حداقل.پستا به ۳۰ برسه پارت بدم باشهمن میرم پارت بنویسم
به ماشین تکیه داده بودم..کم کم حوصله ام سر رفت..به ساعت نگاه کردم
"اه کجا موندی؟"
سمت سرویس بهداشتی رفتم و مردانم کنار زدم و در زدم"حالت خوبه؟"
صدایی نیومد...صدایم خشن تر شد"هعی اونجایی؟"
بدون تردید در را باز کردم و وارد شدم...پنجره شکسته بود و شیشه خورده ها رو زمین ریخته شده بودن..رو به محافظانم داد زدم"اون لعن*تی رو برام پیدا کنید یا خودم میکشمتون!"
__________
با تمام توان در خیابان خالی میدویدم،هیچ ماشینی نگه نمیداشت..لع*نتی....کمک..
توقف کردم تا استراحتی کنم ولی با صدایی《اونجا!》
متوجه شدم پیدایم کردن..با وحشت بیشتری شروع به دویدن کردن
ماشینی جلویم متوقف شد و راهم بست..برگشتم تا فرار کنم که با جه کیونگ رو به رو شدم..با صدای خشنی گفت"جایی تشریف میبردی؟"
:ن.نه....
عقب عقب رفتم و از راه دیگری فرار کردم...با تموم سرعت میدویدم...خود جه کیونگ دنبالم دوید تا مرا بگیرد...وقتی یقه ام را کشید تعادلم از دست دادم و از شیپ جاده سر خوردم و بعد چندین غلت رو زمین افتادم
:ای...دستم...
__________
عصبی دنبالش دویدم..میک*شمت بچه!....وقتی از شیپ سر خورد و شروع به افتادن کرد با نگرانی جزئی دنبالش رفتم..ولی وقتی دیدم با زانو زخمی رو زمین نشسته با نگرانی جلوش زانو زدم و دستم رو شونه اش گذاشتم"ه.هی..خوبی؟"
برای اولین بار صدام لرزید ولی سعی کردم نشون ندم که نگرانشم..پسره خیره سر نگفتم فرار نکن؟...
:ن.نه..خوب نیستم..درد داره.همش تقصیر توعه!
"ببخشید؟"
:تقصیر توعه عو*ضی!
"بی ادب نباش"
دستش گرفتم و بلندش کردم ولی ناله دردناکی کرد....اوه یادم رفت زخمیه....دستم زیر پاهایش بردم و برآید استایل بغلش کردم
:ه.هی....بزارم زمین
"میتونی راه بیای؟"
:نه
"پس حرف نزن"
:حداقل کولم کن
"پررو نشو"
"اه کجا موندی؟"
سمت سرویس بهداشتی رفتم و مردانم کنار زدم و در زدم"حالت خوبه؟"
صدایی نیومد...صدایم خشن تر شد"هعی اونجایی؟"
بدون تردید در را باز کردم و وارد شدم...پنجره شکسته بود و شیشه خورده ها رو زمین ریخته شده بودن..رو به محافظانم داد زدم"اون لعن*تی رو برام پیدا کنید یا خودم میکشمتون!"
__________
با تمام توان در خیابان خالی میدویدم،هیچ ماشینی نگه نمیداشت..لع*نتی....کمک..
توقف کردم تا استراحتی کنم ولی با صدایی《اونجا!》
متوجه شدم پیدایم کردن..با وحشت بیشتری شروع به دویدن کردن
ماشینی جلویم متوقف شد و راهم بست..برگشتم تا فرار کنم که با جه کیونگ رو به رو شدم..با صدای خشنی گفت"جایی تشریف میبردی؟"
:ن.نه....
عقب عقب رفتم و از راه دیگری فرار کردم...با تموم سرعت میدویدم...خود جه کیونگ دنبالم دوید تا مرا بگیرد...وقتی یقه ام را کشید تعادلم از دست دادم و از شیپ جاده سر خوردم و بعد چندین غلت رو زمین افتادم
:ای...دستم...
__________
عصبی دنبالش دویدم..میک*شمت بچه!....وقتی از شیپ سر خورد و شروع به افتادن کرد با نگرانی جزئی دنبالش رفتم..ولی وقتی دیدم با زانو زخمی رو زمین نشسته با نگرانی جلوش زانو زدم و دستم رو شونه اش گذاشتم"ه.هی..خوبی؟"
برای اولین بار صدام لرزید ولی سعی کردم نشون ندم که نگرانشم..پسره خیره سر نگفتم فرار نکن؟...
:ن.نه..خوب نیستم..درد داره.همش تقصیر توعه!
"ببخشید؟"
:تقصیر توعه عو*ضی!
"بی ادب نباش"
دستش گرفتم و بلندش کردم ولی ناله دردناکی کرد....اوه یادم رفت زخمیه....دستم زیر پاهایش بردم و برآید استایل بغلش کردم
:ه.هی....بزارم زمین
"میتونی راه بیای؟"
:نه
"پس حرف نزن"
:حداقل کولم کن
"پررو نشو"
- ۱۲.۷k
- ۰۱ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط