پارت

#پارت۱۱
#ارسلان
خابم نمیبرد تو فکر دیانا بودم نمیدونم انگار یه حس خاصی بهش دارم وقتی صدام میکنه قلبم میلرزه وقتی نگاش میکنم ای خدا اون چشماش تو همین فکرا بودم ک گوشیم پی ام اومد...
#دیانا
خوابم نمیبرد داشتم تو اینستا میگشتم و دیدم ارسلان استوری گذاشته وقتی باز کردم دیدم نوشته بی خابی زده به سرم شماها وقتی خوابتون نمیبره چیکار میکنین رفتم دایرکت پی ام دادم بهش...
+ارسلان بیداری؟
#ارسلان
گوشیمو باز کردم و دیدم دیاناعه نوشته
_ارسلان بیداری؟
جواب دادم...(شروع چت اردیا)
+آره بیدارم چطور؟
_چرا نخوابیدی؟چیزی شده؟
+نه چیزی نیس یکم فکرم مشغول بود نتونستم بخوابم..خودت چرا بیداری؟
_اها منم هیچی همینطوری داشتم تو اینستا میگشتم خوابم نمیبره
+دیانا
_بله
+میگم دخترا خوابیدن؟
_آره چطور؟
+هیچی یهو هوس دریا کردم
_منممم
+میتونی اماده شی بریم دریا؟
_عااام اوکی فقط الان ک ساعت چهار صبحه
+اشکال نداره تازه الان هوا خنک ترم هس اماده شو بیا تو ماشین منتظرتم
_باشه
۱۰مین بعد...
#دیانا
+هووف ببخشید دیر شد
_اشکال نداره بریم؟
+بریم
تو راه کلی اهنگ گوش دادیم و استوری گرفتیم تا بعد از ۳٠ مین رسیدیم دریا
یکم دلم گرفته بود رو سنگا نشستم و زانوهامو بغل کردم
#ارسلان
دیدم دیانا پاهاشو بغل کرده و انگار حالش بد بود.. رفتم پیشش نشستم و گفتم..
+چیزی شده؟
_عااام نه
+انگار اوکی نیستی
_عوم یکم دلم گرفته
+چرا
_نمیدونم هیچکس دوسم نداره
+چرا میلرزی؟
_سردمه
+اوکی
بلند شدم و رفتم سمت ماشین و یه پتو مسافرتی تو ماشین داشتم اوردم و از پشت انداختم رو دوش دیانا
_مرسی
+قربونت..دیا
_جانم؟
+گفتی کسی دوست نداره؟
_آره خب...
+هیسسس..من دوست دارم:)
_چی؟
+دوست دارم
_واقعا؟
+اوهوم دیا میدونی..من عاشقت شدم
_منم:)
+جدی؟!
_اوهوممم
+بغلش کردم و سرشو گذاشت رو سینم و دست کشیدم رو موهاش..
_ارسلاااووون
+جونم؟
_میشه بریم؟ خابم میاد
+باشه بریم
بلند شدم و ماشینو استارت زدم و راه افتادیم ک دیدم دیانا تو ماشین خوابش برد..
۱٠مین بعد...
رسیدیم و دلم نیومد دیانا رو بیدار کنم بغلش کردم و بردمش خونه و گذاشتمش رو مبل و پیشونیشو بوس کردم و رفتم تو اتاق خوابیدم...

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱۰)

#پارت۱۲#پانیذصبح شده بود از خواب بیدار شدم دیدم دیانا نیس رف...

#تنها‌ترین‌عاشق #پارت۱۳#دیاناپانییی وایسااا چرا دنبالممم مید...

#پارت۱٠#ارسلانرفتیم با ممد پیش بچها دیدم تا فهمیدن ما داریم ...

#تنهاترین‌عاشق#پارت۹#مهشاداز اتاق اومدم بیرون که دیدم این ار...

رمان بغلی من پارت ۵۰دیانا :خوشگله ارسلان: آره بریم تو ماشین ...

رمان بغلی من پارت ۶۶ ارسلان: بخدا چیزی نیست پنبه رو آغشته به...

رمان بغلی من پارت ۶۷ارسلان: توی ماشین نشستیم که از سرد بودن ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط