زوال عشق پارت چهل و چهار مهدیه عسگری
#زوال_عشق #پارت_چهل_و_چهار #مهدیه_عسگری
از اتاق رفتم بیرون و همونطور که از پلها میومدم پایین پاهامو محکم می کوبیدم و هنوزم سهیل و فوش میدادم....
پایین پلها که رسیدم بابا اومد نزدیکم که سرمو برگردوندم....
طبق معمول با تهدید گفت:با سهیل بدرفتاری نمی کنی...هرچی گفت گوش میکنی وگرنه تیکه بزرگت گوشته....فهمیدی؟!...
با نفرت نگاش کردم که محکم سیلی به گوشم زد و با عصبانیت داد زد:دفعه آخرت باشه بمن اینطوری نگاه میکنی دختره پتیاره....
بلند جیغ زدم:چون ازت متنفرمممممم....
خواست حمله کنه به سمتم که سهیل و خدا فرشته نجاتم کرد و اومد تو و دوید سمت بابام و گرفتش....
بابام با عصبانیت داد زد:ولم کن سهیل...ولم کن به این دختر زبون نفهم بفهمونم که هرچی از دهنش درمیاد نگه....
دهن باز کردم چیزی بگم که سهیل عصبی داد زد:زود باش برو بشین تو ماشین تا منم بیام....
آخر کاره خودمو کردم و درحالی که میرفتم بیرون داد زدم:از دوتاتوووون متنفرررررم ....
بعدم سریع دویدم و رفتم سوار ماشین آخرین مدل سهیل شدم....
هیچوقت چشمای اشکی مامانمو فراموش نمی کنم....همشم تقصیره بابا و سهیل...
بعد از چند دقیقه سهیل اومد و نشست که سرمو به سمت شیشه برگردوندم....تا آزمایشگاه دوتامون ساکت بودیم...
وقتی رسیدیم قبل از اینکه پیاده بشم سهیل دستشو گذاشت رو دستم که با خشم دستش پرت کردم که نفس عمیقی کشید تا تسلط پیدا کنه و بعد اروم گفت:ببین هانا ما چه بخوایم چه نخوایم باید باهم سر کنیم و....
حرفشو قطع کردم و با پوزخند گفتم:هه ...تو؟...تو نخوای؟!...اگه تو نخوای که همچی حله...منتها مثله کنه چسبیدی به زندگی منو ولم نمیکنی...
رومو از چشمای خشمگینش گرفتم و از ماشین پیاده شدم و درو محکم بهم کوبیدم و به سمت آزمایشگاه رفتم...
از اتاق رفتم بیرون و همونطور که از پلها میومدم پایین پاهامو محکم می کوبیدم و هنوزم سهیل و فوش میدادم....
پایین پلها که رسیدم بابا اومد نزدیکم که سرمو برگردوندم....
طبق معمول با تهدید گفت:با سهیل بدرفتاری نمی کنی...هرچی گفت گوش میکنی وگرنه تیکه بزرگت گوشته....فهمیدی؟!...
با نفرت نگاش کردم که محکم سیلی به گوشم زد و با عصبانیت داد زد:دفعه آخرت باشه بمن اینطوری نگاه میکنی دختره پتیاره....
بلند جیغ زدم:چون ازت متنفرمممممم....
خواست حمله کنه به سمتم که سهیل و خدا فرشته نجاتم کرد و اومد تو و دوید سمت بابام و گرفتش....
بابام با عصبانیت داد زد:ولم کن سهیل...ولم کن به این دختر زبون نفهم بفهمونم که هرچی از دهنش درمیاد نگه....
دهن باز کردم چیزی بگم که سهیل عصبی داد زد:زود باش برو بشین تو ماشین تا منم بیام....
آخر کاره خودمو کردم و درحالی که میرفتم بیرون داد زدم:از دوتاتوووون متنفرررررم ....
بعدم سریع دویدم و رفتم سوار ماشین آخرین مدل سهیل شدم....
هیچوقت چشمای اشکی مامانمو فراموش نمی کنم....همشم تقصیره بابا و سهیل...
بعد از چند دقیقه سهیل اومد و نشست که سرمو به سمت شیشه برگردوندم....تا آزمایشگاه دوتامون ساکت بودیم...
وقتی رسیدیم قبل از اینکه پیاده بشم سهیل دستشو گذاشت رو دستم که با خشم دستش پرت کردم که نفس عمیقی کشید تا تسلط پیدا کنه و بعد اروم گفت:ببین هانا ما چه بخوایم چه نخوایم باید باهم سر کنیم و....
حرفشو قطع کردم و با پوزخند گفتم:هه ...تو؟...تو نخوای؟!...اگه تو نخوای که همچی حله...منتها مثله کنه چسبیدی به زندگی منو ولم نمیکنی...
رومو از چشمای خشمگینش گرفتم و از ماشین پیاده شدم و درو محکم بهم کوبیدم و به سمت آزمایشگاه رفتم...
۲.۷k
۰۹ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.