این وقتی معلوم میشه که بتونه جلوی فرقه آسمانی هم بایسته اونوقت ما با خوشحالی اونو به عنوان حاکم سه فرقه قبول میکنیم

ییبو.. اگه نظر همتون همینه باشه ولی میخوایید چجوری با اونا بجنگم

شوکای.. درسته نکنه میخوایید با اونا جنگ راه بندازیم

چن ژیوان ..منظورم این نیست که خودمونو دستی دستی بدبخت کنیم

ییبو.. پس منظورت اینه که همینجوری وایستیم که فرقه آسمانی به ما حمله کنه تا منو امتحان کنید هان

چن ژیوان ..خب

در همین حال مالچانیو به سلیب اتش رسید و قدرت فرقه آسمان به کار انداخت که مثبب مثیبت آسمانی شد
همگی با نیروی عجیب که داشتن حس میکردن بیرون اومدند با چیزی که دیدن تعجب کردن چهره الاهی آسمانی دقیقا رو به پایتخت سلیب اتش قرار داشت همون چیزی که همگی ازش می‌ترسیدند یعنی مثیبت آسمانی

چن ژیوان رو به ییبو پوزخندی زد گفت بیا اینم پرست حالا دیگه میتونی خودتو سابت کنی

اسلاید 2مثیبت اسمانی..( چهره الاهی)

چوجینگی به شهر سلیب اتش رسید که همون موقع چهره الاهی ظاهر شد چوجینگی از ترسش قائم شد و همینطور ترس تو وجود همه مردن قرار گرفت امپراطور های پنج قلمرو به سلیب اتش اومدند و برای مبارزه با فرقه آسمانی جلسه طرتیب دادند همگی کلافه بودن که چیکار کنند که همون موقع ییبو اومد و اجازه ورود خاست

ییبو با جرئت تمام گفت که میخواد با چهره الاهی مبارزه کنه همگی تعجب کردن

پادشاه اواندل..مطمعنی چرا یه همچین فکری به سرت زد آخه

ییبو من میخوام به عنوان فرستنده اواندل به اونجا برم
بعد از کلی حرف همگی قبول کردن که ییبو بفرستند برای مبارزه با چهره الاهی

خبر تو کل شهر پخش کردن که روز هفتم ماه شاهزاده ییبو از اواندل برای مبارزه با چهره الاهی قراره بیاد همه مردم می‌خواستند برای تماشا بیان خبر به گوش مالچانیو رسید

مالچانیو.. خوبه موش خودش افتاد تو تله
خب بریم
محافظ..کجا

مالچانیو ..باید به دیدن یه اشناه بریم

سرباز ..بله قربان
چوجینگی مخفیانه به قصر اومد لباس خدمتکار هارو تنش کرد میخواست یه چیزی از ییبو بپرسه

ییبو بعد از اتمام جلسه اومد بیرون که با ژان روبه‌رو شد

ژان.. باید حرف بزنیم

ییبو ..در مورد چی
ژان ..اینجا نمیشه

ژان ییبو برد یه جایه خلوت

ییبو.. چیکار داشتی
ژان.. واقعا میخوایی چهره الاهی بشکنی

ییبو.. به نظرت چاره دیگه دارم فقط اینجوری اونا بهم اعتماد می‌کنند

ژان ..اره اما بازم خطرناک یه درصد فکر کن شکست بخوری داری جونتو میزاری کف دستت

ییبو.. فکر میکنی ببازم

ژان.. نه فقط میترسم چیزیت بشه

ییبو.. نگران نباش من سالم برمیگردم بعد از شکستن چهره الاهی همه چیز بهتر میشه در ضمن من یه عذرخواهی بهت بدهکارم

ژان ..در مورد چی

ییبو.. در مورد خوانوادت متاسفم همش تقصیر منه

ژان ..لطفا هیچی نگو منو تو خوب میدونیم تو داشتی از دستورات پدرت اطاعت میکردی

ییبو ..ممنونم

ژان ..برای چی

ییبو.. که کنارمی

ژان خندید ییبو متقابلا خندید و ژان بغل کرد گفت مطمعن باش دیگه نمیزارم سختی بکشی

ژان.. بهت اعتماد دارم فقط سالم برگرد

تو همین لحظه چوجینگی همه چیزو شنید و دید

چوجینگی اشکی از گوشه چشمش چکید ک بعد با دستش اشکاشو پاک کرد گفت تا وقتی من زنده باشم همینطور کع من بهت نرسیدم نمیزارم اونم برسه
دیدگاه ها (۱)

p...74شی چو به زندان رفت تا ببینه لی مین در چ حالیهشی چو .....

p..76دینگ یوشی بعد کلی فکر کردن بلاخره تصمیم گرفت با لیژان ح...

p...72ژان از خواب بیدار شد خودشو رو تخت دید کسی کنارش نبود ی...

p..71ییبو از غار خارج شد و شوکای بیرون منتظرش بود شوکای.. خب...

p81جنگ هنوز ادامه داشت در سلیب اتش خسارت های زیادی ب انها وا...

p..89شوکای همه گی اینجا جمع شدیم تا در مورد قدرتی که پدیدار...

p..90همگی قدرتشونو گزاشته بودن وداشتن ییبو مهرموم میکردن دین...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط