p

p...74


شی چو به زندان رفت تا ببینه لی مین در چ حالیه

شی چو ..اخخخخخ خسته شدم چه روزه پر سروصدایی

لی مین.. خفه شو و مزاحم بقیع نشو

شی چو..هه به فکر استراحت هستی اصلا میدونی اون بیرون چه خبره

لی مین.. چه خبره

شی چو.. فرقه آسمانی به ما حمله کرده

لی مین.. چی که

شی چو.. اروم باش همین حالا کع تو اینجایی اونا با چهره الاهی اون بیرون هستن

لی مین.. چرا فرقه آسمانی بعد این همه سال خودشو نشون میده

شی چو..من چه میدونم نکنه انتظار داری من بدونم حالا فقط باید منتظر بمونیم تا ییبو میتونه چهرا بشکنه یا نه


چوجینگی اول بین خدمتکارا قائم شد و منتظر یه پرصت خوب بود

نئوهو ارتش شیاطین آماده برای حمله به پنچ قلمروی کرد کل ارتششو برای نبرد با انسان ها الزام کرد .

موجین به نبرد میرفت چینیونگ که دید همگی قراره به جایی برن سریع از موجین پرسيد قراره کجا برن

موجین‌‌‌....قراره به پنچ قلمروی حمله کنیم

چینیونگ.. با این همه ارتش اونا هیچ کاری نمیتونند بکنند

موجین.. اونا شاهدخت گروگان گرفتن‌ ما اونارو با خاک یک سان میکنیم

چینیونگ..اما

موجین.. نگران نباش حتما انتقام پدرتو ازشون میگیرم فقط منتظر بمون تا برگردم منم دیگه باید برم فعلا

چینیونگ.. باشه

بعد رفتن موجین چینیونگ گفت من واقعا متاسفم اما نمیتونم مرگ مردم بی گناه ببینم


دقیقا یک روز مونده بود برای شکستن چهره الاهی ژان تو اتاقش بود خیلی نگران بود ک ییبومیخاد چیکار کنه میخواست برای دیدنش بره که صدایی از بیرون شنید رفت درو باز کرد تا ببینه کیه کسی نبود اما نگاه پنجره باز بود اومد کنار پنجره متوجه شد یکی از پشت بهش داره نزدیک میشه خیلی خودشو ریلکس نشون میداد پنجرارو بست همین که کسی که پشتش بود میخواست بزنه رو شونش که ژان چاقو برداشت و گذاشت رو گردنش نگاه صورتش کرد دید مالچانیو هست

ژان تعجب کرد گفت
تو اینجا چه غلطی میکنی

مالچانیو.. خیلی تیزی اما نه به اندازه من یهویی جاشو جابجا کرد چاقو از دست ژان گرفت و گذاشت رو گردنش

ژان.. میخوایی چیکار کنی

مالچانیو ..چی شد تا یه دقیقه پیش زبون درازی داشتی

ژان ..الانم دارم

مالچانیو.. بهتره که نداشته باشی چونکه جونت دست منه

ژان..نگفتی اینجا چیکار میکنی

مالچانیو.. خودت حدس بزن

ژان..اها فهمیدم تو کسی هستی که مصیبت آسمانی آوردی

مالچانیو..آفرین

ژان..پس میخوایی ییبو بکشی

مالچانیو.. دقیقا

ژان..پس اینجا پیش من چه غلطی میکنی

مالچانیو.. اومدم بهت بگم بهتره زیاد به ییبو وابسته نشی اون زیاد زنده نمیمونه

ژان ..چرا اونوقت نکنه فکر کردی میتونید اونو بکشید پس بزار من یه چیزیو بهت بگم اون الان قدرتمند ترین کسیه کع تو سه فرقه وجود داره

مالچانیو..زیاد مطمعن نباش

ژان.. فردا که چهره الاهی شکست بهت سابت میشه

مالچانیو.. چاقو برداشت گفت هنوز زوده برای گفتن این

ژان .. تا جایی که متوجه شدم میخوایی قدرتشو بسنجی

مالچانیو..فکر نمیکردم اینقدر بتونی نقشه هامو حدس بزنی خب قراره بعدش چیکار کنی

ژان .. بعدش یک نقطه ضعف ازش پیدا کنی نابودش کنی

مالچانیو..خوبه میدونستم باهوشی اما نه در این حد

ژان ..درسته زیاد باهوش نیستم اینا فقط حدسیات خودمه اما حالا مطمعن شدم

مالچانیو ..خب میخوایی حالا بری به ییبو بگی هرکاری میخوایی بکن به هر حال اون بازنده بازی هست منم دیگه باید برم

ژان.. برو که دیگه برنگردی

مالچانیو ..راستی

ژان ..باز چیه

مالچانیو..مالچا..نیو

ژان..چی

مالچانیو.. اسممه گفتم دفعه بعد که دیدمت بهت میگم

بعدم رفت

ژان ..باید ییبو ببینم اما اون حالا نیاز به تمرین داره
دیدگاه ها (۰)

p..76دینگ یوشی بعد کلی فکر کردن بلاخره تصمیم گرفت با لیژان ح...

پارت۷۷ژان داشت به ییبو نگاه می‌کرد که یکی از خدمتکارا اومد و...

p..73با شنیدن حرفای ییبو همگی عصبانی شدن و تعجب کردن که چن ژ...

p...72ژان از خواب بیدار شد خودشو رو تخت دید کسی کنارش نبود ی...

p83تو همین لحضه همه ارتش داشتن مقاومت میکردن ولی انسان ها د...

p81جنگ هنوز ادامه داشت در سلیب اتش خسارت های زیادی ب انها وا...

p..90همگی قدرتشونو گزاشته بودن وداشتن ییبو مهرموم میکردن دین...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط